دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی

وب سایت رسمی
بایگانی

دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی[1]

 

مقدمه

حاجی ملا علی تاروئردی زاده یا تاروئردی یوف[2] از ترکان افشار بوده  که سالیان قبل در اورمیه و یا سلماس می زیسته است[3]. شغل وی را نانوایی نوشته اند[4]. حاجی ملا علی تاروئردی زاده صاحب سه پسر[5] به نامهای مشهدی علی اکبر، مشهدی علی اصغر و یک پسر دیگر بوده است[6].

شغل مشهدی علی اکبر را داروسازی و پزشکی[7] قید کرده اند که در تهران تحصیل نموده که موضوع تحصیلات آکادمیک وی به نظر بعید می نماید با اینحال وی نسبت به زمان خود شخصی روشنفکر و باسواد بود. وی به جز به زبان مادریش  ترکی آذربایجانی به زبانهای ترکی استانبولی، فارسی، روسی و فرانسه هم آشنایی داشت . مشهدی علی اکبر دارای یازده فرزند- شش پسر و پنج دختر بود که دو تن از پسرانش حیدر و عباس نامیده می شدند[8]. پسران مشهدی علی اشرف نیز ابراهیم، آیدین و حسن بودند.

مشهدی علی اکبر و مشهدی علی اشرف به تجارت پارچه و فرش مشغول بوده و به روسیه مسافرت کرده بودند و پس از چند بار رفت و آمد به روسیه چون نتوانست با ستمهای دولتیان و فئودالها بسازد در سال 1886 میلادی[9] راه مهاجرت در پیش گرفت[10] و در گومری و قارص ماندگار شدند[11] به طوریکه اولاد این دو برادر در قارص[12] و گومری[13] که آن زمان تحت تسلط روسیه درآمده بود به دنیا آمدند.

دستجات آذربایجانیان شهر گومری در کارت پستال

 

مشهدی علی اکبر پدر حیدرخان عمواوغلی (  20 دسامبر 1880/ 29 آذر 1259 شمسی- 8 اکتبر 1921/ 5 آبان 1300 شمسی در پسی خان گیلان  ) و مشهدی علی اشرف پدر ابراهیم آقا ،آیدین پاشا و حسن بیگ بودند که به لقب قارصی مشهور می باشند. موطن خانواده تاری وئردی زاده و جهانگیروف ( جهانگیر اوغلو= جهانگیرزاده) که با هم پسر عمو بودند[14] شهر سلماس و یا اورمیه بود. مادراین سه برادر شهربانو نام داشت [15].

در خانواده حیدرخان عمواوغلی دوازده نفری از جوانان این خانواده در انقلاب مشروطیت شرکت داشتندکه برجسته ترین آنها برادرش عباس خان افشار و پسر عموهایش ابراهیم پاشا جهانگیروف ( 1866-1947) ، حسن بیگ جهانگیروف و آیدین پاشا  بودند[16]. آیدین پاشا و حسن بیگ تحصیلات عالیه در استانبول داشتند[17].

در 11 سالگی ابراهیم آقا شاهد اشغال موطنش قارص به دست قوای روس می گرددکه باعث تاثرات شدید وی می شود.

در اوایل سده بیستم مسلمانان روسیه و ایالت قفقاز برای بدست آوردن حقوقشان تلاشهای فراوانی می کردند بطوریکه در سال 1900 فعالان سیاسی منطقه آذربایجان آن سوی ارس ساکن در شهرهای باکو، تفلیس، ایروان و گنجه به رهبری دکتر نریمان نریمان بگوف (نریمانوف) که معلمی از اهالی تفلیس بود و سپس پزشک شد کمیته اجتماعیون عامیون را تشکیل دادند[18].

 

انقلاب مشروطیت آذربایجان و دستجات مجاهدین قفقازی

با وقوع نهضت مشروطیت در آذربایجان ایران تشکیلات اجتماعیون عامیون در تصمیم گرفت تا تابستان 1287 جمعی از افراد خود را برای پیشبرد جنگهای مشروطیت به تبریز بفرستند . گرچه این افراد در ایران به نام "مجاهدین قفقازی" مشهور شدند ولی بسیاری از آنان اصالتا  والدینی آذربایجانی داشتند و بعضا گرجی[19] بودند. بعضی منابع کمکهای تفکیکی شهرهای شمال ارس را هم ذکر می کند مثلا: کمیته تفلیس برای کمک به مشروطیت سی و هشت گرجی و چهل و دو مسلمان روانه تبریز نموده و از قره باغ نیز سی چهل نفر آدم مسلح با سعید الممالک روانه تبریز نمودند [20]. سوسیال دموکراتهای باکو نیز همراه 23 نفر مجاهد ، 40 سلاح، چندهزار فشنگ و حدود 50 بمب را با خود به تبریز بردند[21].

تجار ایرانی ساکن تفلیس که اکثرا آذربایجانی بودند نیز برای کمک به پیشبرد مشروطیت در ایران خصوصا در آذربایجان هزار مانات کمک کردند[22]. از دیگر سو از آذربایجانیان ولادی قفقاز، باطوم، گنجه، قارص، پطروفسکی، ایروان، آغ استافا و استانبول تقریبا شصت هزار و خورده ای مانات اعانه جمع شد که صرف خرید دینامیت بمب اسلحه و غیره شد  که برای انجام عملیاتهای جنگی علیه مستبدین دولتی  تماما به تبریز و خوی و مرند ارسال گردید [23]. سرمایه داران محلی به سبب ترس از روسها تمایلی به کمک مالی به مجاهدین مشروطیت نداشتند  فقط مختاروف از سرمایه داران باکو قول تهیه و ارسال 700 تا 800 اسلحه موزر را داد[24]. به دنبال علنی شدن این کمکها به مشروطه خواهان آذربایجانی، دولت روسیه سرکردگان سازمانهای انقلابی نظیر نریمان نریمانوف، صادق اوف تاجر فرش، رضایف، علی اکبروف تاجر پوست، مشهدی محمود کارگر بندر، طاهرزاده و آخوندوف تاجران میوه دستور دستگیرییشان را صادر کرده در زندان شهر تفلیس حبس گردیدند[25].

 

 

 

 

 

ورود مجاهدین قفقازی به آذربایجان

این دسته از مجاهدین در جنگهای مختلف در تبریز و سپس در خوی و سلماس در صف آزادیخواهان قرار گرفتند. علی موسی، حیدرخان عمواوغلی، حاجی رسول صدقیانی ، آقا محمد سلماسی را می توان اعضای برجسته سازمان اجتماعیون عامیون در ایران برشمرد[26] که امر هدایت و رهبری ارسال مجاهدین داوطلب قفقازی را عهده دار بودند.

براساس نوشته های حیدر خان عمو اوغلی وی در حدود ماه شوال سال 1326 قمری / آبان 1287 شمسی به همراهی پسرعموهای خود ابراهیم آقا[27] ، آیدین پاشا و حسن بیگ جهانگیراوف[28] برای کمک به پیشبرد اهداف مشروطیت و یاری نظامی و فکری به ستارخان و قوای او به تبریز حرکت کرد[29]. بر اساس قراین آیدین پاشا از مهر 287 در تبریز بوده چرا که در عملیات پاکسازی انجمن اسلامیه تبریز  در 21 مهر شرکت داشته است[30]. از قراین چنین برمی آید که سه برادر تحت فرماندهی پسر عمویشان حیدر خان عمواوغلی که قبلا چندین بار به ایران آمده و در مشهد و تبریز به فعالیتهای مهندسی برق و در پشت این اقدامات اقدامات انقلابی مشغول بود قرار داشتند. حیدرخان شخص اول مدیریت لجستیکی مجاهدین قفقازی در انقلاب مشروطیت آذربایجان بود.

ورود ابراهیم آقا قارصی به آذربایجان ایران[31]

اولین عملیات ابراهیم آقا در منطقه جلفا بود. ابراهیم بیگی که بنا بود با سی نفر مسلمان و گرجی از قارص بیاید در جلفای روس بود وبه حیدرخان که از مرز گذشته بود خبر داد که شما خودتان را به جلفا برسانید تا کلک کار ماکوئی هایی که در جلفا هستند و کربلائی حسین شجاعی را بکنیم. به دنبال این هماهنگی حیدرخان عمواوغلی هم از مرند با دویست نفر سوار به طرف جلفا حرکت کرده و به ابراهیم بیک خبر دادندکه فردا نزدیک غروب از دو طرف به ماکوئی ها و کربلایی حسین حمله شود. عصر یک ساعت به غروب مانده موافق نقشه طراحی شده هر دو دسته به روستای شجاع رسیدند. علمدار مقابل شجاع است و اهل آن مشروطه طلبند. پس از یک ساعت دعوا دیگر در ده شجاع کسی نبود که در مقابل قشون حیدرخان و ابراهیم آقا مقاومت کند. از آن طرف هم دسته ابراهیم بیک چند اسیر گرفتند [32].

قشون مجاهدین برای آزاد کردن خوی حرکت ولی ابراهیم بیگ در جلفا ماند چون ناخوش بود[33]. آبراهیم آقا پس از رفع کسالت تا علمدار آمد ولی نتوانست بیشتر پیشروی کند چرا که یکانیان سد راه پیشروی آنان بودند. از آنسو نورالله خان یکانی نیز با دستور کمیته اجتماعیون عامیونبرای کمک به ابراهیم آقا از باکو حرکت و به جلفا رسید. نورالله خان یکانی با قوچعلیخان که هراه با دو برادرش بخشعلی خان و شیر علیخان 20 و هفده ساله که مامور نگهداری راه جلفا- خوی بودند صحبت کرده و آنان را به همراهی با آزادیخواهان متقاعد نمود. این دو برادر همراهی را پذیرفته و نورالله خان ابراهیم آقا را در علمدار نگهداشت و خود با مجاهدین به ایواوغلی و خوی حمله کرد شب 17 آذر 1287 خوی به دست مشروطه خواهان افتاد. بدین ترتیب مشروطه خواهی در خوی پا گرفت و مجاهدین تحت فرماندهی ابراهیم آقا به محکم نمودن قدرت انجمن در خوی پرداختند[34].

شکست آیدین پاشا در باسمنج

آیدین پاشا در جنگهای خوی شرکت نداشت و قبلا به تبریز رفته بود. وی در شب 16 آذر 1287 در رأس دسته ای از مجاهدین به سپاه عین الدوله که فرماندهی قوای دولتی را در باسمنج بر عهده داشتند حمله کرد (مجاهدین این راه را به خاموشی و آرامی پیمودند و تا گورستان باسمنج که آغاز لشکرگاه و توپی در آنجا نهاده بودند پیش رفتند. لیکن دسته پیشرو ایشان حسن دلی نام می داشت بدستی آغاز کرد و بر روی توپ سوار شده با فریاد و غوغا به مجاهدان دستور داد (توپ) را بکشید و چنانکه می گویند توپچی را با گلوله از پا انداخت. به هیاهوی او دولتیان بیدار شده بهم برآمدند و هراسناک به کوشش برخاستند و شیپور کشیده به جنگ پرداختند و به یک شلیک چند تن از مجاهدان به خاک افتادند. خود حسن ولی بر روی توپ تیر خورده بدرود زندگی گفت...بدینسان تلاشها بیهوده گردیده آن همه جانها نیز نابود شد[35].(نزدیک چهل تن کشته یا زخمی)

به عقیده مطلعین اگر آن شب مجاهدین تبریز از روی عقل و نقشه صحیح عمل کرده بودند بطور حتم اردوی عین الدوله  که بیشتر از 30 هزار نفر می بود بکلی تارو مار شده بود و تاریخ انقلاب تبریز وجهه دیگری پیدا کرده بود[36].

 

جنگ قره ملیک و شکست آیدین پاشا

شب 14 اسفند 1287 یکی از جنگهای بی مانند در تبریز رخ داد. صمدخان شجاع الدوله از سه طرف تبریز را محاصره کرده و جنگ آغاز شد که در نهایت مشروطه خواهان شکست خورده و مجاهدین به سر دسته شان که آیدین پاشا می بود و این زمان جلوتر از دیگران می رفت بد می گفتند. بدین ترتیب حکم آوار و محلات خارجی تبریز تاراج شدند. ولی تبریزیان این شکست را بر نتابیدند و دوباره حمله را آغاز کردند و حکم آوار را آزاد کرده و به سوی قره ملیک که اردوگاه دولتیان بود حمله کردند ولی نتوانستند کاری از پیش برند و نتوانستند به قره ملیک برسند در این جنگ آیدین پاشا نیز حضور داشت[37].

 

 

 

جنگ مشروطه خواهان خوی به فرماندهی ابراهیم آقا  و شهادت میرزا سعید سلماسی[38]

            مجاهدین قصد داشتند تا بساط استبداد را در ماکو برچینند بنابراین اوایل صفر 1327 قمری (اسفند1287) میرزا سعید سلماسی و اردوی سلماس وارد خوی شدند و از طرف مردم و مجاهدین و حیدر خان عمواوغلی مورد استقبال قرار گرفتند و بلافاصله عازم اردوی سعیدآباد شدند . اردوی سعید آباد مرکب از مجاهدین آذربایجانی به رهبری ابراهیم  آقای قارصی در 10 کیلومتری شرق خوی قرار داشت .

            در آغاز حیدر خان عمو اوغلی نامه هایی به اقبال السلطنه و سران عشایر نوشت و انها را به رفع دشمنی و کینه و آشتی کردن با مشروطه خواهان فراخواند . کردهای سردار به منظور قطع رابطه خوی با تبریز و جلفا به روستاهای شرق خوی تاختند . هر روز دهها نفر از طرفین کشته می شدند .

            بعدا قشون ماکو به روستاهای فیرورق و بدل آباد حمله کرد .در فیرورق مجاهدان ودر بدل آباد مستبدین پیروز شدند و از هر طرف صدها تن کشته شد . دو سه روزبعد مستبدین به «کوی رَبَط» تاختند ربط را گرفته و شهر را محاصره کردند و بیش از 15 روز آن را در محاصره داشتند. چند بار به شهر یورش آوردند اما به علت استحکام قلعه و کوشش مجاهدان در حراست شهر از تسخیر آن عازج ماندند.

            در اواخر زمستان 1327 سراسر روستاهای شمال خوی در دست کردها و خان های ماکو بود . شکور پاشا خان در حاشیه رود ، حمد الله خان سالار در وئشلق ، عمو خان ایلخانی و عزوخان در قیزقلعه اردو زده بودند . در بیرون شهر فقط روستای پِرَه (فیورق) در دست مجاهدان بود و سعید آباد (سئی داوار) اردوگاه مجاهدین بود .

 

جنگ حه شه ریت[39] وشهادت میرزا سعید سلماسی :

            در آن روزها مجدداً عین الدوله تبریز را محاصره کرده بود و پسر رحیم قراجه داغی ، صوفیان و اطراف آنرا گرفته بود و راه تبریز بسته شده بود تا این«که در 16 صفر ( 18 اسفند 1287 شمسی) 500 سوار از اردوی سعید آباد به قصد حمله به صوفیان و گشودن راه تبریز عزیمت کردند . مجاهدان از نیمه شب در چند گروه از رودخانه قوطور گذشتند و خود را به کنار روستای حه شه ریت که در دست ماکویی ها بود رسانیدند.

            هنوز آفتاب ندمیده بود که درگیری آغاز شد. ابتدا پیروزی با مجاهدان بود. صد تن از دشمن کشته و عده ای اسیر شدند اما حمد الله خان سالار از روستای وئشلق خود را به معرکه رسانید. دیگر خانمهای ماکو نیز پی در پی با سواران خود به نیروهای استبداد می پیوستند. با رسیدن نیروهای تازه نفس ورق برگشت وشکست در صفوف مجاهدان افتاد. در بازپسین لحظات ایلخانی و عزوخان نیز از قیزقلعه رسیدند و آنچه که نباید بشود شد و مجاهدان شکست سختی خوردند و شهید آزادی مـیرزا سعید سلماسی به شهادت رسید.

            در این جنگ جمعی از اعضای جمعیت اتحاد و ترقی عثمانی به فرماندهی خلیل بگ شرکت داشتند. خلیل پاشا در باره ورود به سلماس و کمکهای عثمانی به انقلاب مشروطیت آذربایجان می نویسد:

            پس از موفقیتهای وسیع جمعیت اتحاد و ترقی در برقراری مشروطه در عثمانی ، مشروطه خواهان آذربایجانی اقدامات خود را وسیعتر کرده و از جمعیت اتحاد و ترقی درخواست کمک کردند . کمیته مرکزی جمعیت اتحاد و ترقی نیز مرا مامور این کار کرد . من هم برای کمک به مجاهدین چند نفر از جمله ملازم حیلمی ، یعقوب جمیل ، مصطفی نجیب ، خطیب عمر ناجی را انتخاب کرده و همراه سعید سلماسی به طرف آذربایجان حرکت کردیم . از راه طرابزون به ارضروم رفتم . در آنجا سروان کاظم ، توپچی موسی و با چندین سرباز و افسر ارضرومی که جمعاً 30 نفر می شد آماده ورود به آذربایجان می شدیم . قسمتی از قوا را با وان فرستادیم . من هم با شش تن از راه دوغوبایزیت به محل اسکان عشایر جلالی آمدم . قصدم از این کار این بود که عشایر را همراه انقلاب نمایم . پس از انجام مذاکرات با روسای عشایر هازئرانلی ، حیدرانلی ، یزیدی ، تاکوری، شمسیکی و میلان به وان آمدم . پس از چند روز استراحت و آماده شدن به محل اسکان عشایر عبدوی در منطقه قوطور آمدم . در اینجا با سر کرده عشایر عبدوی ، سیمیتقو ، دیدار کردم او یک سرکرده جوان بود که به خوبی تیراندازی می کرد . او در دره قوطور در یک جای مرتفعی می زیست .

            در روزهای نخست از اقامتمان در بالکن نشسته چای می خوردیم که دختر جوانی که کوزه ای آب بر سر داشته و راه میرفت توجهمان را جلب کرد. سیمیتقو برای تفریح تفنگ را برداشت و با یک شلیک کوزه را داغون کرد. سیمیتقو تا مدتها  خندید .این موضوع گر چه یک موضوع ساده بود ولی به نظر من یک پیام به نظر می رسید. به سیمیتقو گفتم اگر در باورت گلوله اشکالی وجود داشت شاید گلوله به دختر می خورد. سیمیتقو در حالیکه با سبیلهای کلفتش بازی می کرد به اطرافیانش دستور داد که کلاه کوچکی را در فاصله دوری قرار دهد. از طرف ما حلیلمی ابتدا شلیک کرد که به کلاه خورد سپس مصطفی نجیب شلیک کرد که دوباره به کلاه خورد و آخر سر من شلیک کردم که باز هم گلوله به کلاه اصابت کرد.

            سیمیتقو که با احترام به دوستانم نگاه می کرد گفت : تا مدتی که در اینجا هستید به شما هیچ ضرری نخواهد رسید و به حق سیمیتقو به عهدش عمل کرد .پس از وداع با عشایر عبدوی به دیلمان مرکز ولایت سلماس که در دست مجاهدین بود رفتیم در اینجا با رئیس مجاهدین به نام خادم المله آشنا شدیم وی اطلاعاتی از نیروهای  طرفدار شاه به ما داد . در دیلمقان دو شب گذراندیم . در دیلمقان پس از گفتگو با سران مجاهدین سلماسی تصمیم  گرفتیم که همراه با اردوی مجاهدان سلماسی به خوی که تحت محاصره نیروهای شاه بود برویم .

            با دوستانم نشسته و نقشه جنگی آماده کردیم . ابتدا به مدافعان قلعه پیام فرستادیم. شب هنگام حرکت کرده و صبحگاه مخفیانه وارد قلعه خوی شدیم . در انبار قلعه به چهار توپ قدیمی برخوردم که بلا استفاده در گوشه ای مانده بود . آنان را آماده شلیک کرده و دسته ای را آماده حمله با توپ نمودم . این تعلیمات دو روز به طول انجامید . سپس نوبت به آموزش تفنگ رسید . چند روز به همین سپری شد . قشون شاه دراطراف خوی در سه موضع مستقر بود . حمله مجاهدین به نیروهای شاه را درست ندانستم و چاره دیگر اندیشیدیم . ان هم حمله به اردوی شاه از عقب بود .

            از قلعه مخفیانه بیرون آمدم و همراه با نیروهایم در سه چهار کیلو متری جنوب رودخانه حه شه ریت از روی پلی گذشتم . ساعتهای اولیه صبح به محل حمله نزدیک شدیم . حمله شروع شد . دشمن که منتظر عملیات ما نبود به تهاجم پرداخت ولی وقتی با پنج شش کشته مواجه شد عقب نشست . قسمتی از دشمن به خانه های اطراف پناهنده شد و قسمتی هم به کوهها فرار کردند . اینان بالآخره با یک دایره بزرگ ما را محاصره کردند . قبلاً ابراهیم آقا قارصلی را به پشت سر فرستاده بودم که از محاصره در امان باشیم . ابراهیم آقا موقع حمله دشمن با یکصد تن از سوارهایش عقب نشینی کرده بود.پیاده ها هم سه گردان بودند. بعداً فهمیدیم که سواره های ابراهیم آقا وقتی با حمله شدید دشمن مواجه شدند تسلیم شده اند. موقع تسلیم هم گفته بودند که ما را به زور به جنگ آورده اند. قوای دشمن هم لوله های تفنگ را بوی باروت تازه میداد انها را کشته و اگر بوی باروت نداده آزاد کرده بودند.

            ما از خانه افرادی که به ما صادق بودند به طرف قوای دشمن شلیک می کردیم.ار نظر آموزشی هیچ فرقی بین سپاه شاه با نیروی مجاهدین وجود نداشت. با ادامه حملات اردوی شاه با سی چهل تن از مجاهدین باقی مانده عقب نشینیم. یعقوب جمیل و من در عقب با تهیه آتش،عقب نشینی مجاهدین را آسان کردیم. در این هنگام در نزدیکمان اسبی دیدیم که صاحبش کشته بود.

            یعقوب جمیل فوراً بر پشت آن سوار شد و من هم از دمش گرفته به یک خندقی نزدیک شدیم و دوباره به تیراندازی پرداختیم. با هر بار شلیک یک نفر از اردوی شاه کشته می شد و این مانع از نزدیکشان به ما می شد. فاصله ما به تدریج با اردوی شاه زیاد شد تا اینکه چندین سواره که بدون شلیک  نزد ما می آمدند توجهمان را جلب کرد.  اینها سواره های عثمانی به فرماندهی والی باش قالا جودت بودند که به کمک ما آمده بودند.

            به تدریج از منطقه دور می شدیم به روستای سئید آوار که در دست داشناک ها بود رسیدیم. داشناکها قبلاً بی طرفی خود را به ما اعلام کرده بودند.

            در این روستا به شمارش نفراتم پرداختم. سه نفر زخمی شده بود و سعید سلماسی نیز که در حمله قبلی شهید شده بود. در روستا موقعی که استراحت می کردیم پیامی از سوی فرمانده اردوی شاه رسیدکه در آن بر داشناک ها و اهالی سیئد آوار رجز خوانی شده بود.  من هم در جواب گفتم که نیرویی که شما با آن به مقابله پرداختید قوای عثمانی بود که با 500 تن از عسگر ها به یاری مجاهدین آمده بود.

            پس از چندی قوای شاه اطراف خوی را ترک کرد.چند روز بعد نامه ای از عمر ناجی دریافت کردم. قبلاً عمر ناجی را برای آوردن مهمات به وان فرستاده بودم .عمر ناجی در این نامه گفته بود که در استانبول اوضاع عوض شده و بهتر است به وان بیائید.ماهم فوراً به وان آمدیم...!

            در این باره روزنامه های انجمن (تبریز) ، مکافات (خوی) و روح القدس (تهران)مطالب مخصوصی نوشتند :

            « نقل از روزنامه مکافات منطبعه خوی

            مکتوب از اردوی حریت خواه سعد آباد

            امروز که چهاردهم صفر است یک ساعت از دسته (اصطلاحی در خواند ساعت) گذشته خبر رسید دسته ای از سواران دشمن به طرف قریه قره شعبان هجوم آورده اند تا حکم یورش آن جناب ابراهیم بیگ به مجاهدین و سواران برسد.دو نفر از مجاهدین غیور (مشهدی ولی) و (تیمور باغدره ای) به دشمن حمله نموده و دلیرانه و مردانه جلو خصم را گفته چند تیری درفی ما بین مبادله گردید. اسبدادیان را در مقابل این دو نفر جوانان فداکار تاب نمانده رو به فرار نهادند. نواب والا شاهزاده جهانگیر میرزا با چند نفر مجاهدین بامداد عزیمت نمود تا رسیدن انها به مجاهدین اولی یک فرسخ دشمن را تعاقب نموده اند. از توجه حضرت حجه عجل الله فرجع دل مجاهدین چنان قوی شده که دو نفر مقابل صدنفر اشرار را گرفته عقب می نشاند تلفات دشمن هنوز معلوم نیست.

            زنده باد طرفداران حرّیت و انسانیت.کور باد استبداد پرستان

            قربانی آزادی، محمدزاده ایرانی».

            درباره واقعه 16 صفر (18 اسفند 1287)روزنامه انجمن می نویسد:

            « ایضاً مکتوب از اردوی ملی سعد آباد.

            یا وخامت حال استبدادیان ماکو

            بنام خداوند آزادیبخش

            (16 صفر) پنج ساعت از شب چهار شنبه گذشته بنا به تصویب جناب «ابراهیم بیگ» رئیس مجاهدین سه دسته از هم مسلکان محترم ژون تورک و دو دسته از مجاهدین غیور به سه دسته آخری منقسم دسته اولی در تحت ریاست اسمعیل افندی ، دسته دویمی در تحت ریاست مصطفی افندی ، دسته سیمی به ریاست یعقوب افندی . فرمانده کل جناب «خلیل افندی» مصمم گشته سه ساعت به صبح مانده از سعد آباد حرکت کرده پیاده از رود قوطور عبور نموده خودمان را بالای قریه مانده از سعد آباد حرکت کرده پیاده از رود قوطور عبور نموده خودمان را بالای قریه حاشیه رود رساندیم. آفرین به بلدچیان. پنجاه نفر پیاده را چنان به قریه رسانیدند که ده قدم مانده بود قراولان دشمن را زنده بگیریم.

            یک دفعه صدای کیستی از اردوی خصم بلند شد . ما پنجاه نفر دفعتاً با گلوله های آتشین صید افکنی کردیم اول دفعه چهار قراولان افتادند . معلقی که در زیر درختستانی بود بدست آورده ، دیگر به دشمن امان ندادیم . نقشه حرب از این قرار بود . در قریه حاشیه رودکوه بزرگی است . صد و پنجاه نفر سواره با عبدالحسین خان سلطان قراجه داغی و محمد صادق خان سرهنگ ، امان الله خان و پاشا خان یاور و آقا خان سلطان با سواران سلماس به محافظت آنجا تعیین گشت و صد نفر سوار سلماسی ، با اسمعیل خان سرتیپ و قاسمخان سرهنگ وشاهزاده به ریاست جناب ابراهیم بیگ رئیس منتظر وقت بودند همینکه صدای تفنگهای دل شکاف حریت طلبان گوشزد سواران گردید از چهار جانب بنای شلیک گذاشتند .

            گلوله ها مثل باران از بالا و پائین بر سر دشمنان می بارید . اردوی استبداد ضحاک پرست که از وحشت احرار شب ار بیدار و در طلیعه صبح هر یکی در گوشه خوابیده بودند از صدای تفنگهای آزادی طلبان که الفاظ مقدسه حریت عدالت و مساوات عالم را فرا گرفته بود . و از جانبی با وزیدن نسیم صبح صدای مرحبا و آفرین را می توان گفت از قبور نور شهدای راه حریت حاجی میرزا ابراهیم آقا و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان بگوش ففداکاران می رسانید و سبب قوت قلب مجاهدین می شود .

            البته قارئین محترم را با وجود این اقدامات غیورانه ملی اوضاع استبدادیان بخوبی مشهود خواهد شد که با چه حالت ذلت هر یکی به جانبی گریزان و به هر طرف که رو می آورند هدف گلوله های آتشبار می شدند . از بالا و پائین اجساد بی روح بود علی الاتصال بر روی زمین می افتاد . برخی که با کمال بی شرمی و فلاکت امکان فرار داشت جز اسب بی زین و لجام چاره نمی دید .

            نگارنده که با نور چشم مجاهدین ، فدایی ملت و سر آمد طریقه حریت انسانیت جناب آقا میرزا سعید سلماسی در سنگر واحد با عداد حرب قیام داشتیم آن جوان غیور با رشادت و دلیری که اولین تکلیف مدافعان وطن است خصم افکنی می نمود . » سعید گاهی با صدای رسا می گفت (یاشاسین حریت) و گاهی به تفحص احوال هم مسلکان خویش میپرداخت که آیا کسی از ما در محافظت اساس حریت به فیض شهادت که سعادت ابدی است نایل آمده است ؟ و هنگامی  که به سمت دشمنان انسانیت خطاب می کرد : ای بی غیرتان کجا گریزانید خیال می کنید که تا حقوق ملت تحصیل نشود از شما دست بردار خواهیم بود ؟ گهی خنده کنان رو به طرف مجاهدین نموده می فرمود : برادران بزنید . مترسید و یقین بدانید خون بهای احرار همان برقراری حقوق ملیت و پایداری اساس مشروطیت است و از هر قطره خون ما هزاران جوانان فداکار پا به میدان روزگار خواهند گذاشت و صفحات تواریخ و اوراق جراید نام نیک ما را در شما مشاهیر عالم ثبت و رقم خواهند کرد  و اعقاب و آیندگان ما البته به خونخواهی ما استبداد را از بیخ و بن خواهند انداخت. از سمت مجاهدین صدای زنده باد ملت ، زنده باد ستار خان سردارملی فضای گیتی را پر نموده بود. از جانب دیگر جناب خلیل افندی دراطراف سنگرها مجاهدین را خطاب می نمود «آرقاداشلار قورقمایون وورون ، یاشاسون مشروطه». در اینجا نتوان از حقیقت امر گذشت برادران و هم مسلکان «ژون ترک» ما همچنان رشادت و دلیریبه خرج دادند که قلم از تحریرش عاجز و زبان از تقریرش قاصر است . خیلی موقع داشت جنابان انوربیگ در تماشای این جنبش غیورانه احرار حاضر می بودند و میفرمودند که حقیقتاً ازهر قطره خون جناب مدحت پاشای شهید هزاران جوانان رشید پا به دایره انسانیت گذاشته و در قطع ریشه استبداد یک جهت شده اند .

            یکدفعه از اردوی خصم ناله و فغان بلند گردید معلومشد ازبزرگان استبدادیان مقتول شده و از قراریکه معلوم شد « شیر علی سلطان» نامی بوده است و در همان ساعت چهار نفر از سران انها در دست احرار گرفتار شد و سواره و پیاده رویهم ریخته مثل روباه فرار می کردند .

            در کنار رود قوطور انقدر دشمن کشته و زخمدار افتاده بود که از جریان خون انها رنگ آب تغییر داشت همینکه دشمنان فرار کردند احرار را نیز اشاره برگشتن رسید . یواش یواش به اردوگاه خویش بازگشتیم.

            معلوم شد ازاردوی ملی هفت نفر شهید و سه نفر خیلی خفیف زخمدارند . از طرف دشمن قدر متیقن بالغ بر یکصد نفر مقتول ، جمع کثیری مجروح گشته است و عده زیادی اسب تلف شده بود . در این محاربه قریب پنجاه راس اسب و بیست و یک قبضه تفنگ به غنیمت مجاهدین آمد. اسامی شهدای راه حریت و فدائیان عوالم انسانیت از این قرار است : علی اصغر، مشهدی ولی، ملا رسول، محمد علی، پاشا خان سلماسی، علیخان قراجه داغی، علی اصغر سواره سلماس.

            یک هم شهید آزادی جناب میرزا سعید سلماسی است . قلم اینجا رسید سر بشکست . لرزه بر اندامم افتاد . طاقتم طاق شد . سوگواری و شرح زندگانی این جوان رشید را به مدیران جراید و هم مسلکان محترم و حریت خواهان عالم حواله کردیم . قربانی آزادی اقل الحاج علی اصغر محمد زاده»

            بدین ترتیب طومار عمر شهید آزادی ، سعید سلماسی افتخارانه در حاشیه رود خوی پیچیده شده و پس از اتمام جنگ که جنازه ها را از میدان جمع آوری می کنند. در میان کشته شدگان پیکر بی جان میرزا سعید جوان را که در میدان کارزار افتاده بود می یابند . درحالیکه لباسهای فآخر و اشیاء قیمتی و تفنگ وی جلب توجه می کرد .

            مزدوران بر سر تصاحب این وسایل گرانبها با هم درگیر می شوند و  برای بدست آوردن انگشتر الماس وی انگشت نازنینش را هم می برند. در تصاحب اموال وی حتی دو نفر از اکراد سپاه ماکو کشته می شوند . این پیش آمد موجب سر وصدا و توجه دیگران شده و سرانجام موضوع به گوش عزو خان فرمانده سپاه ماکو که خواهر زاده سردار ماکو بود می رسد و ناچار این وسایل را به نامبرده تحویل می دهند. عزوخان با دیدن این وسایل نایاب تعجب کرده می پرسد شما که گفتید کسانی که در جنگ شرکت می کنند افراد بی سرو پا و دله دزد هستند . چنین کسانی چگونه می توانند چنین وسایلی را داشته باشند و دستور تحقیق می دهد تا معلوم گردد این شهید کیست ؟ پس از اطلاع از هویت وی دستور می دهند جنازه را بر سر جاده نوایی بگذارند و به کسانش اطلاع دهند تا جنازه را جهت دفن ببرند . از مجاهدین خوی مرحوم حاج عیسی خان سعیدی که از دوستان، همرزمان و جزو مکتب فیوضات بود به اتفاق حاج حسین تاجر باشی وشاید حاجی محمد علی دیلمقانی مامور انتقال جنازه سعید به خوی میشوند . در گورستان شوونه بسیاری از سرکردگان مشروطیت حضور داشتند و آیدین پاشا و ابراهیم آق نیز نطقی در بزرگواری ایشان ایراد نمودند و  پس از تغسیل و تکفین درقبرستان شهانق ( شوونه)  خوی نماز خوانده و دفن می کنند. ابراهیم آقا و آیدین پاشا از دوستان صمیمی مرحوم سعید سلماسی بودند که در پیشبرد امور فرهنگی سلماس هم نقش به سزایی داشتند. جلیل بخشی پور خبر از اهدای هدایایی برای کسانی که در امتحانات قبول شده بودند توسط آیدین پاشا در مدرسه سعیدیه سلماس می دهد.

            یک هفته بعد حاجی پیشنماز سلماسی به سواران رحیم خان قراجه داغی حمله کرد و در 23 صفر (25 اسفند) طسوج را گرفت و در چهرگان از روستاهای طسوج اردو زد . از آن طرف نیز مستبدین با محاصره چهرگان اکثر مجاهدین سلماسی و اورمیه ای ر ا قتل عام کردند و بتدریج مستبدین ادامه جنگ با مشروطه خاهان را به مصلحت ندیده عقب نشینی کردند . امیر حشمت به اورمیه رفته و انجمن آنجا را از نو دایر نمود . حیدر خان عمواوغلی نیز به رشت رفت و با قوای گیلانی رهسپار فتح تهران شد . ان زمان امور خوی به دست ابراهیم آقا قارصلی اداره می شد [40].

 

کودتای نافرجام صمدخان شجاع الدوله و نقش ابراهیم آغا در خنثی سازی آن

مرداد 1288 شمسی هدایت والی آذربایجان صمدخان شجاع الدوله را فرمانده عملیات علیه شاهسونان کرد و از تبریز یک سرکرده توپ با بیست قزاق و دسته ای سواره قره داغ فرستاد. ابراهیم آقا قارصی هم با دویست تن مجاهد سواره نزدفرستادند[41].

پس از دو سه روز ابراهیم آقا با سواران خود به تبریز برگشت و اعلام کرد که صمدخان عصیان کرده است و "بنام اینکه محمدعلی میرزا آذربایجان را به او سپرده برآنست که به کارهایی برخیزد."

ماوقع چنین بود که محمدعلی شاه طی نامه هایی از صمدخان خواهش کرده بود که چون به ایران باز می گردد صمدخان نیز بنیاد انجمن مشروطه را برافکند. صمدخان هم سرکردگان اردو  به جز ابراهیم آقای قارصی را جمع کرده و قضیه را به آنان گفت و آنان نیز هم قسم شدند تا بر سر شاهسون نروند و بجای آن آهنگ تبریز کنند.

"اگرچه این انجمن در نهان بود ابراهیم آقا آن را دریافت پیش از آنکه صمدخان سرکشی را آشکار گرداند و ایشان را دستگیر و نابود سازد شبانه سواران خود را برداشته از سراب گریخت و در راه نیز به قورخانه ای برخورد که از تبریز برای صمدخان فرستاده شده و آنها را هم باز گردانید.[42]"

   ابراهیم آقا چون 21  مرداد 1288 به تبریز رسید چگونگی را با رمز به تهران اطلاع داد و در 25 مرداد جریان را افشا نمود تا عین الدوله زودتر بازگردد و از دیگر سوی به فرماندهی امان الله میرزا که رئیس لشکرهای تبریز بود به بسیج مجاهدین تبریزی، گرجی و قفقازی پرداخت. صمدخان نیز به سعد آباد تبریز آمده و به قطع جاده های مواصلاتی تبریز پرداخت.

از سمت جنوب (مراغه، توفارقان ) گروهی از افراد صمدخان نیز به گوگان آمده راه خوار و بار را بر روی شهر بستند  از طرف تبریز نیز ابراهیم آقا با دسته ای از مجاهدین به مقابله اینان رفتند.

قشون ابراهیم آقا در گوگان و کسان صمدخان در دهخوارقان سنگر گرفتند و آماده جنگ شدند. دوم شهریور طی جنگی پس از دو سه ساعت ابراهیم آقا و همراهانش قشون صمدخان در دهخوارقان را شکست دادند و قشون صمدخان فرار کردند. نایب عباس حکم آواری و برادرش محمد دستگیر شدند. و از ازینسوی نیز نایب حسن خان نامی از سرکردگان گشته گردید. بدین ترتیب ابراهیم آقا اطراف تبریز را از یوغ عمال صمدخان آزاد کرد.

 

جنگ شام قازان و نقش ابراهیم آق در پیروزی آن

 

اول شوال  1327 / 24 مهر 1288 شمسی یک ساعت پیش از طلوع آفتاب صمدخان از قره ملیک به شام قازان (محل استقرار ) مجاهدین حمله کرد. رئیس کل مدافعین سنگرهای شام قازان ابراهیم آقای قارصلی بود . مهندس کریم طاهرزاده بهزاد وی را مردی خوش قیافه  و با تدبیر قید نموده است که برای مجاهدین سمت پدری داشت[43]. استقامت ابراهیم آقا و دسته اش ستودنی بود." چند تنی از ایشانم زانو به زمین گزارده باهم پیمان نهادند که تا دشمن را پس ننشانند از جای خود بر نخیزند و مردانه به جنگ و گلوله ریزی پرداختند[44]."

صمدخان نتوانست کاری از پیش برد و تا دو هفته تبریز در آرامش بود.

عکس زیر عصر روز جنگ برداشته شده است:

ردیف اول از چپ به راست: 1- اسلان گرجی 2- تکین گرجه که نامش فراموش شده

ردیف دوم از چپ به راست: میرزا حسین اردبیلی – سلطانعلی –قلی – یوسف خان که در زمان کسروی پایور شهربانی اورمیه بوده- محمدعلی خان(مهدوی در زمان کسروی در مالیه تبریز بوده )

ردیف سوم 1- ابراهیم اردبیلی - اسماعیل خویی- گیگو گرجی -عباسقلی الان براغوشی-تکین گرجی که نامش فراموش شده- از کسان ابراهیم آقا نامش فراموش شده است

روسها در 6 اردیبهشت 1288 به بهانه باز کردن راه آذوقه به اشغال آذربایجان پرداخته وارد تبریز شدند. مجاهدین نیز دستور عدم درگیری دریافت کرده از جنگ خودداری می کردند. روسها چون یقین نمودند کسی در برابرشان نخواهد ایستاد آزارشان را افزون کردند . در این میان احوال مجاهدان قفقازی بسیار سخت بود چرا که روسها هرکس از آنان را می یافتند به دار می کشیدند و بدین خاطر این مجاهدین هر کدام در گوشه ای پنهان شده بودند[45].

ابراهیم آقا همراه مجاهدین تبریز را ترک می کند

پس از آنکه روسها پس از چهار روز جنگ اعلان کردند هرکس از مجاهدان می تواند تبریز را ترک کند شب چهارشنبه 5 دی 1290 پیش از دمیدن آفتاب ابراهیم آقا همراه با چهار تن از یارانش (فارس الملک،صولت السلطان،هاشم خان و نصرت الله خان تبریز را به قصد سلماس و از آنجا به قصد پناهندگی به عثمانی ترک کردند. ابراهیم آقا پس از استقرار در استانبول دوباره به فعالیتهای انقلابی روی آورد . وی در جنگ بالکان شرکت فعالانه ای داشته و فرماندهی 900 آذربایجانی قارصی را بر عهده داشت. قوای وی جزو اولین نفراتی بودند که وارد ادیرنه شدند.  به گفته کسروی دخترانی از او در تهران می باشند.

 

کشته شدن آیدین پاشا بوسیله اکراد در قوشچی

در طی انقلاب مشروطیت عثمانی ها از راه باشقالان وارد آذربایجان شده و تا روستای قولونجی مابین ارومیه و سلماس پیش آمدند. آمدن عثمانی ها کردها را در قتل و غارت منطقه جری تر نموده بنابراین حاجی ناظم آقا (سید محمد قره باغی) به اورمیه رفته و از مردم اورمیه برای دفع عثمانی ها و کردها درخواست کمک کرد. در این جلسه مقرر شد حاجی ناظم آقا با جمع آوری قوا از روستاهای انزل با عساکر عثمانی به جنگ بر خیزد.

حاج ناظم اقا پس از مراجعت از شهر، ضمن مشورت با اطرافیانش، صلاح دیدند که در این کار بزرگ همکاری عمرخان شریفی رئیس ایل شکاک را هم همرأی و همراه نمایند و برای تحقق این موضوع با چند نفر از معتمدان خود به روستای زیمدشت رفتند و عمرخان به گرمی از ایشان پذیرا شد و در مذاکره موافقت خود را اعلام کرد و قرار گذاشتند در روز موعود که افراد حاج ناظم به قوشچی عزیمت می کنند او نیز با دویست سوار جنگی به یاری بشتابد؛ نزدیک غروب حاج ناظم آقا خداحافظی کرده و به قره باغ عازم شد؛ در بین راه حاج ناظم راه معمولی را تغییر داده و از راه غیر معمول به قره باغ برگشت وبعدا معلوم شد که عمرخان افرادی را قبلا در همان راه معمولی بر کمین گمارده و دستور ترور حاج ناظم را داده بود.

حاج ناظم آقا به جمع آوری قوا از روستاهای محال انزل پرداخت و با عده معدودی وارد روستای قوشچی گردید؛ در این احوال عساکر عثمانی برای برای احتراز از جنگ قوای خود را از روستاهای جمال آباد و گولان عقب کشیده و در قولنجی متمرکز شدند و با اعمال  پیکی به حاج ناظم آقا پیشنهاد کرده و خروج عساکر خود را از آذربایجان پذیرفتند؛ حاج ناظم آقا نیز با قبول پیشنهاد آنها ضمن ابراز خوشحالی از حصول مقصود فرد را برداشته و عازم قره باغ شد؛ فرمانده نیروی عثمانی که مکرر حیله به کار برده بود، بلافاصله با قوای خود به قوشچی حمله ور شد ؛ اهالی قوشچی به محض دیدن نیروی عثمانی به دفاع برخاسته و آتش جنگ شعله ور گردید، با شنیدن صدای تیراندازیها، حاج ناظم با افرادش از راه مراجعت کرده و به یاری اهالی قوشچی شتافتند و قشون عثمانی را به باغهای اطراف قوشچی به عقب رانده و آنها را به سوی کوه گارنا  راندند؛ قبلا گفته شد که عمرخان به حاج ناظم قول داده بود که با دویست سوار به یاریش بیاید؛ ولی در روز موعود جنگ عمرخان با دویست سوار به یاری لشکر عثمانی آمد و در جمال آباد مستقر گردید این موضوع موجب یأس و دلسردی افراد حاج ناظم آقا شد؛ ولی ایشان با بیانات شیوا و استشهاد از پیشوایان دینی و شهدای کربلا آنها را دلگرم و امیدوار کردند.

روز سوم، کربلائی عبداله کهنه شهری سلماسی و باقرخان قراچه داغی از سلماس با عده ای سوار وارد قوشچی شدند و موجب دلگرمی و جسارت افراد خوی گردیدند که با شوق و ذوق نه روز جنگ را بدین منوال ادامه دادند؛ روز دهم (معتمدان اورمیه) آیدین پاشا را با 50 سوار از اورمیه به یاری جنگیان قوشچی فرستاده بودند که در بین راه عمرخان با سوارانش راه را بر آنها بسته همه را قلع و قمع کرده جز نه نفر مجروح هیچکدام به قوشچی نرسیدند؛ پایان این ماجرا از نوشته ملا اسماعیل سپهر عینا نفل میشود:

حاجی ناظم فرمان داد تفنگداران سه قسمت شده ، قسمتی به طرف کارنا (محل اردوی عثمانی ها) و قسمت دیگر از کنار دریا و قسمت سوم در سنگرها زنجیر گشاده و پیشروی کردند؛ د عوا از هر طرف سر گرفت؛ آن روزی بود که صدای یا علی مردان، یا رب یا رب زنان به عرش رسیده ، آنچنان آتشباری و تیراندازی در کار بود،خیال کردی قیامت قیام کرده؛ آن دشت و صحرا (را) از پایین و بالا همه آواز تفنگ و صدای مردان پر کرده به قدر سه ساعت و نیم جنگ عسکر عثمانی را از پیش راندند، در همین هنگام همان نه نفر مجروح باقی مانده از 50 نفر آیدین پاشا که از شهر به یاری آنان فرستاده بودند، رسیدند ولی اکراد (جنازه) 41 نفر آیدین پاشا و کسانش را لخت کرده اسباب و اثاثیه خصوصا پیراهن وشلوار آنان را نیز بردند و هر دو گروه به جای خود رفته جنگ پایان یافت؛ آن روز به آخر رسید، فردای آن حاج ناظم آدم تعیین کرد جنازه های (41 نفر افراد آیدین پاشا ) را به قوشچی آورده دفن نمودند[46]؛ چند روز گذشته نماینده عثمانی وارد رضائیه گشته با حکومت به قولنجی آمده پس از مکالمات بسیار مقرر شد، عسکر به قولنجی برگشت و حاج ناظم (را) بنا به سیاست وقت تبریز بردند مدت کمی آنجا ماند، باز به قره باغ آمده مشغول کار خود بود؛ تا اینکه دفعه دوم ورود عثمانی، آقا به عتبه بوسی حضرت ثامن الحجج (امام) رضا رفته و مجاور قبر شریف گردید و ضامن غریبان به مهمانی قبول کرد،رحمة الله علیه و علی آله الطاهرین)[47].

 

 

                         عریضه شهربانو  مادر آیدین پاشا مبنی بر درخواست مجازات قاتلان فرزند خود 

از خوی22 ذی القعده 1328[48]

مقام منیع دارالشورای – شیدالله ارکانه-

کمینه، دو پسرم ابراهیم آقا و آیدین پاشا هنگام انقلاب کبیر ایران محض خدمت وطن عزیز به ایران عبور و در اجرای این (ناخوانا) مقدس با تمام جدیت (و) بدون شائبه اغراض و منافع شخصی، بذل مال و جان نموده اند.بحمدالله خدمات هر دو معروف و کالشمس فی رایقه النهار واضح و تشریح همه خدمات، اطاله و اظهار واضحات است. محض یادآوری عرض می نماید که خدمات آیدین پاشا در تبریز پر واضح و در حضور انجمن مقدس ایالتی و اهالی تبریز معین (و) جای شبهه نیست و خدماتی که در سلماس و اورمی در حفظ آن ولایت و استرداد اغنام نموده، بالخصوص در حضور مبارک مشهود است؛ و بحمدالله آنچه شایسته انسانیت و وطن خواهی است کما هو حقه به عمل آورده و تا یک درجه به مقصود خود نایل گشت.ا گرچه این دو پسرم از اول خود را فدای این وطن نموده و کمینه هم هم برای همین روز آنها را پرورانیده بودم که در طریق اجرای شریعت و حفظ وطن عزیز جان خود را بذل و با نیکنامی شهید شوند؛ ولی مسئله شهادت آیدین پاشا با وجود این مقدمات به درجه ای به عاجزه علیله مؤثر گشت (که آنچه از من کم شدی که از سلیمان کم شدی) (یر سلیمان هم پری و هم اهرمن به یک دستی) به جهت اینکه این مسئله با دسیسه چند نفر خائن ملت، و اغراض شخصی آنها اتفاق افتاد، که ظاهرا خود را طرفدار حریت قرار داده اند؛ ولی با طنا در اضمحلال آن می کوشند. من از بدیهی است که فقدان این حامی وطن به امنای دولت و ملت که پاداش دهنده نیکوکارانند، زیاد مؤثر و ناگوار بوده و به فوریت در فکر پاداش خیر شهدای دیار (و) باقی ماندگان آنها بوده و به خائنین مجازات لازم را خواهند فرمود؛ ولی آنچه به نظر کمینه رسیده و فی الجمله تسلی خاطر محزون خود را در آن می داند، در ضمن لایحه دیگر تقدیم داشت، امیدوارم که با قبولی عرایض معروضه این علیله تسکین جمعی محزون را فرمده و باقی فداکاران وطن امیدوار و زیاد از آنچه استدعا شده، آنچه به نظر مبارک می رسد، در پاداش خیر آنها و مجازات خائنین به عمل خواهد آورد.   

                                                                                      (امضا:) شهربانو، مادر مرحوم آیدین پاشا[49]

 

ابراهیم آقا و حسن بیگ در کسوت ریاست جمهوری و وزارت جنگ جمهوری جنوبغرب قفقاز

ابراهیم آقا و حسن بیگ تا زمانی که براساس معاهده برست لیتووسک شهرهای قارص، ارداهان و باتوم به عثمانی داده شدند به زندگی خود در استانبول ادامه داده و در آوریل 1918 وارد قارص شدند. در 26 آوریل 1918 قوای عثمانی وارد قارص شده و به حکومت روسیه در آنجا که از سال 1887 شروع شده بود پایان دادند. قوای عثمانی همزمان از قارص به طرف باکو و تبریز حرکت کردند. در 5 نوامبر 1918 با توجه به نبود قوای مسلح دولت جمهوری ترک آراز به مرکزیت ایغدیر تشکیل شدو همزمان در قارص نیز شورای اسلامی قارص برای سروسامان دادن به اوضاع نابهنجار منطقه تشکیل شد.  در 14 نوامبر 1918 دولت موقتی به رهبری فخرالدین اردوغان در قارص تشکیل شده و با تشکیل مجلسی ابراهیم اقا و برادرش حسن بیگ را همراه 14 نفر دیگر به شورای اداری قارص انتخاب نمودند. در 21 نوامبر 1918 فرمان عقب نشینی قوای عثمانی از منطقه قفقاز صادر شد. 30 نوامبر 1918 دومین کنگره قارص به مدت دو روز تشکیل و به برقراری حکومت ملی در قارص رای داده در 9 ژانویه 1919 در کنگره ارداهان اعضای مجلس به ریاست جمهوری ابراهیم آقا و وزارت جنگی حسن بیگ رای دادند. در این دولت دوازده نفر دیگر هم عضو بودند. دولت جنوب غرب قفقاز به صورت رسمی در 25مارت 1919 تشکیل شد.

با اشغال قفقاز توسط روسها 12 ژوئن اعضای این حکومت ملی را دستگیر و به جای آنان دستنشانده های خود را منصوب نموده شهر را به ارامنه تسلیم نمودند. ابراهیم آقا ، برادرش حسن بیگ و هفت نفر دیگر از اعضای موثر جمهوری جنوبغرب قفقاز به باتوم و سپس استانبول و از آنجا  در 2 ژوئن  1920 به جزیره مالتا تبعید شدند. جزیره مالتا از مارس 1919 با ورود علی احسان پاشا ( ژنرال مشهور در جبهه های نبرد با روسیه در آذربایجان و همچنین نبرد با انگلیسها در عراق ) تبعیدگاه 145 سرشناسای شده بود که بیم عملیات علیه انگلیس از سوی اینان می رفت. در جزیره مالتا ابراهیم آقا با احمد آقااوغلو سیاستمدار مشهورهم بند شده و دوستیشان تا سالهای بعد ادامه یافت. احمد آقا اوغلو 21 سپتامبر 1919 دستگیر و به مالتا تبعید شده بود. بر اساس دوستی این دو نفر توانستیم به باقی شرح حال ابراهیم آقا بپردازیم.  می 1921 ابراهیم آقا، حسن بیگ و هفت نفر از از اعضای جمهوری جنوب غرب قفقاز به ترکیه بازگشتند. ابراهیم آقا که پس از اعلان رسمی قانون اخذ نام خانوادگی  فامیل خود را به آیدین- نام برادر شهیدش- تعویض نمود از 1921 الی 1927 به شهرداری قارص انتخاب  شد. ابراهیم آقا در محکم شدن پایه های جمهوری ترکیه شرکت فعال داشت ولی هر روز با اتهامهای ناروایی مواجه می گردید. وی از دوستان بسیار نزدیک انور پاشا بوده و به احتمال بسیار زیاد از اعضای فعال جمعیت اتحاد و ترقی بوده است. به همین دلیل به خاط اختلاف در مواضع سیاسی با جناح آتاتورک ، وی متهم به خیانت به جمهوری تازه تاسیس ترکیه شده به غرب ترکیه تبعید گردید. قبل و همزمان با وی بسیاری از سرشناسانان فعال در جنگهای استقلال ترکیه دستگیر و یا محکوم به فعالیت اجتماعی شده بودند. وی بعدها گرچه توانست اتهام ضد انقلابی و خیانت به وطن را رفع کند ولی از نظر روحی بسیار شکسته گردیده از این تحقیر می نالید. از دیگر سو فلاکت اقتصادی نیز دامنگیر وی شد. کسی از ترس اتهام دوستی به وی کاری نمی داد تا اینکه پس از جستجوی فراوان در بازار به وی شغل بسیار محقری تکلیف گردید و سالیان بعد متاسفانه وی در سال 1948 وفات نمود. در سال 2003 به افتخار وی بنای یادبودی در قارص برپا شد. بسیاری از فامیلهای وی در شهرهای عثمانیه و الازیغ حالا با نام خانوادگی بیچر و جهانگیراوغلو زندگی می کنند. از سرنوشت حسن بیگ تا پایان عمرشان فعلا اطلاعی در دست نیست.



[1] tohidmelikzade@yahoo.com

[2]  در منابع روسی ، آذربایجانی و ایرانی هر دو مورد نوشته شده است.

[3]  موطن حیدرخان افشار امروزه مورد اختلاف مورخین می باشد. بی شک وی تبعیت ایرانی داشته و در روسیه بنام مهاجر شناخته می شدند. کسروی وی را از مردم سلماس دانسته و جمع کثیری وی را از اورمیه  و ایل افشار می دانند.

[4] رائین، اسماعیل، اسناد و خاطره های حیدرخان عمواوغلی، جلد دوم، تهران 1358، ص: 199

[5] تقی زاده حاج ملا علی را برادر مشهدی علی اکبر و مشهدی علی اشرف می داند و تاکید می کند که در سال 1326 در خانه آنان در گومری بوده است. ر. ج. تقی زاده، سید حسن، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، انتشارات فردوس تهران، 1379، ص: 234 رحیم رضا زاده ملک نیز بر این عقیده است.  رضازاده ملک، رحیم، چکیده انقلاب حیدرخان عمواوغلی ، انتشارات دنیا تهران، 1352، ص: 17

[6] همان، ص: 277

[7]  رائین، ص: 143 و 169 و 189

[8]  رضازاده ملک، ص: 17

[9]  همان، ص: 199

[10]  همان ، ص: 191

[11]  همان

[12]  شهر قارص در سال 1887 بر اساس معاهده آیاستافانوس به دولت روسیه واگذار شد و از آن سال به تدریج فعالیتهای زیرزمینی چپی در شهرهای مسلمان نشین شروع شد. قارص از روز  26 آوریل 1918 بر اساس معاهده برست لیتووسک دوباره تحت حاکمیت عثمانی قرار گرفت.

[13]  شهر گومری پس از شکست ایران دوره قاجار از آذربایجان جدا شده و  براساس معاهده گلستان به تصرف روسیه درامد. در زمان تزارها جزو روسیه بوده و در سال 1837 براساس دستور نیکولای اول تزار روسیه که به گومری سفر کرده بود به افتخار همسرش آلکساندروپول نامیده می شد. پس از استیلای روسها دستجات ارمنی در شهر مستقر می شوند و به تدریج بافت شهر از آذربایجانی به ارمنی تغییر می یابد. پس از انقلاب بلشویکی به لنیناکان تغییر نام یافت .آن زمان در حدود 200 خانوار ترک آذربایجانی از جمله خانواده حیدرخان عمواوغلی در آنجا ساکن بودند. این شهر امروزه در ارمنستان واقع شده و دومین شهر بزرگ ارمنستان محسوب می شود.

[14]  حسن زاده، ناصرالدین، خاطرات حیدرخان عمواوغلی، نشر نامک، تهران 1392، ص: 18

[15]  ترکچی، فاطمه و ططری، علی، اسناد بانوان در دوره مشروطیت، انتشارات مجلس شورای اسلامی، تهران 1390، ص: 131

[16]  رائین، اسماعیل، اسناد و خاطره های حیدرخان عمواوغلی، جلد دوم، تهران 1358، ص: 80

[17]  همان، ص: 81

[18]  همان، ص: 56

[19] منابع مشروطیت کل مجاهدین گرجی شرکت کنندهخ در جنگهای مشروطیت را هفتصد داوطلب گرجی  قید می کند.. رائین: ص 279

[20]همان، ص: 58

[21] آرتونیان، ک.س.، انقلاب ایران و بلشویکهای ماورای قفقاز، ترجمه محمد نایب پور، انتشارات موسسه تحقیقات و توسعه منابع انسانی، تهران، 1385، ص: 125

[22]  همان، ص: 56

[23] رائین، ص:60

[24]  رائین، ص:277

[25]  آرتونیان، ص: 120

[26]  آرتونیان، ص: 122

[27]  کریم طاهرزاده بهزاد ابراهیم آقا را چنین معرفی می کند: « مردی مسلمان و پرهیزکار و ایران دوست و یکی از معتقدین پابرجای اصول آزادی و مشروطه بود. روانشناسان می گویند: چهره مرد آینه قلب اوست. صفوت و صداقت ابراهیم آقا را از مشاهده او می شد تشخیص داد...» طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 391

[28]  حسن بیک برادر دیگر ابراهیم آقا در جنگها حاضر نمی شد و اواخر هم با دختر مجدالسلطنه عروسی کرد و گویا با ابراهیم آقا به قارص رفت. طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 392

[29] حسن زاده، ص: 18

[30]  کسروی ، تاریخ مشروطیت...، ص: 789

[31]  جلیل بخش پور در نسخه خطی کتاب خود می نویسد: این دو برادر هر کدام دسته ای داشتند و در راه مشروطیت از بذل جان و مال خود دریغ نمی کردند.

[32] حسن زاده، ص: 78

[33]  همان، ص: 79

[34]  ریاحی، محمدامین، تاریخ خوی، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ دوم 1378، ص: 442

[35]  کسروی ، احمد، تاریخ مشروطیت ایران، انتشارات امیرکبیر تهران، ص815

[36]  ملک زاده، مهدی ، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد 4-5، انتشارات سخن، تهران، 1383، ص|: 1106

[37]  همان، ص: 866

[38]  به نوشته حیدرخان عمواوغلی « او یکی از کامل ترین و شکل گرفته ترین ایرانیان انقلابی بود که خود را فدای آزادی وطن کرد» . حسن زاده، ص: 23

[39] روستای حه شه ریت  HƏŞƏRİT  که در منابع فارسی حاشیه رود نوشته می شود در 12 کیلومتری شرق خوی قرار گرفته است. این روستا  در جنوب روستای نوایی و سر جاده قدیم تبریز - خوی قرار دارد. از کنار حاشیه رود، در پای کوهی کم ارتفاع واقع است که درآن سوی کوه روستای دیگری به نام چشمه قرار دارد. این کوه محل شهادت شهید راه آزادی میرزا سعید سلماسی می باشد. در جنوب حاشیه رود دشتی وسیع و حاصلخیز به نام «سلطان باسدی دوزی» یا دشت سلطان باسدی قرار دارد که از طرفی به کوههای غازان و از طرف دیگر به کوههای ولدیان می رسد. روستای سعید آباد در 3 کیلومتری غرب این روستا قرار دارد. رود آجی چای این دو روستا را از هم جدا کرده است.

[40]  ملک زاده دیلمقانی، توحید، تاریخ ده هزار ساله سلماس و غرب آذربایجان، انتشارات ائلدار تبریز، 1384، ص: 248

[41]  کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، انتشارات امیرکبیر تهران، ص201

[42]  همان ، ص: 202

[43]  طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 301

[44]  همان، ص: 212

[45]  کسروی: تاریخ هیجده ساله، ص: 50

دو روز بعد که این خبر در شهر شایع شد علاقمندان و دوستان آیدین پاشا جنازه خونین او را از محل حادثه با تجلیل و احترام وارد سلماس نموده و پس از یک روز نگهداری محترمانه در مسجد آخوند امین الاسلام با حضور بستگان آن مرحوم به خوی انتقال و در آنجا با احترام شایان از طرف هم کیشان و مجاهدان به خاک سپردند. نسخه خطی جلیل بخش پور. بخش پور تاریخ قتل آیدین پاشا را 5 محرم 1329 ذکر می کند که با توجه به نامه مرحوم آیدین پاشا به مجلس در 1328 تاریخ شهادت وی ناصحیح می نماید. [46]

[47] در ص 252 کتاب خطی (چانتا نوشته مجید سپه یار) در مورد (حاجی ناظم) آمده است: (شادروان حاج سید محمد ناظم التجار قره باغی... در زمان مشروطیت در نگهداری گردنه قوشچی بین اورمیه و سلماس مردانه کوشید و در شبیخونی که در گردنه قوشچی به قوای روسیه و عثمانی وارد آورد تلفات فراوانی به آنها رسید بعدها  فشار دول خارجی) به مشهد تبعید شده و در آنجا وفات یافت.... انزلی، حسن، اورمیه در گذر زمان، انتشارات دستان، چاپ اول 1384، ص: 484

[48]  3 آذر 1289

[49] ترکچی، ص: 2-131

۹۴/۱۱/۰۵
توحید ملک زاده دیلمقانی