دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی

وب سایت رسمی
بایگانی

۹۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 

نگاهی به تاریخ فعالیت های  میسیونرهای مسیحی در آذربایجان قبل از جنگ جهانی اول

 

‏2004‏/11‏/05

 

دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی                               tohidmelikzade@yahoo.com                   

 

مسیحیان آذربایجان که همراه با هموطنانشان سالهای سال در کمال آرامش در اذربایجان می زیستند در بحبوحه آغاز قرن بیستم همراه با تشدید فعالیتهای میسیونهای مستقر در آذربایجان به تدریج از آذربایجانیان جدا شده و وارد ماجراجوییهایی شدند که قتل عام ترکان در آذربایجان و آناطولی نمونه هایی از اینها بود. این مقاله اشاره ایی گذرا به فعالیت این میسیونهایی دارد که به جز دعوت به آرامش وتبلیغ دین هر کاری علیه آذزبایجانیان  کردند.

جمعیت بازل

در سال 1831 میسیونر فاندر pfander در تبریز و اورمیه بین مسیحیان انجیل سریانی اعطا کرده بود. وی منسوب به جمعیت بازل بود. از پروژه های اینان گشایش میسیون در اورمیه بود که به سبب های تماماًسیاسی این میسیون باز شد و در سال 1836 ایستگاه میسیونری بازل در تبریز بسته شد.

 

میسیون پروتستان

در سال 1834 دکتر آشئل گرانت با میسیونر ژوستین پاکارد در اورمیه میسیون پروتستان را ایجاد کرد که در منطقه بیش از 80 سال اثر منفی برجای گذاشت . هدف اینان ایجاد پروتستان در فرهنگ مسیحیان بود که با ایجاد مدارس و مراکز آموزشی سعی در این امر می کردند. اینان با ایجاد زبان سریانی جدید نقطة عطفی در فرهنگ آشوریها بوجود آوردند.

پس از چندی یک چاپخانه ایجاد کردند که در آن یک مجله دینی چاپ می شد. طبیعی بود که مسلمانان  از این میسیون استقبال نکردند.

در شرایط معمول علاوه بر تبلیغ دین  مسیحیت گروهی از مبلغان به امور پزشکی نیز می پرداختند و به کار درمان و پیشگیری از بیماریها مشغول بودند. مدرسان و مبلغان گروه دیگر بودند که به امر آموزش کارکنان روحانی و غیره روحانی کلیسا می پرداختند. این مبلغان علاوه بر کارهای معمول خود ، تلویحاً‌در مورد ایالات متحد آمریکا به ععنوان سرزمین موعود تبلیغ می کردند. به همین دلیل کلیسای آنها به نام « کلیسای آمریکایی » معروف شد و بسیاری از فارغ التحصیلان آنها برای ادامة تحصیل و کسب تابعیت به آمریکا عزیمت کردند. میسیون شعبه آذربایجان ثروتمند و بزرگ بود.

پرسبیتری ها

در آستانة جنگ اول جهانی ، بیست ویک مبلَغ پرسبیتری همراه با فرزندان خود در اورمیه زندگی می کردند. علاوه  بر آن ، حدود دوازده میسیونر دیگر در تبریز زندگی می کردند. در اوایل 1895 م ، این میسیون 117 مدرسه در منطقه اورمیه تأسیس کرد و 2410 نفر که اکثراً‌ آسوری و ارمنی بودند در این مدارس مشغول تحصیل بودند . این میسیون همچنین یک بیمارستان برای آموزش پزشکی در اورمیه دایر کرد. کشیش ویلیام شد مهمترین مبلَغ پرسیبتری در طول جنگ اول جهانی در اورمیه بود.  همانطوریکه خواهیم دید وی در قتل عام مردم اورمیه شرکت مستقیم کرد و عاقبت موقع فرار ارامنه و آسوریها از اورمیه وی نیز با آنان اورمیه را ترک و در طول مسیر به سبب ابتلا به بیماری وبا جان خود را از دست داد.

در سال 1853 پس از آمدن میسیونرهای مختلف اروپایی به آذربایجان ، تعادل فرهنگی آذربایجان به نفع ارامنه و نسطوریها ( آسوریها ) به هم خورد. والی های آذربایجان به کرات از میسیونرهای مسیحی حمایت می کردند.

 

لازاریستها:

در سال 1840 لازاریستها به سوی کلدانیان که قبلاً‌به کلیسای رم پیوسته بودند روی آوردند. لازاریست ها کمتر از پروتستانها توانایی مالی داشتند. در قرن بیستم ، در آذربایجان در خسروآباد سلماس ، اورمیه و تبریز مقر گزیده بودند . اقدامات آنان گرچه در اورمیه نتیجه نداد ولی انها از اعتبار نمایندة آپوستولیک که از سال 1875- مقر او در اورمیه بود بهره می جستند.

آنگلیکان ها:

آنگلیکان ها هم در سال 1886 در اورمیه و در حکاری نزد مارشیمون مقر جستند.  آنان با نستوریان ( جیلوها ) در ارتباط مستقیم بودند. ولی پس از اینکه غرب آذربایجان در سال 1614 توسط روسها اشغال شد و کلیسای آشوریها به کلیسای ارتدکس روسیه پیوست این میسیون آذربایجان را ترک کرد.

لوتری ها

لوتری ها ( نوعی دیگر از پروتستانها ) هم شانس خود را در آذربایجان آزمودند.  یتیم خانه ای نیز در اورمیه باز کردند ولی در کاشان موفق نشدند.

میسیون روس

میسیون روس در سال 1898 در اورمیه پایگاهی باز کرد. در مراسم گشایش این میسیون علاوه بر کنسول  روس یک شرکت تجاری روس نیز شرکت داشت. در همان سال در اورمیه و سپس در سلماس روحانیون روس امضاهایی از نستوریان و کلدانیان را جمع آوری کردند که برای بهره جستن از محافظت آنان خود را آماده پیوستن به شورای کلیسایی روس اعلام می کند. به دنبال آن اسقف سپرغان ارتدوکس شد و به دنبال وی بیش از بیست هزار نفر از آسوریهای اورمیه و سلماس ارتدکس شدند. مذهب قدیم  آنان کلیسای قدیمی نستووری ، کاتولیک رومی و سریانی انجیلی بود. داستان زیر برای تغییر مذهب اسقف سپرغان نقل می شود:

اسقف کلیسای پاراندوز اورمیه و سولدوز « گابریل » که در روستای آردی چای می زیست با 14 کشیش برای سرکشی به مننطقه خود نوچه می رود. در راه برگشت به منزل خود ، شب در میان رئیس عشیرت کردها می ماند، فردای آنروز موقع بازگشت، رئیس عشیرت 20 سواری در معیت آنان می فرستد ولی مابین راه تمام کشیش ها کشته و بدنشان پاره می شود. بدین ترتیب اسقف سپرغان  به واسطة میرزه جوزف آرسانیس در پطرزبورگ ارتدوکس شد.

از سال 1823 در میان مهاجران مسیحی به روسیه ، کشیشهایی  نیز وجود داشت . در سال 18897 دو کشیش ارتدوکس به سپرغان آمدند. ویکتور میخائیلوویچ و کشیش آسوری کوایلاسارل شامون koilassarl şamun   از طرف ده هزار آشوری گاولان استقبال شد. اینان روستا به روستا گردش کرده و برای الحاق منطقه به کلیسای روس اممضا جمع کردند. هیچ کس قبل از امضا تردد نکرد زیرا این تصمیم یک راه نجات برای آنان بود.

در 25 مارس 1898 در پطروگراد یک مجلس با حضور ماریونان تشکیل و در کلیسای الکساندر نئوسکی با حوضه اسقفی 15 هزار نفری خود در مقامات روسی ارتدوکس شد. در این مراسم اسقف اعظم مسکو وکیف نیز حضور داشت. پس از چندی یک هیئت میسیونری به آذربایجان فرستاده شد. کنسول روس در تبریز به میسیونرها یک ضیافت داد. در میان مهمانان والی آذربایجان امیر نظام نیز حضور داشت. با سعی میسیونرها بیست ههزار آسوری از مذهبهای دیگر بریده ارتدوکس شد. یک کشیش آسوری منسوب به کلیسای لوتری آلمانی در مکتوبی به آلمان این حرکت را یک حرکت سیاسی دانسته و افزایش نفوذ روس را یادآور شد. در جنگ جهانی اول ابتدا کشیش سرژ serge رئسی میسیون بود سپس به علت اختلاف با کنسول روس تغییر یافت و کشیش پیمه ن piemen  جانشین وی شد و هر چه می توانست در مسلح کردن مسیحیان انجام داد.

میسیون کاتولیک 

میسیون کاتولیک  نیز که بوسیله لازاریست و خواهران سن ونسان اداره می شد و رئیس شان مسیو سونتاک Emile sontag بود. در تبریز و  سلماس شعبه ای داشتند و در اورمیه نیز میسیو سونتاک نماینده پاپ بود. وسایل مالی این میسیون کم بود. این میسیون در فرار ارامنه و آسوریها از اورمیه همراه آنان از اورمیه خارج نشدند. در جریان ورود عثمانیها به اورمیه دستگیر و میسیو سونتاک کشته شد.

 

 

۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۹
توحید ملک زاده دیلمقانی

              موقعیت ترکان آذربایجان در دوره قاجاریه

با شکست آخرین مقاومت خانات آذربایجان ـ خانات خوی و سلماس ـ در 7 ربیع الثانی [1]1214 ( 8 سپتامبر 1799) آقا محمد خان قاجار رسما آذربایجان را تحت قلمرو خود درآورده و ضمن پایان دادن به حکومت دیگر خانات مستقل آذربایجان ، زمینه وحدت سیاسی دوباره آذربایجان را بوجود آورد.

از همان اوایل حاکمیت قاجاریه در آذربایجان ، آذربایجان نه تنها موقعیت سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خود را از دست نداد بلکه اعتبار پیشین خود در دورة صفویه را به عنوان قلب امپراطوری صفویه ـ قاجاریه حفظ کرد حتی شاهان قاجار برای تلقین ضمنی این موضوع، بطور سنتی آذربایجان و تبریز را مقر فرمانروایی ولیعهد ـ شاه آینده کشور ـ قرار دادند. در دوره قاجاریه نیز ولیعهد قاجار ـ حکمران آذربایجان ـ بدون توجه به دربار قاجاریه در تهران، مقر حکومتی خود را اداره می‌کرد.

اولین حکمران آذربایجان در دوره قاجار ولیعهد فتحعلی شاه قاجار، شاهزاده عباس میرزا بود. در زمان وی تبریز پایتخت آذربایجان نیز رسما دارالسلطنه نامیده شد . و وی پس از الحاق رسمی شمال آذربایجان به روسیه و منعقد معاهدات گلستان ( 12 اکتبر 1813) و ترکمنچای (22 فوریه 1828) رسما در تبریز ساکن و در راس قوای مسلح آذربایجان قرار گرفت[2].

ادوارد براون انگلیسی مساله حکمرانی ولیعهد قاجار در آذربایجان را از بعد دیگری بررسی می کند و می نویسد : « باید دانست که گماردن ولیعهد به حکمرانی آذربایجان، در سلسله قاجاریه مبنی بر مصلحت بزرگی است. سکنه آذربایجان همه ترک هستند بطوریکه گفتم زبان آنها ترکی می باشد و از دو طرف، مجاور با قفقازیه و عثمانی می‌باشند و دو کشور مزبور نیز محل سکونت ترکها است . سکنه آذربایجان از لحاظ زبان و رسوم زندگی با ترکهای مجاور خیلی قرابت و مشابهت دارند. و دولت ایران پیوسته بیمناک است که مبادا آذربایجان به قفقازیه یا ترکیه منظم شود. بهمین جهت همواره ولیعهد را به حکمرانی آذربایجان می‌گمارند که بتوانند بهتر آذربایجان را تحت کنترل خود داشته باشند و نیز به خود ساکنان آذربایجان بفهمانند که دولت ایران بر آن ایالت قائل به احترام و اهمیت خاص می‌باشد.»[3]

گروته فرانسوی نیز که در زمان عباس میرزا به آذربایجان سفر کرده بود می‌نویسد : «حکمرانی آذربایجان نیز به عهده اوست. معمولا بعد از مرگ پادشاه، ولیعهد از تبریز به تهران فراخوانده می‌شود. بی‌دلیل نیست که سلسله قاجار برای ایالت آذربایجان این قدر اهمیت قائل شده است زیرا اکثر اهالی آذربایجان را ترکها تشکیل می‌دهند که از حیث نژادی با قاجارهای ترکمن خویشاوند هستند»[4].

نگاهی به تاریخ ترکان قاجار

اولین سلطان قاجاریه ، «آقا محمدخان» ، که گروته وی را از ترکمانان دانسته است. از طایفه «آشاغی باش» ترکان قاجار می‌باشد. ترکان قاجار جزو ترکان آذربایجان بودند. نسب آنان از طایفه «سالور» یکی از 24 قبیله مشهور ترکان «اوغوز» می‌باشد. قاجارها قبل از ورود به آذربایجان و سکونت در ایروان و نخجوان، در قرن هشتم هجری (14 میلادی) ابتدا به شام رفته و دویست سال قبل از حمله مغول وارد آذربایجان شدند[5].  در پی‌ریزی حکومتهای ترک خاورمیانه شرکت داشته و در زمان شاهان صفویه جزو قیزیلباش‌ها و سپس شاهسونها گردیدند. در زمان‌های بعد برای دفع ترکمنان شرق خزر قسمتی از آنها از آذربایجان هسته اولیه صفویه ، رهسپار استرآباد و گرگان شدند[6]. این گروه مهاجر ، پس از نادرشاه افشار توانستند به تنهایی اقتدار را در دست گرفته و حکومت قاجاریه را تاسیس نمایند. آذربایجان بعدها به تصرف قاجارها درآمد و پس از یک دوره اقتدار خان‌ها و بیگلربیگ‌ها در هر یک از شهرهای آذربایجان ، آذربایجان توانست بصورت متمرکز اداره گردد.

و پس از یک دوره اقتدار خان‌ها و بیگلربیگ‌ها در هر یک از شهرهای آذربایجان ، آذربایجان توانست بصورت متمرکز اداره گردد.

در تاریخ دوره پهلوی نسبتهای ناروایی به آقا محمدخان قاجار نسبت داده شد که قسما مردود می‌باشد. وی برعکس نوشته‌های دوره پهلوی، نه تنها سنگدل نبود بلکه بسیار حساس بوده و چون دیگر ترکان، به موسیقی علاقمند بود. شاهزاده عضدالدوله از نوه‌های وی در کتاب تاریخ عضدی می‌نویسد : « هر وقت حالت خوشی از برایش دست می‌داد و دماغی داشت دوتار که زدن این ساز در میان تراکمه معمول است می‌زد.[7] »

از اوایل قاجاریه روند همگرایی با اقتدار روس در منطقه در میان بعضی از خوانین گرجستان و آذربایجان شروع شد.

آقا محمد خان جهت جلوگیری از این امر و سرکوب متخلفین به قره‌باغ آذربایجان لشکر کشید تا از آنجا رهسپار تفلیس و گرجستان شود ولی در 21 ذیحجه 1221 قمری ( 1 مارس 1807 م) به دست خدمتکارانش کشته شد و اردوی قاجار از هم پاشید. دومین سلطان قاجاریه ، «فتحعلیشاه» ، ملقب به خاقان ، برادرزده آقا محمد خان توانست قدرت را به دست گرفته و تاج سلطنت را بر سر گذارد. در زمان وی فاجعه‌ای آذربایجان را در گرفت، و آن اشغال شمال آذربایجان توسط روسها بود.

پس از چندین سال جنگ، عباس میرزا مجبور به عقد قرارداد های گلستان (12 اکتبر 1813) و ترکمنچای (22 فوریه 1828) شد که طی آخرین عهدنامه، نهر «ارس» مابین دو دولت روس و قاجار قرار گرفت.

روسها پس از اشغال آذربایجان ، ساکنان مسیحی آنجا ، خصوصا مناطق اورمیه، خوی و سلماس را تشویق به مهاجرت به مناطق شمالی ارس کرده و ساکنان ترک مناطق ایروان ، گنجه،  قره‌باغ و گوگچه را به جنوب ارس منتقل میکردند[8]. در این نقل و انتقالات قریب هشتاد هزار مسیحی به شمال منتقل شدند.

سیستم اوغوزی در دربار فتحعلیشاه

دربار فتحعلیشاه نیز براساس سنت اوغوزی ترتیب داده شده بود. شاهزده عضدالدوله می‌نویسد : « زوجات خاقان روزی یک ساعت حق حضور داشتند. مثل سلامهای رسمی بزرگ حاضر می‌شدند. قاجاریه یک سمت می‌ایستادند و مابقی در صف دیگر به ترتیب شئونات پدر خود می‌ایستادند. ایجاد این سلام از زمان خاقان شهید آقا محمد شاه و یاسای آن حضرت بود. در موقع سلام یک نفر یساول زنانه درب اطاقهای آنها به آواز بلند این عبارت ترکی را می‌گفت : « خانیم لار گلیر». خانها منتظر وقت و گوش به آواز یساول بودند و به سلام می‌آمدند[9]. » آن ماری شیمل از علاقمندی فتحعلیشاه به هنر، خصوصا خوشنویسی یاد می‌کند[10].

اوضاع آذربایجان در زمان فتحعلیشاه

آذربایجان در زمان قاجاریه یکپارچه تحت فرمانروایی عباس میرزای ولیعهد اداره می‌شد. گاسپار دورویل که در سال 1819 به آذربایجان سفر کرده، فرمانروای آذربایجان را شخص عباس میرزا ذکر نموده و از اداره شهرهای مهم آن زمان آذربایجان نظیر ، تبریز ، اورمیه ، خوی ، مراغه ، مرند ، ایروان ، نخجوان ،اهر، اردبیل و میانه تحت حاکمیت خان یا بیگلربیگی سخن به میان می‌آورد[11] و درباره زبان مردم آذربایجان می‌نویسد : « هر یک از این زبانها مورد استفاده خاص دارد مثلا تعداد بسیاری از افراد با اینکه به زبان فارسی کاملا مسلط هستند ترجیح می‌دهند به ترکی که زبان متداول در قشون است صحبت نمایند. ضمنا آنهایی که به این زبان آشنایی دارند می‌توانند در تمام قاره آسیا به سهولت مسافرت نمایند. زبان عربی فقط در امور و مسائل مذهبی مورد استفاده قرار دارد[12]

ژوبر فرانسوی نیز که در زمان فرمانروایی عباس میرزا به آذربایجان آمده، در سفرنامه‌اش ضمن شرح قیافه عباس میرزا و فتحعلیشاه و اوضاع دربار آنها درباره مملکت محروسه قاجاریه می‌نویسد : « اگر از او « فردی» درباره میهنش بپرسند او نمی‌گوید که ایرانی هستم. این نوع نامگذاری عمومی را در ایران نمی‌شناسند ولی او می‌گوید : من افشارم، من زندم ، من بختیاری‌یم و این بستگی به آن دارد که از کدام تیره‌ای باشد.[13] »

اطلاعات مندرج در سیاحتنامه ژوبر از نفوس ممالک مختلف قاجاریه جالب است:

ایروان 000/200/1 نفر، گیلان 000/250 ، عراق 000/500/1 ، خوزستان 000/300 ، آذربایجان
 000/400/1 ، مازندران 000/750 ، فارسستان
 000/700 ، خراسان 000/700 نفر

و درباره نفوس اقوام مختلف چادرنشین آن زمان می‌نویسد :

ترکها 000/420 ،کردها 000/88 ، عربها 000/130 ، لرها 000/124[14].

علیرغم حاکمیت سیاسی روسها در آذربایجان آنسوی ارس ، رفت و آمدهای عشایر و مردم عادی آذربایجان در مناطق آنسوی و اینسوی ارس ادامه داشت و این امر مشکلاتی برای هر دولت بوجود می‌آورد. تا اینکه پس از 17 سال از عقد معاهده ترکمنچای و اتمام جنگ  در سوم ژوئیه 1844 مقررات پاسپورت برای آذربایجانیان دو سوی ارس برقرار گردید و اتباع آذربایجانی دو سوی ارس رسما دارای پاسپورت و دولت جداگانه گردیدند.

عباس میرزا و شخصیت نوگرای وی

عباس میرزا فرمانروای آذربایجان (وفات 1249 ق 1834 م) به تصریح نویسندگان داخلی و خارجی و سفرایی که با وی ملاقات داشته‌اند شخصیتی نوگرا داشت و بصورت عملی و کاملا مصمم در جریانات روز آن زمان آذربایجان شرکت داشت و مصمم به همگرایی تمام ارکان سیاسی ـ اداری ـ اجتماعی آذربایجان با دنیای نوین و اروپا بود. وی پس از شکست از روسیه و الحاق ولایات شمالی آذربایجان به روسیه ، به تاسی از سلطان سلیم سوم(امپراطور عثمانی) نظام جدید ارتش را برقرار کرد. شش هزار سرباز مجهز به توپ و تفنگ برای تجهیز یک کارخانه توپسازی و یک کارگاه تولید تفنگ سرپر اقدام و دارلترجمه‌ای برای کتب راهنمای نظامی  مهندسی در تبریز بنا نهاد.[15] »

وی از سال 1228 قمری (1813) در آذربایجان سیستم واکسیناسیون و در سال 1238قمری (23 ـ 1822) به منظور جلب مهاجران اروپایی به خاک آذربایجان، اقداماتی کرد. در سال 1240 (25 ـ1824) چاپخانه سربی مجهز دیگری در تبریز تاسیس نمود. گفتنی است قبلا نیز در سال 1233 (18 ـ 1816) میرزا زین العابدین تبریزی چاپخانه‌ای از روسیه آورد. نخستین کتاب چاپ شده درتبریز کتاب «فتحنامه» میرزا ابوالقاسم قائم مقام بود.

از دیگر اقدامات مفید عباس میرزا اعزام دانشجو از خانواده‌های آذربایجانی به اروپا برای تحصیل در رشته‌های علوم نظامی ، مهندسی، طب و نقشه‌برداری بود. در سال 1226 (1812 ـ 1811) میرزا محمد کاظم و حاجی بابا افشار به انگلیس فرستاده شدند که پس از بازگشت آنان ، در سال 1235 (20 ـ 1819) حاجی بابا پزشک ویژه عباس میرزا شد. برادر وی نیز برای تحصیل در رشته مهندسی معدن به روسیه فرستاده شد. چهار سال بعد در سال 1814 میرز ا جعفر مشیر الدوله برای تحصیل مهندسی، میرزا رضای صوبه‌دار برای توپخانه، میرزا جعفر برای شیمی و طب، میرزا صالح مترجمی زبان انگلیسی ، محمد علی چخماق از برای آموزش فنون کلید و قفل سازی به اروپا اعزام شدند[16] که همگی با دست پر به آذربایجان بازگشتند.

اعزام دانشجو به اروپا و اقدام به تعلیم و تربیت آنان و تامین نیروی انسانی برای اداره آذربایجان در سیستمی که روسا و خوانین آذربایجان «خواندن و نوشتن» را خلاف حیثیت خانی و ریاست می‌پنداشتند و معتقد بودند که خان باید شمشیر خوب بزند و ورزش قلم را بقول آغا محمد خان کار « فرنی خورها» می‌دانستند[17]» چقدر مشکل بود کاملا قابل درک است.

عباس میرزا جهت جلوگیری از ولخرجیهای دربار و جلوگیری از مصرف پارچه‌های خارجی دستورات اکیدی صادر کرد. به همت وی میرزا رضای تبریزی ، آثار تاریخی ولتر، پطر کبیر وغیره را به فارسی ـ زبان ادبی آن دوره ـ ترجمه و در سال 1247 ق (2 ـ 1831) میرزا رضای مهندسی بخش نخست کتاب « انحطاط و سقوط امپراطوری روم» اثر گیبون را ترجمه و برای مطالعه به دربار عباس میرزا تحویل داد.

عباس میرزا همچنین با استفاده از کادر آموزش دیده دانشجویان اعزام به خارج ، سیستم نوین اداری در آذربایجان برقرار کرد. می‌دانیم در زمان سلطنت آقا محمدخان ، وی هم خزانه‌دار ، هم مستوفی و هم صاحب دیوان بود[18]. مستوفی صدراعظم در سال 1221 (1857 ـ 1856) فتحعلیشاه را به تاثیر از الگوی عثمانی به تاسیس وزارتخانه‌ها تشویق کرد. فتحعلیشاه نیز کابینه‌ای چهار نفره بوجود آورد که سمت رسمی نداشتند. در سال 1239 (24 ـ 1823) ابتدا وزارت خارجه و سپس داخله ، مالیه و فواید عامه تاسیس شد 19 بنابراین، شاه، صدراعظم و چهار وزیر و اولین دولت به شکل نوین در دربار قاجار بوجود آمد.

عباس میرزا فرمانروای آذربایجان و ولیعهد دربار قاجار به در سال 1249 ق. یکسال قبل از وفات فتحعلیشاه درگذشت و فتحعلیشاه فرزند وی محمد میرزا را ولیعهد و  فرمانروای آذربایجان تعیین نمود. یکسال بعد فتحعلشاه نیز درگذشت و سلطنت به محمد میرزا ـ محمد شاه بعدی ـ رسید. از اولین اقدامات محمد شاه پس از استقرار در تهران تفویض صدارت عظمای کل ممالک محروسه قاجار به حاجی میرزا آقاسی متولد ایروان بود. حاجی میرزا آقاسی اصلا از ترکان بیات بود. ترکان بیات نیز یکی از 24 قبیله ترکان اوغوز بود. وی «ترکها را بیش از دیگران ترجیح می‌داد»20 دربار محمد شاه قاجار نیز یک جمع آذربایجانی بود.تمام سیاحان خارجی که در دربار قاجاریه در تبریز و تهران حضور داشته اند زبان رسمی دربار قاجار را " ترکی" قید کرده اند. سولتیکوف مینویسد: " شاه مرا به ترکی تمجید کرد . شاید حدس می زد که من آنچه را که می گفت می فهمم یا تصور می نمود که برای من بازگو خواهند کرد. زبان ترکی زبان درباری است. قاجار ها سلسله ای که اکنون سلطنت دارند اصلا ترک هستند.[19]کلمباری نیز موضوع فوق را تایید می کند.[20]

در جنگ هرات که انگلیسی ها برای تسلط به شمال هندوستان بر پا کرده بودند ارتش آذربایان و دلاوران آذربایجانی به نبرد با انگلیسی ها پرداختند. نتیجه این جنگ که در سال 1838 به وقوع پیوست به ضرر آذربایجان تمام شد و ارتش آذربایجان مجبور به عقب نشینی شد. سفیر انگلیس لرد پالمرستون اعلام کرد اگر ادور آذربایجان از هرات عقب نشینی کند علاوه بر پرداخت دو کرور پول نقد، هزینه سپاه آذربایجان را نیز همه ساله پرداخت خواه کرد.

در اواخر سال 1352 قمری(7-1836) ارتش آذربایجان عازم سدکوب ترکمانان شرق خزر شد که اقدام به راهزنی و غارت شهر ها  و روستاهای اطراف می کردند. استعداد این اردو بالغ بر چهل و پنج هزار  سرباز و بیست هزار شبه نظامی بود. اهمیت نظامی آذربایجان در آن زمان برای دولت قاجاریه حیاتی بود. روزی محمد شاه  از حاجی میرزا آقاسی صدراعظم آذربایجانی الاصل می پرسد: " اگر اهال فارس یاغی شوند چه باید کرد. حاجی در جواب اظهار داشت : با دلاوران آذربایجان سرکوب خواهد شد. . شاه مساله طغیان سایر ایالات و ولایات را مطرح ساخت همان جواب را شنید تا بالاخره پرسد : اگر خود آذربایجانی ها یاغی شوند چه باید کرد، حاجی در جواب گفت: مردم آذربایجان شاهسمنند و هیچگاه علیه دولت عصیان نخواهند کرد. شاه گفت فرض محال که محال نیست، حاجی عرض کرد در آنصورت کار و زار و روزگار ما تیره و تار خواهد شد.[21] اعزام دانشجو دز زمان وزارت حاجی میرزا آقاسی نیز ادامه داشت. محمد حسین بیک افشار برای تحصیل صنعت بلور سازی و قند ریزی به روسیه فرستاده شد ، امور توپخانه و لشگری آذربایجان تنظیم شد[22]، اعطای نشان های دولتی قانونمند شد و احکامی مبنی ب چگونگی رفتارمامورین دولت با  متهمان صادر شد.[23]

اطلاعاتی که سیاحان خارجی از دربار قاجاریه چه در تهران و چه در تبریز می دهند بسیار ارزشمند است خصوصا در مورد موسیقی نظامی آن زمان ارتش قاجار نیز اطلاعاتی ذیقیمت داریم. به نوشته کلمباری" این موزیگانچیان با تمام قوا و دیوانه وار در ساز ایشان می دمیدند. طلوع آفتاب شروع زمانم منع عبور و مرور شبانه، جشنهای عمومی، اعلام ورود شاه به مجالس ضیافت درباری از مواقعی بودند که این موزیکامچیان نوای خود را سر می دادند. این گروه به " سرود کوراوغلو" علاقه بخصوصی داشتند. کوراوغلو سرودی نظامی است که تاثیر آن بر ایرانیان مشابه سروده های میهنی ما اروپائیان است. [24]" آن ماری شیمل محمد شاه قاجار را جزو سلاطین خوشنویس ترک میداند[25].

با درگذشت محمد شاه حملات جناح فارس گری دربار قاجار برای تصرف حاکمیت و انتقام از جناح ترک که سالها در دربر حاکمیت داشتند شدت یافت. حتی چندین روز ترکان اذربایجان ساکن تهران یارای بیرون آمدن از خانه های خود را نداشتند. حاجی میرزا آقاسی صدراعظم نیز به شاه عبدالعظیم پناهنده شد تا از تیررس جناح فارس در امان باشد. استقرار قدرت ناصرالدین میرزای ولیعهد در تهران مدتها به طول انجامید تا اینکه با مجاهدتهای میرزا تقی خان امیر کبیروی با حرکت از تبریز در تهران به تخت سلطتت رسید( 20 اکتبر 1848).

همچون گذشته همراه با ولیعهد جمع کثیری از رجال سیاسی آذربایجان وارد تهران دربار شاه قاجار شده و جناح ترک دربار بیش از پیش تقویت شد. میرزا تقیخان ملقب به امیر کبیر از ترکان فراهان که در دربار تبریز فعالیت داشت به صدر اعظمی ممالک محروسه قاجار انتخاب شد.

سلطنت ناصر الدین شاه و صدلرت امیر کبیر همزمان بود. از همان اوان کار پیشرفت هایی در امور سیاسی و اقتصادی مملکت دیده شد. شبکه تلگراف گسترش یافت ، تهران دارای نیروی پلیس مرتب شد . خدمات شهرداری، گروه نظافت شهری ، بیمارستان ، ضرابخانه مرکزی  ،  سنگفرش خیابانها ، چراعهای گاز و تراموا های اسبی تاسیس شد. تجارت برده ممنوع شد. سیستم اداره گشور تنظیم شد . مالگیت خصوصی محترم شمرده شد. کشت محصولات جدید نظیر سیب زمینی تشویق شد. مجازاتهایی نظیر زنده به گور کردن و قطع دست و پای مجرمین ممنوع شد. یک انجمن مشورتی به نام مجلس مصلحتخانه و یک مجلس تجار در تهران و تبریز و دیگر شهر های مهم تاسیس شد. دارالفنون تاسیس و گسترش داده شد. اعزام دانشجو جهت یادگیری علوم جدیده ادامه یافت. دو مدرسه نظامی، دو روزنامه رسمی یکی در باب نظامی و دیگری علمی، یک دارالترجمه و یک چاپخانه دولتی تاسیس شد ه بیش از 160 عنوان کتاب جدید به چاپ رساند[26].

یاکوب ادوارد پولاک  متولد 1818 که از سال 1851 تا 1860 در ایران زندگی می کرده و از سال 1855 طبیب مخصوص ناصرالدینشاه بوده در باره وی مینویسد: " وی که همواره با اطرفیان خود ترکی صحبت کرده بود به همین دلیل فارسی بد و شکسته بسته ای سخن می گفت و در مرام سلام به سختی و به طرز مغلوط منظور خود را بیان می داشت."[27]

پولاک که مدتهای مدیدی چه در دربار و چه در بیرون دربار با ترکان و فارسه نشست و بر خاست داشته درباره خصوصیات عمومی ترکان و موقعیت آنان در دربار قاجار می نویسد:" جمجمه ترک- تاتار در مقایسه با ایرانی ه( فارسه) کمتر بیضی است. صورت پهن تر و کم حالت تر ، ابروان کم قوس تر است و در بالا بهم نیامده است. حدقه چشمان بدان ملاحت نیست. مژه ها قطورتر ، عدسی چشم قهوه ای و بینی آنها کوتاه و کلفت است. چه در قسمت استوان و چه در پره ها ، استخوان گونه ها و چانه ها پهن تر و عظلات رشد کرده تر ، لبها گوشت آلودتر ، اعضا و جوارح کمتر شکیل و استخوان بندی توپر و قویتر است. قد و قواره معمولا از ایرانیها( فارسها) بلندتر ، استخوان بندی و عظلات نیرومندتر است. ترک و تاتارها از نظر سجایا و خلق و خو بیشتر به عثمانی ها شباهت دارند. هرچند که از فارسها نیز سهم به سزایی گرفته اند. مردمی هستند نتراشیده و کمتر حیله گر و به  هر حال دلیر و مصمم . به همین دلیل همه سرباز ها از این قبایل گرفته می شوند. اینها فارسها را به داشتن صفت جبن تحقیر می کنند و به اصل و نسب ترک خود می نازند. مردمی هستند آرام ولی اگر کارشان به نزاع بکشد دیگر دو دل نمی مانند و برای حمله آماده اند.قضیه زیر که من شاهد آن بودم موید گفته های فوق است: یک فارس با یک نفر ترک دعوا داشت. و هر چه فحش از دهانش بیرون آمده به وى گفت. مرد ترک آرام نشسته بود و چپق مى کشید. سرانجام چوپ چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد. گویى که مى خواست آنرا پاک کند. با چوب آن ضربه اى به سر فارس وارد آورد و در حالیکه فریاد مى کشید« کوپئى اوغلو » دوباره سر جاى خود زار گرفت. به معاینه دسته چپق پرداخت که مبادا زیانى دیده باشد. سپس به کشیدن چپق پرداخت. طورى که گفتى هیچ اتفاقى نیفتاده است. اختلافى که بین این دو تیره وجود دارد حکومت بر آن داشته که افواج ترک را به نواحى فارس نشین و به خصوص به اصفهان و شیراز بفرستد. هنگامیکه در تابستان 1859 مقارن نیمه شب با مستخدم ارضى خود از میان چهار باغ مى گذشتم یک نفر از لوطیان با دشنه لباده مستخدم مرا پاره کرد و به یکى از باغها گریخت. زد و خورد برپا شد. نگهبان ترک را صدا زدیم. وى اجازه ورود به خانه را خواست ولى جواب رد شنید. سربازى ترک، پاى برهنه در حالیکه پرهنى نخى بر تن و تفنگى بر دوش داشت از پایین به سوى پنجره فریاد کشید: « شما سگ فارسها از کى جرأت کرده اید دشنه با خود بردارید . اگر من شاه مملکت بودم به هیچ فارسى اجازه نمى دادم حتى یک سوزن با خود داشته باشد ». با گفتن این کلمات در از جا درآمد و بزهکار بیرون کشیده شد و تحویل حاکم گردید و وى به وساطت ما فقط او را به چند ضربه محکوم کرد. هر کجا چه در نقطه اى مرزى و چه در شهر، هرگاه عناصر ترک و فارس با هم جمع شوند یکى از آنها دست بالا را احزار مى کند و دیگرى را در هم مى کوبد [28]».

پولاک درباره زبان ترکى و شباهت ترکى آذربایجان با ترکى عثمانى مى نویسد: « زبان ترکها ترکى تاتارى است، که از لهجه ى ترکهاى عثمانى بسیار خشنتر است ولى به هر حال هر دو زبان یکدیگر را مى فهمند. یک ترک هرگز فارسى صحبت نمى کند و به جاى U مانند فرانسویها O  مى گوید. شاه فعلى هر چند در دوره ى جوانى ترکى صحبت مى کرد آن هم به آن دلیل که ترکى زبان رایج دربار پدرش بوده و از آن زمان گذشته اطرافیانش در تبریز همه ترک بوده اند. بعدها فارسى را در حد کمال آموخت و حال در مجالس رسمى از صحبت زدن به ترکى خوددارى میکند. فرماندهى عالى کلیه سربازان ترک است زیرا اغلب سربازان از این تبارند[29]» با اینحال شاعر بودن ناصرالدینشاه محقق مى باشد و نمونه هایى از آن در میان دستخط هاى او موجود مى باشد[30]. محقق تبریزى رضا همراز نیز نمونه هایى از اشعار ناصرالدینشاه به زبان ترکى را جمع آورى کرده است[31].

دکتر ج.گ.ویشارد نیز که در سال 1891 از آذربایجان دیدن کرده زبان مردم آذربایجان را ترکى نوشته و درباره ى زبان فارسى مى نویسد:« زبان فارسى بسیار کم مورد استفاده قرار میگیرد در کاخ ولیعهد و در محدوده ى اعیان و اشراف . فضلاى آن حوالى فارسى را به عنوان زبان دوم مى شناسند [32]». ناصر الدینشاه قاجار به هنر خوشنویسى نیز علاقه فراوان داشت[33].

بعد از قتل امیر کبیر ، رجال فارس دربار قاجار نفس راحتى کشیدند[34] و میرزا آقاخان نورى رهبر جناح فارس دربار صدر اعظم ناصرالدینشاه شد ( سال 1268 ق، 52 ـ 1851 م ) . از اولین اقدامات وى تعویض بروکراتها و حکّام ترک و انتصاب فارس ها در امور داخلى و خارجى کشور شد. گرچه به سبب نفوذ فراوان آذربایجانیان در دربار این اقدامات نیز تأثیر چندانى در حذف نفوذ ترکان نداشت.

در سال 1293 ق ( 1877 ـ 1876 ) دارالفنون تبریز در رشته هاى طب و امور نظامى تأسیس شد. اداره آذربایجان هر روز مشکلتر مى شد. سابقاً براى اداره ى آذربایجان علاوه بر ولیعهد مستشارى تحت عنوان پیشکار تبریز فرستاده مى شد ولى با گذشت زمان این تدبیر نیز کارساز نشد. در تلگرافى که از صدر اعظم سپهسالار به ساعد الملک پیشکار آذربایجان تاریخ 27 جمادى الثانى 1296 / 15 ژوئن 1879 فرستاده شده موضوع تفویض اختیارات پیشکار به افراد بیشتر و تأسیس وزارتهاى مالیه، قشون ، خارج و عدلیه و غیره در آذربایجان پیش بینى مى شود[35]. صدر اعظم حتى از ناصر الدینشاه مى خواهد که آذربایجان از سایر ایالات موضوعه و ممتاز باشد و تهران به امور مالیّه و داخلى و نظامى آنجا مداخله نکند و مستشاران نظامى دول خارجى در تبریز مأموریت داشته باشند بى آنکه سیماى آنها و وزارت خارجه به کار آنها دخالتى داشته باشند.

البته اهمیت استراتژیک آذربایجان صدراعظم را مجبور به اتخاذ این تصمیم جسور مى کرد. دولت روسیه که زمان چشم طمع به باقى خاک آذربایجان دوخته بود و این موضوع در گزارش نظامى کلنل زالا طاروف به مجمع سالیانه ارتش روسیه که با حضور برادر تزار روس برگزار شد نهفته است: « مادامى که در ایالت آذربایجان که ایران اغلب قشون خود را آنجا میگیرد ما فتح و غلبه نکنیم پیشرفت قشون ما و صدماتى که به طریق دستورالعمل مذکور فوق از طرف دریا به ایران برسانیم نتیجه نداشته و مظفر نخواهیم شد. بهترین عملیات و اقدامات جنگى علیه ایران این است که تدبیرى کرده از راه قفقاز به آذربایجان حمله ببریم . اهالى آذربایجان در استعداد به خواص نظامى و جنگى تقدم به سایر اهالى ایالات دارند ».

ناصر الدینشاه از سویى خواستار رفرم ادارى و اصلاح امور مملکت و همگرایى با پیشرفت جهانى بود و از سویى مانع آزادى مردم مى شد. بطوریکه در این دوره عملاً انتشار روزنامه آزاد و مستقل عملى نبود. نه تنها براى جراید امکان نشر نبود بلکه خواندن روزنامه ها و جراید نیز جرم بود. بدین ترتیب آذربایجانیها خود را به استانبول رسانده و روزنامه اختر را منتشر نمود. این روزنامه به ابتکار میرزا محسن خان معین الملک سفیر قاجاریه در عثمانى در آستانه مشروطیّت اول عثمانى بر پا گردید. نخستین شماره آن 16 ذیحجه 1296 / 13 ژانویه 1876 انتشار یافت. مدیریت اختر را آقا محمد طاهر تبریزى و نویسندگى آنرا میرزا مهدیخان تبریزى بر عهده داشت. اختر 21 سال در استانبول منتشر شد. انتشار روزنامه فواید زیادى براى آذربایجان داشت مثلاً این روزنامه قرار داد واگذارى امتیاز توتون و تنباکو به انگلیس را افشا کرد. به نوشته اختر، سود ویژه سالانه صاحب امتیاز دست کم 500 هزار لیره بود که فقط به ازاى 15000 لیره استرلینگ به ژرى داده شده بود. در این واقعه بر اثر فشار بازرگان آذربایجانى در 9 سپتامبر 1891 امتیاز توتون سراسر آذربایجان لغو شد. از طرف آذربایجانیان بیست هزار مرد مسلح براى مقابله با دولت و کمپانى رژى در صورت عدم لغو امتیاز بسیج شده بود.

علیرغم تلاش ناصرالدینشاه به رفرم در امور مملکتى ، اصلاح مملکت به تمام معنى میسر نشد و تلاشهاى وى با ترور وى در شاه عبدالعظیم توسط یکى از شاگردان سید جمال الدین اسدآبادى ترک تبار به نام میرزا آقاخان کرمانى نافرجام ماند و فرزندش مظفرالدین میرزا از تبریز عازم تهران شد تا تاج و تخت قاجاریه را تصاحب کند.

مظفرالدینشاه نیز در تبریز در یک سنت کاملاً آذربایجانى پرورش یافته بود و با توجه به سلطنت طولانى پدرش تا میانسالى ولیعهد و حکمران آذربایجان باقى ماند. مهمترین اقدام مظفرالدینشاه اعلام حکومت مشروطیت بود و یکى از مهمترین موضوعات آن حق مردم ایالات به داشتن انجمنهاى ایالتى و ولایتى بود ( مواد 90 تا 93 ). وظیفه ى ابتدایى این انجمن به عنوان نمایندگى حکومت مرکزى عبارت از سرپرستى امور محلى و وصول و تخصیص مالیتهاى    منطقه اى بود[36].

گرچه انجمن تبریز در سپتامبر 1906 تأسیس شد ولى تبریز ها در استقرار انجمن ایالتى آذربایجان حتى ماهها پیش از تصویب متمم قانون اساسى پیشگام بودند[37]. وظیفه ى اصلى این انجمن برگزیدن و نامزد ساختن وکلا براى مجلس بود اما بزودى رأساً به صورت پارلمان منطقه اى آذربایجان و قوه ى تصمیم گیرى ایالت درآمد. تریبون انجمن ایالتى آذربایجان ( جریده ملى ) نام داشت که نخستین شماره ى آن در اکتبر 1906 ( آذر 1285 ) انتشار یافت. نام این جریده بعدها به « انجمن » تبدیل شده این انجمن واقعاً انجمن ملى آذربایجان بود. در آن هیچ محدودیت زبانى و ملى دیده نمى شد. در اعلانى از سوى مدرسه ادبیه ، این مدرسه نوشتن « جمیع الفاظ مشکله خواه فارسى و خواه ترکى و عربى و عدد نویسى » را گارانتى مى کند[38]. حتى در یکى از جلسات انجمن از قول حاجى میرزا آقا از اعضاى انجمن مى نویسد: « ... جناب حاجى محمد آقا حال که قرار شد تقریر اعضا را مرقوم دارند خوب است تقریرا ــــ ترکى بنویسند به علت آنکه در مذاکرات اعضا در ترجمه به فارسى پاره تحریفات هم واقع نمى شود و هم ملت خواندن ترکى را یاد مى گیرند که ترویج زبان وطنى و مادرى ماست [39]». ولى چنانچه خواهیم دید نهایت انقلاب مشروطیت به ضرر سیستم ترک و بنیان ملّى آذربایجان تمام شد و با رشد و توسعه حزب دموکرات که اساس آن پى ریزى سرزمینى با زبان رسمى فارسى و ملیّت ایرانى بود عملاً زبان ترکى و ترکان آذربایجان مورد غضب حکام پهلوى و حتى سالهاى اواخر قاجاریه قرار گرفت.

در روزهاى مشروطیت ، زبان ترکى به بالندگى خود ادامه داد. در جریده ملى اشعار و سروده هایى به زبان ترکى هم دیده مى شود که شاگردان مدارس تبریز آموخته بودند و در میتنگ ها و مراسم هاى مختلف در حضور دیگران مى سرودند[40]. نمایشهاى آذربایجانى به زبان ترکى هم  که مال خود آذربایجانیها بود در شهرهاى مختلف اجرا و وجوهات آن به محل هاى مورد نیاز ارسال مى شد[41].

در شماره هاى بعدى انجمن حتى متن ترکى نامه « عثمانلى ترقى و اتحاد جمعیتى » در شعبان 1325 / ائیلول اکیم 1906 مبنى بر حمایت این انجمن از حرکت ملى آذربایجانیان به چاپ رسیده است. از اقدامات دیگر احرار عثمانى در حمایت از آذربایجانیان گشایش دفترى در مقرّ روزنامه صباح چاپ استانبول براى جمع آورى اعانه به مردم آذربایجان بود . روزنامه صباح به طور مستمر مقالاتى همدردانه نسبت به آذربایجانیان نوشته و ملت عثمانى را به یارى آنها فرا مى خواند[42].

بعدها قدرت انجمن آذربایجان به حدى رسید که محمد علیشاه را به سبب ناهمگونى محمد علیشاه با اصول مشروطیت سلطنت خلع کرد. محمد علیشاه نیز با توپ بستن مجلس در 23 ژوئن 1908 ( 2 تیر 1287 ) علناً اصول مشروطیت را نقض مجلس را منحل اعلام کرد. با مقاومت 13 ماهه تبریز از ژوئن 1908 تا ژوئیه 1909 و حتى دیگر شهرهاى آذربایجان با هدایت انجمن عینیى تبریز و رهبرى ستارخان و باقرخان و حرکت مشروطه خواهان به تهران، محمد علیشاه به سفارت روسیه پناهنده شده و مشروطه خواهان امور حکومت را در دست گرفته و پسر سیزده ساله محمد علیشاه به نام سلطان احمد شاه را بر تخت سلطنت نشاندند.

در دوران مشروطیت ملى گرایى آذربایجانى با اصول محوریت زبان ترکى و حتى استقلال آذربایجان در صدر اصول پاره اى محافل آن زمان قرار گرفت. حتى با مساعدت محمد علیشاه انجمن تازه اى از اهالى آذربایجان مقیم تهران بنام « انجمن ترک » تشکیل شد که در آن رجال دربار از جمله سعدالدوله و ناصر الملک و سعید السلطنه عضویت داشتند[43]. هدف این گروه جلوگیرى از سقوط اقتدار ترکان مقتدر دربار قاجار و احیاء دوباره حاکمیت ترکان بر کل مملکت بود. حتى بعضى ها در آذربایجان از لزوم تأسیس دوایر و وزارتخانه هاى مستقل در آذربایجان صحبت مى کردند[44]. هوگو گرونه آلمانى بنیانگذار انجمن سیاست فرهنگى آلمان وانستینوى مطالعات خارجى در لایپزیک و برلن که مقارن نهضت مشروطیت به تبریز سفر کرده بود از شعار ایجاد آذربایجان مستقل در میان مردم تبریز و مشروطه خواهان صحبت مى کند[45]. یا در موقع تعطیلى مشروطیت « در تبریز جماعتى بیست هزار نفرى تصمیم به اعتصاب گرفته و حتى تهدید کردند آذربایجان را از بقیه ى کشور جدا کنند مگر آنکه قانون اساسى بى درنگ تأیید شود ». بعضى از تلگرافهاى ارسالى از تبریز به شاه امضاى تهدید آمیز « ملت آذربایجان » را داشت[46]. فکر استقلال آذربایجان از ممالک محروسه قاجاریه حتى به ذهن ستارخان هم آمده بود. حتى به ادعایى کنسول عثمانى نیز در القاء این فکر سهیم بود ولى سوسیال دموکراتهایى که از آذربایجان شمالى و گرجستان براى کمک به انقلاب به تبریز آمده بودند به جهت اینکه استقلال آذربایجان در راستاى منافع روسیه است و به رژیم تزارى روسیه در بسط نفوذ خود به جنوب کمک خواهد کرد مانع از انجام این امر گردیدند[47]. اینان خواستار مملکتى با ثبات و متمرکز بود « با اجراى اصلاحات ضرورى گوناگون ایرانیان را به چنان ملتى تبدیل کند که آزادى و استقلال خود را پاس دارند[48]

در سالهاى مشروطیت آذربایجانیان براى بیان هویت آذربایجانى تلاش هاى فراوان کردند. میرزا حسن رشدیه در سال 1905 « وطن دیلى » را در تبریز منتشر کرد که مبناى کتاب بر اساس فولکلور و ادبیات ترکان آذربایجان بود. بعضى ها نیز به انتشار مجلات و روزنامه هاى دو زبانه اقدام کردند. آذربایجان و ملانصرالدین هر دو سعى در بررسى هویت آذربایجان و مردم آن بودند[49].

تمام این تلاش ها موقتاً با ورود ارتش روس به آذربایجان و تصرف شهرهاى آن در سال 1910 ناکام ماند و بعدها زمینه ى ایجاد شوونیسم فارس در مملکت ایجاد شد.

 

 

 

 

                                                                                                          

           

 

 

                قسمت دوم: از مشروطیت تا شروع دوره پهلوی                    

 

پس ازمشروطیت آذربایجان و به دنبال اشغال آذربایجان توسط روسها در سال 1910 م فعالیت فیزیکی جمعیت اتحاد و ترقی در آذربایجان کاهش یافت و هواداران آذربایجان در این جمعیت ساکت شده و صدها تن از آنها از طریق مسیر سلماس به عثمانی به وان رفته و از آنجا به استانبول مهاجرت کردند[50]. به همت این گروه آذربایجانی و در واقع اولین لوبی آذربایجانی در استانبول بود که به مراسم یادبود شهادت ستارخان سردار ملی آذربایجان با شکوه هر چه تمام در استانبول برگزار شد.اعلان این مراسم به نام جمعیت اتحاد و ترقی عثمانی و انجمن سعادت آذربایجانیان در روزنا مه های کثیر الانتشار استانبول چاپ شد.در این مراسم جمع کثیری از مقامات عالیرتبه عثمانی و اهالی استانبول شرکت داشتند[51].با سعی این گروه از آذربایجانیان درباره مظالمی که به آذربایجانیان وارد شده بود مقالاتی در روزنامه ((ترجمان حقیقت)) درج شد.

جمعیتی از آذربایجانیان از جمله دکتر علی بیگ حسین زاده احمد آقایئف و دیگران به دنبال تشکیل اجاق ترک (تورک اوجاغی) در استانبول به آنجا رفتند و به نوشتن مقالاتی درباره آذربایجان در دنیای ترک پرداختند که در ارگان تورک اوجاغی به نام ((تورک یوردو)) منتشر شد.در یکی از سر مقاله های این مجله احمد آقایئف ،عثمانی ها را به خاطر آنکه از آذربایجانی های ایرانی_ایرانلی_ یاد می کند و نه ترک، مورد شماتت قرار می دهد و محمد امین رسول زاده نیز در رشته مقالاتی تحت عنوان (ایران تورکلری) به توصیف اقلیت های ترک ایران و هویت ملی مشخص آنها می پردازد[52].

 

همزمان با آغاز جنگ جهانی اول و درگیری قوای روس و عثمانی در آذربایجان ،مقامات عثمانی برای متشکل کردن آذربایجانیان هوادار خود در مقابل روسها یکی از مقامات عالی رتبه عثمانی و جمعیت اتحاد و ترقی به نام عمر ناجی را به آذربایجان فرستاد[53].

وی قبلا همرزم میرزا سعید سلماسی در انقلاب مشروطیت آذربایجان بود.وی در این ماموریت جدید نیز توانست مسئولیتش را به خوبی انجام دهد[54].

 

غالب آذربایجانیان در جنگ جهانی اول در صف متحدین عثمانی قرار گرفتند.علاوه بر اهالی آذربایجان جمعی از رجال سلماس آذربایجان از جمله مجدالسلطنه و اجلال الملک و حتی رجال مذهبی از جمله مجتهد اورمیه ای حاج میرزا فضل الله اورمیه ای نیز به این حرکت پیوستند .

نتیجه این حرکت ایجاد یک جو فرهنگی ترکی در منطقه بود از جمله ایجاد مدارس که زبان تحصیل در آنجا ترکی بود[55].

از جمله در اورمیه ((مکتب صلاحیه)) و در سلماس احیا ((مدرسه سعیدیه))بود[56].

همزمان با این فعالیت های ترک محوری در آذربایجان،جمعی از آذربایجانیان مقیم اروپا به تدریج به تفکری روی آوردند که اساس بر تثبیت مرزهای ممالک محرومه قاجار-ایران –و رد هر گونه مداخله خارجی در آن و فعالیت های فارس محوری به عنوان فرهنگ اساسی ایران بود.در نامه 12 اوت 1912 پور داود به تقی زاده، سخن از تشکیل انجمنی در پاریس میرود که در آن آقا میرزا محمد خان قزوینی و کاظم زاده ایرانشهر تبریزی نیز عضویت داشتند.این کنگره در 170 کیلومتری پاریس با شرکت جمعی از ملتها تشکیل شد [57]و شرکت کنندگان آذربایجانی آن بعدها به عنوان مؤسسین سیستم فارس در ایران شناخته شدند.

در سال 1914 به کمک مالی آلمان[58] و مدیریت تقی زاده ((کمیته های ملی ایران)) در برلین تشکیل شد که هدف آن مبارزه و مقابله با روس و انگلیس بود.با کمک مالی آلمانی ها تقیزاده و یارانش موفق به تا سیس روزنامه کاوه شد که بعدها اساس رژیم پهلوی و تئوری فارس محوری در نظام جدید ایران بر روی نظریات مندرج در این روزنامه بنا شد.سالهای بعد دانش آموختگان مکتب فکری "کاوه" به انتشار مجلات " ایرانشهر " و فرنگستان پرداختند.مجله ایرانشهر از مجموع 263 مقاله ای که از سال 1301تا 1306 منتشر کرد 30 مقاله را به ستایش ایران قبل از اسلام و عظمت شاهان و سلاطین قبل از اسلام پرداخت[59]. مجله فرنگستان نیز که به مدیریت مشفق کاظمی در برلین انتشار یافت در 70 مقاله ای که از سال 1303تا 1305 منتشر کرد 3مقاله را به آذربایجان اختصاص داد[60]. موضوع این مقالات بر رد هویت ترکی آذربایجان و تاکید بر هویت فارس آذربایجانیان بود.هواداران این فکر حول فرقه دموکرات متمرکز بودند.در آذربایجان این گروه فکری عمدتا در تبریز متمرکز بودند،در اورمیه و مناطق غربی آذربایجان اکثریت با افراد تشکل"اتحاد اسلام" بود.

دموکراتها روی خوشی به عثمانی ها نشان نمی دادند لذا پس از ورود ارتش عثمانی به تبریز،بزرگان فرقه دموکرات از جمله خیا بانی و بادامچی به سبب سو نیت به عثمانی ها و روی خوش نشان دادن به ارامنه در جنگ جهانی اول،توسط عثمانیان دستگیر و به قارص تبعید شدند.

در این حین فرقه مسائات که با شعار ترک محوری در آذربایجان شمال ارس به قدرت میرسید در بحث های نظری به مسئله هویت آذربایجانی ها جنوب ارس نیز می پرداخت.م.ا

رسول زاده ژورنالیست و رهبر حزب مساوات و بعدا رئیس حکومت جمهوری آذربایجان (1920-1918) در روزنامه آچیق سؤز به تاریخ 20 ربیع الاول 1336 به مساله آذربایجان پرداخت.وی در این مقاله به هویت ترکی آذربایجانیان تاکید میکرد.

روزنامه آچیق سؤز در سرمقاله مورخ ژانویه 1918 برای نخستین بار و بی پرده مرزهای تاریخی آذربایجان را از کحوههای قفقاز در شمال تا کرمانشاه در جنوب،تفلیس در غرب و دریای خزر در شرق توصیف کرد. "به عقیده آچیق سؤز تقصیر دو پاره شدن ملت آذربایجان به گردن توسعه طلبان روس و طبقه حاکمه ایران بود که با سیاستهایی که در اتخاذ کردند این وضع را پیش آوردند. علاوه بر این به عقیده نویسنده آچیق سؤز این حق طبیعی مسلمانهای جنوب قفقاز بود که قلمرو خود را آذربایجان بنامند و آرزو کرده بود که یک روز برادرهایشان در جنوب بتوانند به آنها ملحق شوند"[61]

با مساعد شدن اوضاع بین الملل فعالیت هواداران ترک محوری آذربایجان در قالب فرقه اتحاد اسلام و فرقه مساوات بیشتر گردید. میرزا تقی خان رفعت منشی یوسف ضیا بیگ مستشار فرهنگی عثمانی در آذربایجان که شاگرد نامق کمال و توفیق فکرت بود با حمایت مجدالسلطنه[62] روزنامه تمام ترکی آذر آبادگان را چاپ کرد که حامی حق فرهنگی مردم آذربایجان بود[63].با شکست عثمانی ها و ترک کردن آذربایجان از طرف عثمانی ها دموکراتها از جمله کسروی فرصت یافته زبان فارسی را زبان رسمی میتینگهای رسمی حزب در آذربایجان اعلام کرد. عملی که شیخ محمد خیابانی لیدر حزب از آن ناخشنود بود[64]. علی رغم اقدامات وسیع دموکراتها علیه هویت ملی آذربایجان،افراد اتحاد اسلام در بعد نظامی در غرب آذربایجان پیشرفت کردند.در خوی 300 افسر ژاندارمری که در عثمانی تحصیل کرده بودند موفق به تا سیس ژاندارمری مستقل در آذربایجان شدند چرا که هر آن احتمال حمله ارامنه و اکراد به شهرهای ماکو،خوی و سلماس و اورمیه وجود داشت.این دسته هر روز در جنوب خوی در باغ قدیم کنسول روس مشق می کردند. این قوا با توطئه افراد دموکرات در آغاز تاسیس رژیم پهلوی منحل شد[65].

 

فعالیت دموکراتهای آذربایجان و تلاش برای فارس محوری در آذربایجان

 در مقابل فعالیتهای ترک محوری در آذربایجان ،گروهی از فعالین آذربایجان تشکیلات فارس محوری را تشکیل دادند که عمدتا حول حزب دموکرات متمرکز گردیدندوشعبه باکوی حزب دموکرات سال 1914 تشکیل شد این گروه حتی موفق شدند در 10 فوریه 1918 نشریه "آذربایجان جز لاینفک ایران" را تشکیل دادند .سید جعفر پیشه وری در آن موقع در این روزنامه مقالاتی می نوشت.اعضای این گروه عبارت بودند از محمد علی تربیت (مدیر مدرسه اتحاد ایرانیان باکو)،میرزا محمود خان پرورش،میرزا عبدالله عبدالله زاده، شیخ باقر شیرازی، اژدر علی زاده، حسین خیاط، حسین محمودزاده، میر حسین مرتضوی، میرزا علی قلی از عشق آباد که بعدها مدیر این روزنامه شد، میر جعفر پیشه وری،حاجی معلم، جعفرزاده خلخالی، میرزا آقا ولی زاده، سیف الله ابراهیم زاده، علی اکبر اسکویی (بنیانگذار سندیکای کارگران ایرانی در باکو)[66]. اهداف این گروه دم از گذشته تاریخی ایران باستان و تاکید بر اینکه آذربایجان پاره تن ایران است متمرکز بود.

 

با بازگشت خیا بانی به تبریز فرقه دموکرات و جناح ترک محوری این تشکیلات جان تازه ای گرفت. وی در اندک مدتی شرق آذربایجان را تحت کنترل خود در آورد و به غرب آذربایجان که به کنترل ارامنه و آسوریها در آمده اردوی نظامی فرستاد.

دموکراتها برای اینکه نقش آذربایجان را در تاریخ تصریح کنند به صورت سمبولیک نام آذربایجان را به آزادیستان تبدیل کردند. به نوشته آبراهامیان آذربایجانیان با تغییر نام ایالت به آزادیستان به انفصال از ایران روی آوردند[67].گرچه پاره ای از اعضای دموکرات اعلان استقلال و جمهوریت آذربایجان را از سوی خیابانی را تکذیب می کردند[68].

اساس خواسته های خیابانی از تهران حول محورهای زیر بود[69]:

آغاز اصلاحات دموکراتیک مانند تقسیم اراضی

تعیین والی مورد اعتماد مردم برای آذربایجان

بازگشایی فوری مجلس ملی در تهران

تشکیل انجمنهای ایالتی مصرح در قانون اساسی

 

 

آذربایجانیان اعتبار دو والی از جمله احمد قوام برادر وثوق الدوله را رد کرده و وی را به تبریز راه ندادند[70]. از دیگر سو با اقداماتی جدی نظیر خرید راه آهن  جلفا-تبریز موقعیت سیاسی-نظامی خود را مستحکم تر کردند[71]. از سوی دیگر خیابانی ترک گرا سایر دموکراتهای فارس گرا از جمله احمد کسروی را از خود دور کرد و اینان با تهران هم پیمان شده و تحت تشکیلات جدیدی به نام "کمیته تشکیلات" که مخالف خود مختاری محلی بود گرد هم آمدند. کمیته تشکیلات به رهبری محمد تقی بهار فعالیت می کرد که ارگان آن "نوبهار" به سر دبیری محمد تقی بهار منتشر میشد[72].

اعضای قدیم دموکرات از جمله سید حسن تقی زاده نیز افکار مخالف خیابانی متمرکز شده حول کمیته تشکیلات را در کنگره بین المللی سوسیالیستها در استکلهلم (تابستان1917) مورد تایید قرار داد. سلیمان میرزای سوسیالیست نیز از تایید اعمال دموکراتهای آذربایجان امتناع کرد[73].

با همکاری نزدیک جناح مخالف خیابانی و جناح فارس گرای دموکراتها، قیام خیابانی به شدت سرکوب شد و خیابانی به قتل رسید. ((شیخ فقر معنوی و استیصال فکری عوام بدبخت را خوب دیده و فهمیده بود."قیام او را نباید حرکتی دانست بر ضد فلان وزیر یا امیر.او مقصودی عالیتر داشت)). قیام آذربایجان مقدمه یک نهضت فکری بود.این چنین فکر های تازه را بدین طرز بیان در عمرش نشنیده بود و تصور نکنند که شیخ گفت و او هم شنید.گوینده رفت و شنونده نیز خاموش شد[74].

                    

                    اقتدار تفکر فارس محور در آذربایجان

 

به دنبال سرکوب خیابانی و تصرف در بست زمام فرهنگی-سیاسی-اجتماعی آذربایجان توسط اقتدار فارس محور تعقیب فعالین ترک محور در ایران آستانه عصر پهلوی نیز شیوع شد[75] و در دوره پهلوی نیز فارس گرایی رسما گسترش یافت[76] و فعالین و فعالیتهای ترک محوری در شهرهای آذربایجان من جمله اورمیه تحت تعقیب قرار گرفتند[77].به نظر مقامات جدید فارس گرای آذربایجان،فعالیت های ترک گرایانه در آذربایجان نوعی اقدام تجزیه طلبانی محسوب می شد[78].

با پایان جنگ جهانی اول و تقسیم اراضی عثمانی و تشکیل دول ملی از امپراطوری های بزرگ،گروه فارس گرا که اقتدار کل مملکت را به دست گرفته بوده دکترین جدید ایران نو را بنا نهادند.این دکترین جدید بر این اساس طرح ریزی شده بود.

1.مدعی اراضی بودند که در زمان قاجاریه به روسیه واگذار شده بود.به دستور وزارت خارجه والی آذربایجان مامور می شود تا اهالی نخجوان و دیگر مناطق آذربایجان آنسوی ارس را وادار به نوشتن تقاضا نامه کتبی مبنی بر تمایل به الحاق به ایران جدید نمایند[79].

2.توقیف اموال سرمایه داران و تجار آذربایجانی جهت استحکام پایه های سیستم فکری جدید[80]

3.قلمداد کردن اینکه زبان فارسی زبان قدیمی و اصیل آذربایجان می باشد.در سایه این اقدامات قرعه به نام احمد کسروی تبریزی در آمد و وی رساله و تئوری جدید آذری را در سال 1304 ارائه داد. گرچه ایشان در طی مقالاتشان که در مجله العرفان مصر چاپ شد[81] به سیاسی بودن این نظر و در نتیجه اشتباه کردن آن اقرار کردند.

همین سیاست که به صورت دکترین رسمی رژیم پهلوی در ایران در آمد سبب گردید تا به تدریج اطلاق کلمه ترکی به زبان اصیل مردم آذربایجان در نوشته های رسمی و دولتی متروک گردد و نام آن به آذری تبدیل شود. همین تضییقات سبب شد تا پرنس ارفع تبریزی در کتاب خاطرات خود زبان ترکی آذربایجانی میرزا فتحعلی خان آخوندوف را "ترکی قفقازی" و زبان خود را "آذربایجانی" بداند.[82]

 

در خاطرات خلیل پاشا نیز آمده است که وی وقتی در تبریز به ملاقات محمد حسن میرزای ولیعهد می رود بنا به پروتوکل رسمی محمد حسن میرزای ولیعهد که زبان مادریش ترکی بود به فارسی سخن می گوید و پس از اتمام پروتوکل ، دو ترک (محمد حسن میرزا و خلیل پاشا) به ترکی صحبت می کنند[83]. در مجله فکاهی ملا نصرالدین نیز اینبار به صورت کاملاً جدی سیاست فارس محوری در آذربایجان و حتی ممالک محرومه قاجار نقد می گردد.

دکتر ارانی تبریزی که در آلمان طرفدار نظام شاهنشاهی و عظمت به اصطلاح آن دوران بود[84] پس از بازگشت به ایران علیه ترک و زبان ترکی آذربایجان مقاله می نویسد و جهت ریشه کنی زبان ترکی در آذربایجانی پیشنهادهایی ارائه می کند.

با اقدامات نظری گروه فارس گرا، اقدامات عملی رضا خان جهت ساقط کردن ترکان از اداره ایران،دولت ترکیه موضوع را جدی میگیرد.در آخرین سفری که سلطان احمد شاه به اروپا رفت آتا تورک که به تازگی به ریاست جمهوری ترکیه جدید انتخاب شده بود وزیر مختار ایران انوشیروان سپهبدی را که از طرف مادر با قاجاریه ارتباط داشت را احضار و به وی گفته بود که فورا خود را به پاریس رسانده این پیام محرمانه شفاهی را به سلطان احمد شاه برساند.مبنی بر اینکه اگر احمد شاه مایل به بازگشت به تخت سلطنت می باشد ترکیه می تواند قوای کمکی در اختیار وی قرار دهد تا از طرف غرب به تهران مراجعه کند ولی سلطان احمد شاه این پیشنهاد را رد کرد و لاجرم آتا تورک با سردار سپه روابط دوستی برقرار کرد[85].نگرانی های دولت ترکیه از آذربایجان و انقراض حکومت ترکان قاجار در ایران سبب شد تا سرکنسول قبلی ایران که در اصل از اهالی خوی بود در سال 29 سنبله 1302 گزارش دهد دولت ترکیه قصد تصرف آذربایجان را دارد[86].

در همین حین در عثمانی چندین رساله و گزارش درباره ایران و آذربایجان تهیه شد از جمله کتاب "ایران و اوردوسو،استانبول1927" "ایران اوردوسو تاریخچه سی 1326" "ایران آذربایجانی تدقیق راپورو 1927 " از این قبیل بودند.

سیاستهای آسیمیلاسیون فرهنگی دولت پهلوی در آذربایجان در دوره اول پهلوی نیز مدت نظر دولت ترکیه بود.

از دیگر سو فعالین روشنفکر عثمانی که نگران اوضاع آذربایجان بودند در سال 1923 در استانبول گرد هم آمدند تا درباره اوضاع آذربایجانی هایی که در معرض حملات فرهنگی فارسی پهلوی قرار داشنه اند بحث نمایند .ادیب مشهور روشنی بیگ در این جلسه سخن گفت و از دولت جدید ایران انتقاد کرد که سیاستی سرکوبگرانه علیه آذربایجانی ها اتخاذ کرده بود.

در جواب این نوشته ها و سمینارها دو مجله آینده و ایرانشهر به سرپرستی محمود افشار و کاظم زاده ایرانشهر تبریزی به جوابیه این سمینارها پرداختند و دکتر محسنی رئیس اداره فرهنگ آذربایجان محصلین آذربایجانی را مجبور کرد تا در قبال سخن گفتن به فارسی جریمه نقدی بپردازند.

محمود افشار بانی پان ایرانیسم بر اساس زبان فارسی می باشد که بایستی کشورهای افغانستان، تاجیکستان و ایران تحت زبان فارسی یکی شوند[87].

 

بدین ترتیب این اندیشه سیاسی گروه فارس گرا بصورت سیاست رسمی پهلوی ها در آمد و مقالات زیر علیه زبان و هویت آذربایجانیان نوشته شد. نوشته هایی که تنها در اثر امکانات دولتی توانست عمری داشته باشد و با اتمام عمر رژیم پهلوی عملا این طرز فکر پایگاه دولتی خود را از دست داد.

1-محمد قزوینی-درباره رساله آذری یا زبام آذربایگان

2-دکتر امیل بئر-درباره لهجه آذری

3-دکتر تقی ارانی- درباره زبان فارسی و آذربایجان (دو مقاله)

4-محمدعلی فروغی (ذکا الملک)-نحوه تدریس فارسی در آذربایجان (مجله یغما سال1306)

5-ذبیح فیروز- زبان ایران

6-عباس اقبال آشتیانی- درباره مساله زبان آذربایجان (سه مقاله)- سندی درباره زبان آذری- زبان ترکی در آذربایجان رساله مولانا روحی انارجانی

7-محمد امین ادیب طوسی-آذربایجان و زبان پارسی. فهلویات ماما عصمت و کشفی به زبان آذری دو قصیده دو لهجه نیمه آذری

8-دکتر حسینقلی کاتبی – در اطراف مقاله آذربایجان و زبان فارسی- ملاحظاتی درباره زبان کهن آذربایجان، زبانهای باستان آذربایجان- آذربایجان و وحدت ملی ایران (شهریور1321)

9-دکتر محمد مقدم-سند تاریخی از گویش آذری تبریز

10-یحیی ذکا- رساله گویش آذری- گویش گرینگانی- گویش گلین قیه- دو غزل آذری تازه یافته آذری-درباره گویش کنار آب- یک دو بیتی آذری

11-سعید نفیسی- رساله روحی اونارجانی

12-عبدالعلی کارنگ- زبان آذربایجان در سالهای پس از اسلام- یادداشت درباره کتاب زبان آذربایجان تاتی و هرزنی- خلخالی یک لهجه آذری- درباره گویشهای بازمانده آذری(تاتی وهرزنی)- دو لهجه از زبان باستانی ایران

13-فیروز منصوری-مطالعاتی در تاریخ و زبان آذربایجان

14-محمود افشار-یگانگی ایرانیان و زبان فارسی- سخنی چند درباره زبان آذربایجان-کتاب شناسی گویش آذری- مجله آینده

15-دکتر جمال الدین فقیه_ زبان و ادبیات آذربایجان- آذربایجان و نهضت ادبی

16-محمدرضا شعار-زبان آذربایجان

17-دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی-زبان فارسی و وحدت ملی (چکامه)

18-دکتر منوچهر مرتضوی- زبان آذربایجان- زبان دیرین آذربایجان- فعل در زبان هرزنی

19- دکتر غلامحسین مرز آبادی-سابقه زبان دری در آذربایجان

20-دکتر صادق کیا- آذریکان

21-محمد محیط طباطبائی- آذری یا آذربایجان- زبان تبریزی

22-دکتر عنایت الله رضا- زبان مردم آذربایجان- آذربایجان و اران

23-دکتر جواد شیخ الاسلامی- زبان فارسی نشان والای قومیت ایران

24- دکتر ماهیار نوابی- زبان کنونی آذربایجان- زبان مردم تبریز- رساله مولانا روحی اونارجانی

25- دکتر احسان یار شاطر- زبانها و لهجه های ایرانی- مراغیان الموت و رودبار و زبان آنها

26- منوچهر ستوده- خوئینی یکی از لهجه های آذری

27-دکتر جواد مشکور- نظری به تاریخ آذربایجان

28-رحیم رضازاده ملک-به گویش تاتی و به گویش آذری- بخش دوم رساله روحی اونارجانی- اشعار نباتی قره داغی

29-احمد کسروی-آذری یا زبان باستان آذربایگان

30-عزیز دولت آبادی- زبان کنونی آذربایجان

31-رشید عیوضی_ دو نمونه از زبان مردم تبریز

32- جلال متینی- دقیقی،زبان دری و لهجه آذری. آذربایجان کجاست

33-میر احمد طباطبایی- یادی دیگر از مسائل زبان فارسی

34-مهندس ناصح ناطق-زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران- درباره زبان آذربایجان

35-ایرج افشار- زبان فارسی در آذربایجان(مجموعه مقالات)

36-محمد تقی بهار ملک الشعرا-زبان فارسی در آذربایجان

37-ابراهیم پور داود-آذربایجان و زبان دری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

32-

33-

34-

35-

36-

37-

38-



[1] خورموجی، محمد جعفر، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدید جم، چاپ دوم تهران 1363، ص 12

[2] ورهرام، نظام سیاسی و اجتماعی ایران در عصر قاجار، انتشارات معین تهران 1367

[3] براون، ادوارد، یکسال در میان ایرانیان، تهران 1371، ص 172

[4] گروته، هوگو، سفرنامه گروته، ترجمه مجید جلیلوند، تهران نشر مرکز، چاپ اول 1369 ص 298

[5]  نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، جلد اول، موسسه مطبوعاتی شرق، تهران 1335 ص18

[6]  همان ص 27

[7] عضدالدوله، تاریخ عضدی ، به کوشش  دکتر عبدالحسین نوایی، انتشارات بابک ، چاپ اول 2535، ص 144

[8]   در این نقل و انتقالات ترکان قره پاپاق هم تصمیم به مهاجرت گرفتند و قسمتی از آنها به قارص و جمعی هم به سولدوز نقل مکان کردند. اسنادی از روابط ایران با منطقه قفقازیه، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی تهران 1372، ص 429

[9]  تاریخ عضدی، عضدالدوله، به کوشش  دکتر عبدالحسین نوایی، انتشارات بابک ، چاپ اول 2535، ص 12

[10]  شیمل، آن ماری، خوشنویسی و فرهنگ اسلامی ، ترجمه دکتر اسدالله آزاد، مشهد1368 ص101

 [11]  دورویل، گاسپار، سفر به ایران، voyage en persa ، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، انتشارات شباویز 1371،ص 8

[12]  همان ص209

[13]  ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ایران، علیقلی اعتماد مقدم، خرداد 1347، تهران ص196

[14]  همان ص200

[15]  آبراهامیام، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه فیروزمند، شانه چی، تهران نشر مرکز، 1377ص 83

[16]  گوئل کهن، تاریخ سانسور در مطبوعات ایران ج1، 1253 تل صدور فرمان مشروطیت، آگاه تهران 1363، ص 10-11

[17]  مستوفی ، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج اول تهران، بی تا، ص11

[18]  تقوی مقدم، سید مصطفی، ایران در آستانه رویارویی با تمدن غرب، تهران ، ص14

[19] سولتیف، الکسس، مسارت به ایران، ترجمه محسن صبا ، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم تهران 1365، ص 87

 [20] کلمباری، ف، تصویری از ایران (1249—1265) ، لین تورنتن ، ترجمه مینا نوایی، تهران 1374، ص54

[21]  سعادت نوری، حسین، زندگی حاج میرزا آقاسی ، بی جا، بی تا، ص 305، به نقل از روزنامه حبل المتین چاپ کلکته، شماره 25 ساال 16 ، ص 19

[22]  همان ، ص211

[23]  همان ص، 284

[24]  کلمباری، ص50

[25]  شیمل، ص101

[26] - آبراهامیان، ص 52

[27] -پولاک، یاوب،ادوارد، سفرنامه پولاک ، ایرا و ایرانیان، چاپ اول تیر 1362 تهران، ص 272

[28] پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه پولاک،  ص24

[29] همانص24

[30]  ناصرالدینشاه، سفر شهریار جاده ها، سفرنامه ناصرالدینشاه به عتبات، به کوشش محمد رضا عباسی، پرویز بدیعی، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، تهران 1372، ص ﻫ

[31] مجله پیک آذر، شماره 13 و 14، فروردین و اردیبهشت 1381، ص34

[32]  ویشارد، جان، بیست سال در ایران، ترجمه علی پیرنیا، چاپ اول تهران 1363، ص 124

[33] شیمل، ص 101

[34] محمود محمود ، روابط ایران وانگلیس، ج2، ص630

[35]  تلگرافات عصر سپهسالار، خط تبریز 1296 -1295 ، به کوشش محمود طاهر احمدی، چاپ اول سازمان اسناد ملی ایران، 1370، ص293

[36] اتابکی، تورج، آذربایجان در تاریخ معاصر ایران، ص41

[37]  همان ص41

[38] روزنامه ملی، نمره 9، سال اول شوال 1324/ اکتبر 1906، ص 2

[39] جریده ملی، سال اول نمره 24، 14 ذیقعده 1324/ 30 آرالیق 1906 ص 2

[40]  جریده ملی، سال اول 4 ذیالحجه 1324 ص2-3 و انجمن، شماره 44، غره محرم 1325، 14 فوریه 1907

[41] محمد امین رسول زاده، گزارشهایی از انقلاب مشروطیت آذربایجان، ترجمه رحیم رئیس نیا، چاپ اول 1377، تهران شیرازه ص 233

[42] انجمن، شماره 35( 20 ذی الحجه 1326) 13 ژانویه

[43]  فتحی ، نصره الله، زندگینامه شهید نیکنام ثقه الاسلام تبریزی( 1330- 1277) ، تهران اسفند 1352، ص88

[44]  همان ص 407

[45] گروته، هوگو، سفرنامه هوگو گروته، ترجمه مجید جلیلوند، نشر مرکز، چاپ اول 1369، ص 312

[46] آبراهامیان، ص 83

[47] اردوبادی، محمد سعید، تبریز مه آلود، انتشارات دنیا، تهران 1364، ص 436

[48] اتابکی ، ص 49

[49] Shaffer; Brenda: Borders and Brethern: London; 2002; page 40

[50]  - براون، ادوارد، نامه هایی از تبریز، ترجمه حسن جوادی، تهران، خوارزمی1352،ص 154

[51] - امیر خیزی، اسماعیل، قیام آذربایجان و ستارخان، تهران ،ص 518

[52] - اتابکی،تورج، آذربایجان و ناسیونالیسم ایرانی، مجله کفتکو،خرداد 1382،ص23

[53] - بیات،کاوه، مقدمه کتاب آذبایجان در موج خیزتاری،،ص7

[54] - قدس،محمود رضا، تاثیر جنگ جهانی اول در سیاست داخلی ایران، تاریخ معاصر ایران،کتاب دهم، ص 86

[55]  - توفیق،رحمت الله، تاریخچه اورمیه، چاپ اول1382، ص 65

[56] - ریاحی،محمد امین، تاریخ خویص 487 و ملک زاده دیلمقانی ، تاریخ ده هزار ساله سلماس و غرب آذربایجان، ص261

[57] - افشار ایرج، نامه های تهران، نشر فروزان تهران 1379،ص6

[58] - احمدی،تاریخچه جمهوری انقلاب ایران و گروه ارانی، حمید احمدی1379، ص7

[59] - همان، ص 63

[60] بیات، آذربایجان در ....، ص 34

[61] - اتابکی، آذربایجان و ناسیونالیسم.....، ص25

[62] - مجتهدی، مهدی، رجال آذربایجان، ص38

[63] - کسروی، احمد، زندگانی من، تهران 1338، ص 116

[64] - همان، ص 117

[65] - ریاحی، ص، 489

[66] - اتابکی، ص24

[67] - آبراهامیان، یروانمد، ایران بین دو انقلاب، ص 104

[68] - کمره ای، ج 2، ص 393

[69] - آبراهامیان، ص102

- [70] تاریخ معاصر ایران، جلد دهم، 92

[71] - همان، ص 92

[72] - همان، ص 93

[73] - همان ، ص 159

[74] - شرح حال خیابانی، به قلم چند تن از دوستان، انتشارات سحر، چاپ اول برلین1304، ص 21

[75] - گزیده اسناد ایران و عثمانی- دوران قاجاریه ،ج7،تهران 1375،ص179

[76] -احمدی ص92

[77] - گزیده اسناد ایران و عثمانی دوران قاجاریه-ج7،تهران 1375،28 سنبله، 1342. شماره سند1272،کارتن 15 پرونده 36   ،نمره162،ص47

[78] - همان، ص 179

[79] - گزیده اسناد ایران و عثمانی دوران قاجاریه ص851،شماره سند1544،کارتن 66 پرونده 7 ،جمادی الاول 1337

[80] - رضا شاه،خاطرات سیمان بهبودی،به اهتمام غلامحسین میرزا صالح،چاپ اول پاییز 1372،تهران 49

[81] - کسروی،احمد،زندگانی من-تهران 1348،ص321

[82] - ایران دیروز،خاطرات پرنس ارفع،تهران 1345- چاپخانه وزارت فرهنگ و هنر،ص49

[83] - خلیل پاشا

[84] - ارانی ص11

[85] مکی،حسین،زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه انتشارات امیر کبیر چاپ چهارم1370، ص244

[86] - گزیده اسناد ایران و عثمانی،ص179

[87] - به یاد بنیانگذار از مجله آینده-دکتر جواد شیخ الاسلامی،تهران 1369، ص412

 

۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۷
توحید ملک زاده دیلمقانی

دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی[1]

 

مقدمه

حاجی ملا علی تاروئردی زاده یا تاروئردی یوف[2] از ترکان افشار بوده  که سالیان قبل در اورمیه و یا سلماس می زیسته است[3]. شغل وی را نانوایی نوشته اند[4]. حاجی ملا علی تاروئردی زاده صاحب سه پسر[5] به نامهای مشهدی علی اکبر، مشهدی علی اصغر و یک پسر دیگر بوده است[6].

شغل مشهدی علی اکبر را داروسازی و پزشکی[7] قید کرده اند که در تهران تحصیل نموده که موضوع تحصیلات آکادمیک وی به نظر بعید می نماید با اینحال وی نسبت به زمان خود شخصی روشنفکر و باسواد بود. وی به جز به زبان مادریش  ترکی آذربایجانی به زبانهای ترکی استانبولی، فارسی، روسی و فرانسه هم آشنایی داشت . مشهدی علی اکبر دارای یازده فرزند- شش پسر و پنج دختر بود که دو تن از پسرانش حیدر و عباس نامیده می شدند[8]. پسران مشهدی علی اشرف نیز ابراهیم، آیدین و حسن بودند.

مشهدی علی اکبر و مشهدی علی اشرف به تجارت پارچه و فرش مشغول بوده و به روسیه مسافرت کرده بودند و پس از چند بار رفت و آمد به روسیه چون نتوانست با ستمهای دولتیان و فئودالها بسازد در سال 1886 میلادی[9] راه مهاجرت در پیش گرفت[10] و در گومری و قارص ماندگار شدند[11] به طوریکه اولاد این دو برادر در قارص[12] و گومری[13] که آن زمان تحت تسلط روسیه درآمده بود به دنیا آمدند.

دستجات آذربایجانیان شهر گومری در کارت پستال

 

مشهدی علی اکبر پدر حیدرخان عمواوغلی (  20 دسامبر 1880/ 29 آذر 1259 شمسی- 8 اکتبر 1921/ 5 آبان 1300 شمسی در پسی خان گیلان  ) و مشهدی علی اشرف پدر ابراهیم آقا ،آیدین پاشا و حسن بیگ بودند که به لقب قارصی مشهور می باشند. موطن خانواده تاری وئردی زاده و جهانگیروف ( جهانگیر اوغلو= جهانگیرزاده) که با هم پسر عمو بودند[14] شهر سلماس و یا اورمیه بود. مادراین سه برادر شهربانو نام داشت [15].

در خانواده حیدرخان عمواوغلی دوازده نفری از جوانان این خانواده در انقلاب مشروطیت شرکت داشتندکه برجسته ترین آنها برادرش عباس خان افشار و پسر عموهایش ابراهیم پاشا جهانگیروف ( 1866-1947) ، حسن بیگ جهانگیروف و آیدین پاشا  بودند[16]. آیدین پاشا و حسن بیگ تحصیلات عالیه در استانبول داشتند[17].

در 11 سالگی ابراهیم آقا شاهد اشغال موطنش قارص به دست قوای روس می گرددکه باعث تاثرات شدید وی می شود.

در اوایل سده بیستم مسلمانان روسیه و ایالت قفقاز برای بدست آوردن حقوقشان تلاشهای فراوانی می کردند بطوریکه در سال 1900 فعالان سیاسی منطقه آذربایجان آن سوی ارس ساکن در شهرهای باکو، تفلیس، ایروان و گنجه به رهبری دکتر نریمان نریمان بگوف (نریمانوف) که معلمی از اهالی تفلیس بود و سپس پزشک شد کمیته اجتماعیون عامیون را تشکیل دادند[18].

 

انقلاب مشروطیت آذربایجان و دستجات مجاهدین قفقازی

با وقوع نهضت مشروطیت در آذربایجان ایران تشکیلات اجتماعیون عامیون در تصمیم گرفت تا تابستان 1287 جمعی از افراد خود را برای پیشبرد جنگهای مشروطیت به تبریز بفرستند . گرچه این افراد در ایران به نام "مجاهدین قفقازی" مشهور شدند ولی بسیاری از آنان اصالتا  والدینی آذربایجانی داشتند و بعضا گرجی[19] بودند. بعضی منابع کمکهای تفکیکی شهرهای شمال ارس را هم ذکر می کند مثلا: کمیته تفلیس برای کمک به مشروطیت سی و هشت گرجی و چهل و دو مسلمان روانه تبریز نموده و از قره باغ نیز سی چهل نفر آدم مسلح با سعید الممالک روانه تبریز نمودند [20]. سوسیال دموکراتهای باکو نیز همراه 23 نفر مجاهد ، 40 سلاح، چندهزار فشنگ و حدود 50 بمب را با خود به تبریز بردند[21].

تجار ایرانی ساکن تفلیس که اکثرا آذربایجانی بودند نیز برای کمک به پیشبرد مشروطیت در ایران خصوصا در آذربایجان هزار مانات کمک کردند[22]. از دیگر سو از آذربایجانیان ولادی قفقاز، باطوم، گنجه، قارص، پطروفسکی، ایروان، آغ استافا و استانبول تقریبا شصت هزار و خورده ای مانات اعانه جمع شد که صرف خرید دینامیت بمب اسلحه و غیره شد  که برای انجام عملیاتهای جنگی علیه مستبدین دولتی  تماما به تبریز و خوی و مرند ارسال گردید [23]. سرمایه داران محلی به سبب ترس از روسها تمایلی به کمک مالی به مجاهدین مشروطیت نداشتند  فقط مختاروف از سرمایه داران باکو قول تهیه و ارسال 700 تا 800 اسلحه موزر را داد[24]. به دنبال علنی شدن این کمکها به مشروطه خواهان آذربایجانی، دولت روسیه سرکردگان سازمانهای انقلابی نظیر نریمان نریمانوف، صادق اوف تاجر فرش، رضایف، علی اکبروف تاجر پوست، مشهدی محمود کارگر بندر، طاهرزاده و آخوندوف تاجران میوه دستور دستگیرییشان را صادر کرده در زندان شهر تفلیس حبس گردیدند[25].

 

 

 

 

 

ورود مجاهدین قفقازی به آذربایجان

این دسته از مجاهدین در جنگهای مختلف در تبریز و سپس در خوی و سلماس در صف آزادیخواهان قرار گرفتند. علی موسی، حیدرخان عمواوغلی، حاجی رسول صدقیانی ، آقا محمد سلماسی را می توان اعضای برجسته سازمان اجتماعیون عامیون در ایران برشمرد[26] که امر هدایت و رهبری ارسال مجاهدین داوطلب قفقازی را عهده دار بودند.

براساس نوشته های حیدر خان عمو اوغلی وی در حدود ماه شوال سال 1326 قمری / آبان 1287 شمسی به همراهی پسرعموهای خود ابراهیم آقا[27] ، آیدین پاشا و حسن بیگ جهانگیراوف[28] برای کمک به پیشبرد اهداف مشروطیت و یاری نظامی و فکری به ستارخان و قوای او به تبریز حرکت کرد[29]. بر اساس قراین آیدین پاشا از مهر 287 در تبریز بوده چرا که در عملیات پاکسازی انجمن اسلامیه تبریز  در 21 مهر شرکت داشته است[30]. از قراین چنین برمی آید که سه برادر تحت فرماندهی پسر عمویشان حیدر خان عمواوغلی که قبلا چندین بار به ایران آمده و در مشهد و تبریز به فعالیتهای مهندسی برق و در پشت این اقدامات اقدامات انقلابی مشغول بود قرار داشتند. حیدرخان شخص اول مدیریت لجستیکی مجاهدین قفقازی در انقلاب مشروطیت آذربایجان بود.

ورود ابراهیم آقا قارصی به آذربایجان ایران[31]

اولین عملیات ابراهیم آقا در منطقه جلفا بود. ابراهیم بیگی که بنا بود با سی نفر مسلمان و گرجی از قارص بیاید در جلفای روس بود وبه حیدرخان که از مرز گذشته بود خبر داد که شما خودتان را به جلفا برسانید تا کلک کار ماکوئی هایی که در جلفا هستند و کربلائی حسین شجاعی را بکنیم. به دنبال این هماهنگی حیدرخان عمواوغلی هم از مرند با دویست نفر سوار به طرف جلفا حرکت کرده و به ابراهیم بیک خبر دادندکه فردا نزدیک غروب از دو طرف به ماکوئی ها و کربلایی حسین حمله شود. عصر یک ساعت به غروب مانده موافق نقشه طراحی شده هر دو دسته به روستای شجاع رسیدند. علمدار مقابل شجاع است و اهل آن مشروطه طلبند. پس از یک ساعت دعوا دیگر در ده شجاع کسی نبود که در مقابل قشون حیدرخان و ابراهیم آقا مقاومت کند. از آن طرف هم دسته ابراهیم بیک چند اسیر گرفتند [32].

قشون مجاهدین برای آزاد کردن خوی حرکت ولی ابراهیم بیگ در جلفا ماند چون ناخوش بود[33]. آبراهیم آقا پس از رفع کسالت تا علمدار آمد ولی نتوانست بیشتر پیشروی کند چرا که یکانیان سد راه پیشروی آنان بودند. از آنسو نورالله خان یکانی نیز با دستور کمیته اجتماعیون عامیونبرای کمک به ابراهیم آقا از باکو حرکت و به جلفا رسید. نورالله خان یکانی با قوچعلیخان که هراه با دو برادرش بخشعلی خان و شیر علیخان 20 و هفده ساله که مامور نگهداری راه جلفا- خوی بودند صحبت کرده و آنان را به همراهی با آزادیخواهان متقاعد نمود. این دو برادر همراهی را پذیرفته و نورالله خان ابراهیم آقا را در علمدار نگهداشت و خود با مجاهدین به ایواوغلی و خوی حمله کرد شب 17 آذر 1287 خوی به دست مشروطه خواهان افتاد. بدین ترتیب مشروطه خواهی در خوی پا گرفت و مجاهدین تحت فرماندهی ابراهیم آقا به محکم نمودن قدرت انجمن در خوی پرداختند[34].

شکست آیدین پاشا در باسمنج

آیدین پاشا در جنگهای خوی شرکت نداشت و قبلا به تبریز رفته بود. وی در شب 16 آذر 1287 در رأس دسته ای از مجاهدین به سپاه عین الدوله که فرماندهی قوای دولتی را در باسمنج بر عهده داشتند حمله کرد (مجاهدین این راه را به خاموشی و آرامی پیمودند و تا گورستان باسمنج که آغاز لشکرگاه و توپی در آنجا نهاده بودند پیش رفتند. لیکن دسته پیشرو ایشان حسن دلی نام می داشت بدستی آغاز کرد و بر روی توپ سوار شده با فریاد و غوغا به مجاهدان دستور داد (توپ) را بکشید و چنانکه می گویند توپچی را با گلوله از پا انداخت. به هیاهوی او دولتیان بیدار شده بهم برآمدند و هراسناک به کوشش برخاستند و شیپور کشیده به جنگ پرداختند و به یک شلیک چند تن از مجاهدان به خاک افتادند. خود حسن ولی بر روی توپ تیر خورده بدرود زندگی گفت...بدینسان تلاشها بیهوده گردیده آن همه جانها نیز نابود شد[35].(نزدیک چهل تن کشته یا زخمی)

به عقیده مطلعین اگر آن شب مجاهدین تبریز از روی عقل و نقشه صحیح عمل کرده بودند بطور حتم اردوی عین الدوله  که بیشتر از 30 هزار نفر می بود بکلی تارو مار شده بود و تاریخ انقلاب تبریز وجهه دیگری پیدا کرده بود[36].

 

جنگ قره ملیک و شکست آیدین پاشا

شب 14 اسفند 1287 یکی از جنگهای بی مانند در تبریز رخ داد. صمدخان شجاع الدوله از سه طرف تبریز را محاصره کرده و جنگ آغاز شد که در نهایت مشروطه خواهان شکست خورده و مجاهدین به سر دسته شان که آیدین پاشا می بود و این زمان جلوتر از دیگران می رفت بد می گفتند. بدین ترتیب حکم آوار و محلات خارجی تبریز تاراج شدند. ولی تبریزیان این شکست را بر نتابیدند و دوباره حمله را آغاز کردند و حکم آوار را آزاد کرده و به سوی قره ملیک که اردوگاه دولتیان بود حمله کردند ولی نتوانستند کاری از پیش برند و نتوانستند به قره ملیک برسند در این جنگ آیدین پاشا نیز حضور داشت[37].

 

 

 

جنگ مشروطه خواهان خوی به فرماندهی ابراهیم آقا  و شهادت میرزا سعید سلماسی[38]

            مجاهدین قصد داشتند تا بساط استبداد را در ماکو برچینند بنابراین اوایل صفر 1327 قمری (اسفند1287) میرزا سعید سلماسی و اردوی سلماس وارد خوی شدند و از طرف مردم و مجاهدین و حیدر خان عمواوغلی مورد استقبال قرار گرفتند و بلافاصله عازم اردوی سعیدآباد شدند . اردوی سعید آباد مرکب از مجاهدین آذربایجانی به رهبری ابراهیم  آقای قارصی در 10 کیلومتری شرق خوی قرار داشت .

            در آغاز حیدر خان عمو اوغلی نامه هایی به اقبال السلطنه و سران عشایر نوشت و انها را به رفع دشمنی و کینه و آشتی کردن با مشروطه خواهان فراخواند . کردهای سردار به منظور قطع رابطه خوی با تبریز و جلفا به روستاهای شرق خوی تاختند . هر روز دهها نفر از طرفین کشته می شدند .

            بعدا قشون ماکو به روستاهای فیرورق و بدل آباد حمله کرد .در فیرورق مجاهدان ودر بدل آباد مستبدین پیروز شدند و از هر طرف صدها تن کشته شد . دو سه روزبعد مستبدین به «کوی رَبَط» تاختند ربط را گرفته و شهر را محاصره کردند و بیش از 15 روز آن را در محاصره داشتند. چند بار به شهر یورش آوردند اما به علت استحکام قلعه و کوشش مجاهدان در حراست شهر از تسخیر آن عازج ماندند.

            در اواخر زمستان 1327 سراسر روستاهای شمال خوی در دست کردها و خان های ماکو بود . شکور پاشا خان در حاشیه رود ، حمد الله خان سالار در وئشلق ، عمو خان ایلخانی و عزوخان در قیزقلعه اردو زده بودند . در بیرون شهر فقط روستای پِرَه (فیورق) در دست مجاهدان بود و سعید آباد (سئی داوار) اردوگاه مجاهدین بود .

 

جنگ حه شه ریت[39] وشهادت میرزا سعید سلماسی :

            در آن روزها مجدداً عین الدوله تبریز را محاصره کرده بود و پسر رحیم قراجه داغی ، صوفیان و اطراف آنرا گرفته بود و راه تبریز بسته شده بود تا این«که در 16 صفر ( 18 اسفند 1287 شمسی) 500 سوار از اردوی سعید آباد به قصد حمله به صوفیان و گشودن راه تبریز عزیمت کردند . مجاهدان از نیمه شب در چند گروه از رودخانه قوطور گذشتند و خود را به کنار روستای حه شه ریت که در دست ماکویی ها بود رسانیدند.

            هنوز آفتاب ندمیده بود که درگیری آغاز شد. ابتدا پیروزی با مجاهدان بود. صد تن از دشمن کشته و عده ای اسیر شدند اما حمد الله خان سالار از روستای وئشلق خود را به معرکه رسانید. دیگر خانمهای ماکو نیز پی در پی با سواران خود به نیروهای استبداد می پیوستند. با رسیدن نیروهای تازه نفس ورق برگشت وشکست در صفوف مجاهدان افتاد. در بازپسین لحظات ایلخانی و عزوخان نیز از قیزقلعه رسیدند و آنچه که نباید بشود شد و مجاهدان شکست سختی خوردند و شهید آزادی مـیرزا سعید سلماسی به شهادت رسید.

            در این جنگ جمعی از اعضای جمعیت اتحاد و ترقی عثمانی به فرماندهی خلیل بگ شرکت داشتند. خلیل پاشا در باره ورود به سلماس و کمکهای عثمانی به انقلاب مشروطیت آذربایجان می نویسد:

            پس از موفقیتهای وسیع جمعیت اتحاد و ترقی در برقراری مشروطه در عثمانی ، مشروطه خواهان آذربایجانی اقدامات خود را وسیعتر کرده و از جمعیت اتحاد و ترقی درخواست کمک کردند . کمیته مرکزی جمعیت اتحاد و ترقی نیز مرا مامور این کار کرد . من هم برای کمک به مجاهدین چند نفر از جمله ملازم حیلمی ، یعقوب جمیل ، مصطفی نجیب ، خطیب عمر ناجی را انتخاب کرده و همراه سعید سلماسی به طرف آذربایجان حرکت کردیم . از راه طرابزون به ارضروم رفتم . در آنجا سروان کاظم ، توپچی موسی و با چندین سرباز و افسر ارضرومی که جمعاً 30 نفر می شد آماده ورود به آذربایجان می شدیم . قسمتی از قوا را با وان فرستادیم . من هم با شش تن از راه دوغوبایزیت به محل اسکان عشایر جلالی آمدم . قصدم از این کار این بود که عشایر را همراه انقلاب نمایم . پس از انجام مذاکرات با روسای عشایر هازئرانلی ، حیدرانلی ، یزیدی ، تاکوری، شمسیکی و میلان به وان آمدم . پس از چند روز استراحت و آماده شدن به محل اسکان عشایر عبدوی در منطقه قوطور آمدم . در اینجا با سر کرده عشایر عبدوی ، سیمیتقو ، دیدار کردم او یک سرکرده جوان بود که به خوبی تیراندازی می کرد . او در دره قوطور در یک جای مرتفعی می زیست .

            در روزهای نخست از اقامتمان در بالکن نشسته چای می خوردیم که دختر جوانی که کوزه ای آب بر سر داشته و راه میرفت توجهمان را جلب کرد. سیمیتقو برای تفریح تفنگ را برداشت و با یک شلیک کوزه را داغون کرد. سیمیتقو تا مدتها  خندید .این موضوع گر چه یک موضوع ساده بود ولی به نظر من یک پیام به نظر می رسید. به سیمیتقو گفتم اگر در باورت گلوله اشکالی وجود داشت شاید گلوله به دختر می خورد. سیمیتقو در حالیکه با سبیلهای کلفتش بازی می کرد به اطرافیانش دستور داد که کلاه کوچکی را در فاصله دوری قرار دهد. از طرف ما حلیلمی ابتدا شلیک کرد که به کلاه خورد سپس مصطفی نجیب شلیک کرد که دوباره به کلاه خورد و آخر سر من شلیک کردم که باز هم گلوله به کلاه اصابت کرد.

            سیمیتقو که با احترام به دوستانم نگاه می کرد گفت : تا مدتی که در اینجا هستید به شما هیچ ضرری نخواهد رسید و به حق سیمیتقو به عهدش عمل کرد .پس از وداع با عشایر عبدوی به دیلمان مرکز ولایت سلماس که در دست مجاهدین بود رفتیم در اینجا با رئیس مجاهدین به نام خادم المله آشنا شدیم وی اطلاعاتی از نیروهای  طرفدار شاه به ما داد . در دیلمقان دو شب گذراندیم . در دیلمقان پس از گفتگو با سران مجاهدین سلماسی تصمیم  گرفتیم که همراه با اردوی مجاهدان سلماسی به خوی که تحت محاصره نیروهای شاه بود برویم .

            با دوستانم نشسته و نقشه جنگی آماده کردیم . ابتدا به مدافعان قلعه پیام فرستادیم. شب هنگام حرکت کرده و صبحگاه مخفیانه وارد قلعه خوی شدیم . در انبار قلعه به چهار توپ قدیمی برخوردم که بلا استفاده در گوشه ای مانده بود . آنان را آماده شلیک کرده و دسته ای را آماده حمله با توپ نمودم . این تعلیمات دو روز به طول انجامید . سپس نوبت به آموزش تفنگ رسید . چند روز به همین سپری شد . قشون شاه دراطراف خوی در سه موضع مستقر بود . حمله مجاهدین به نیروهای شاه را درست ندانستم و چاره دیگر اندیشیدیم . ان هم حمله به اردوی شاه از عقب بود .

            از قلعه مخفیانه بیرون آمدم و همراه با نیروهایم در سه چهار کیلو متری جنوب رودخانه حه شه ریت از روی پلی گذشتم . ساعتهای اولیه صبح به محل حمله نزدیک شدیم . حمله شروع شد . دشمن که منتظر عملیات ما نبود به تهاجم پرداخت ولی وقتی با پنج شش کشته مواجه شد عقب نشست . قسمتی از دشمن به خانه های اطراف پناهنده شد و قسمتی هم به کوهها فرار کردند . اینان بالآخره با یک دایره بزرگ ما را محاصره کردند . قبلاً ابراهیم آقا قارصلی را به پشت سر فرستاده بودم که از محاصره در امان باشیم . ابراهیم آقا موقع حمله دشمن با یکصد تن از سوارهایش عقب نشینی کرده بود.پیاده ها هم سه گردان بودند. بعداً فهمیدیم که سواره های ابراهیم آقا وقتی با حمله شدید دشمن مواجه شدند تسلیم شده اند. موقع تسلیم هم گفته بودند که ما را به زور به جنگ آورده اند. قوای دشمن هم لوله های تفنگ را بوی باروت تازه میداد انها را کشته و اگر بوی باروت نداده آزاد کرده بودند.

            ما از خانه افرادی که به ما صادق بودند به طرف قوای دشمن شلیک می کردیم.ار نظر آموزشی هیچ فرقی بین سپاه شاه با نیروی مجاهدین وجود نداشت. با ادامه حملات اردوی شاه با سی چهل تن از مجاهدین باقی مانده عقب نشینیم. یعقوب جمیل و من در عقب با تهیه آتش،عقب نشینی مجاهدین را آسان کردیم. در این هنگام در نزدیکمان اسبی دیدیم که صاحبش کشته بود.

            یعقوب جمیل فوراً بر پشت آن سوار شد و من هم از دمش گرفته به یک خندقی نزدیک شدیم و دوباره به تیراندازی پرداختیم. با هر بار شلیک یک نفر از اردوی شاه کشته می شد و این مانع از نزدیکشان به ما می شد. فاصله ما به تدریج با اردوی شاه زیاد شد تا اینکه چندین سواره که بدون شلیک  نزد ما می آمدند توجهمان را جلب کرد.  اینها سواره های عثمانی به فرماندهی والی باش قالا جودت بودند که به کمک ما آمده بودند.

            به تدریج از منطقه دور می شدیم به روستای سئید آوار که در دست داشناک ها بود رسیدیم. داشناکها قبلاً بی طرفی خود را به ما اعلام کرده بودند.

            در این روستا به شمارش نفراتم پرداختم. سه نفر زخمی شده بود و سعید سلماسی نیز که در حمله قبلی شهید شده بود. در روستا موقعی که استراحت می کردیم پیامی از سوی فرمانده اردوی شاه رسیدکه در آن بر داشناک ها و اهالی سیئد آوار رجز خوانی شده بود.  من هم در جواب گفتم که نیرویی که شما با آن به مقابله پرداختید قوای عثمانی بود که با 500 تن از عسگر ها به یاری مجاهدین آمده بود.

            پس از چندی قوای شاه اطراف خوی را ترک کرد.چند روز بعد نامه ای از عمر ناجی دریافت کردم. قبلاً عمر ناجی را برای آوردن مهمات به وان فرستاده بودم .عمر ناجی در این نامه گفته بود که در استانبول اوضاع عوض شده و بهتر است به وان بیائید.ماهم فوراً به وان آمدیم...!

            در این باره روزنامه های انجمن (تبریز) ، مکافات (خوی) و روح القدس (تهران)مطالب مخصوصی نوشتند :

            « نقل از روزنامه مکافات منطبعه خوی

            مکتوب از اردوی حریت خواه سعد آباد

            امروز که چهاردهم صفر است یک ساعت از دسته (اصطلاحی در خواند ساعت) گذشته خبر رسید دسته ای از سواران دشمن به طرف قریه قره شعبان هجوم آورده اند تا حکم یورش آن جناب ابراهیم بیگ به مجاهدین و سواران برسد.دو نفر از مجاهدین غیور (مشهدی ولی) و (تیمور باغدره ای) به دشمن حمله نموده و دلیرانه و مردانه جلو خصم را گفته چند تیری درفی ما بین مبادله گردید. اسبدادیان را در مقابل این دو نفر جوانان فداکار تاب نمانده رو به فرار نهادند. نواب والا شاهزاده جهانگیر میرزا با چند نفر مجاهدین بامداد عزیمت نمود تا رسیدن انها به مجاهدین اولی یک فرسخ دشمن را تعاقب نموده اند. از توجه حضرت حجه عجل الله فرجع دل مجاهدین چنان قوی شده که دو نفر مقابل صدنفر اشرار را گرفته عقب می نشاند تلفات دشمن هنوز معلوم نیست.

            زنده باد طرفداران حرّیت و انسانیت.کور باد استبداد پرستان

            قربانی آزادی، محمدزاده ایرانی».

            درباره واقعه 16 صفر (18 اسفند 1287)روزنامه انجمن می نویسد:

            « ایضاً مکتوب از اردوی ملی سعد آباد.

            یا وخامت حال استبدادیان ماکو

            بنام خداوند آزادیبخش

            (16 صفر) پنج ساعت از شب چهار شنبه گذشته بنا به تصویب جناب «ابراهیم بیگ» رئیس مجاهدین سه دسته از هم مسلکان محترم ژون تورک و دو دسته از مجاهدین غیور به سه دسته آخری منقسم دسته اولی در تحت ریاست اسمعیل افندی ، دسته دویمی در تحت ریاست مصطفی افندی ، دسته سیمی به ریاست یعقوب افندی . فرمانده کل جناب «خلیل افندی» مصمم گشته سه ساعت به صبح مانده از سعد آباد حرکت کرده پیاده از رود قوطور عبور نموده خودمان را بالای قریه مانده از سعد آباد حرکت کرده پیاده از رود قوطور عبور نموده خودمان را بالای قریه حاشیه رود رساندیم. آفرین به بلدچیان. پنجاه نفر پیاده را چنان به قریه رسانیدند که ده قدم مانده بود قراولان دشمن را زنده بگیریم.

            یک دفعه صدای کیستی از اردوی خصم بلند شد . ما پنجاه نفر دفعتاً با گلوله های آتشین صید افکنی کردیم اول دفعه چهار قراولان افتادند . معلقی که در زیر درختستانی بود بدست آورده ، دیگر به دشمن امان ندادیم . نقشه حرب از این قرار بود . در قریه حاشیه رودکوه بزرگی است . صد و پنجاه نفر سواره با عبدالحسین خان سلطان قراجه داغی و محمد صادق خان سرهنگ ، امان الله خان و پاشا خان یاور و آقا خان سلطان با سواران سلماس به محافظت آنجا تعیین گشت و صد نفر سوار سلماسی ، با اسمعیل خان سرتیپ و قاسمخان سرهنگ وشاهزاده به ریاست جناب ابراهیم بیگ رئیس منتظر وقت بودند همینکه صدای تفنگهای دل شکاف حریت طلبان گوشزد سواران گردید از چهار جانب بنای شلیک گذاشتند .

            گلوله ها مثل باران از بالا و پائین بر سر دشمنان می بارید . اردوی استبداد ضحاک پرست که از وحشت احرار شب ار بیدار و در طلیعه صبح هر یکی در گوشه خوابیده بودند از صدای تفنگهای آزادی طلبان که الفاظ مقدسه حریت عدالت و مساوات عالم را فرا گرفته بود . و از جانبی با وزیدن نسیم صبح صدای مرحبا و آفرین را می توان گفت از قبور نور شهدای راه حریت حاجی میرزا ابراهیم آقا و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان بگوش ففداکاران می رسانید و سبب قوت قلب مجاهدین می شود .

            البته قارئین محترم را با وجود این اقدامات غیورانه ملی اوضاع استبدادیان بخوبی مشهود خواهد شد که با چه حالت ذلت هر یکی به جانبی گریزان و به هر طرف که رو می آورند هدف گلوله های آتشبار می شدند . از بالا و پائین اجساد بی روح بود علی الاتصال بر روی زمین می افتاد . برخی که با کمال بی شرمی و فلاکت امکان فرار داشت جز اسب بی زین و لجام چاره نمی دید .

            نگارنده که با نور چشم مجاهدین ، فدایی ملت و سر آمد طریقه حریت انسانیت جناب آقا میرزا سعید سلماسی در سنگر واحد با عداد حرب قیام داشتیم آن جوان غیور با رشادت و دلیری که اولین تکلیف مدافعان وطن است خصم افکنی می نمود . » سعید گاهی با صدای رسا می گفت (یاشاسین حریت) و گاهی به تفحص احوال هم مسلکان خویش میپرداخت که آیا کسی از ما در محافظت اساس حریت به فیض شهادت که سعادت ابدی است نایل آمده است ؟ و هنگامی  که به سمت دشمنان انسانیت خطاب می کرد : ای بی غیرتان کجا گریزانید خیال می کنید که تا حقوق ملت تحصیل نشود از شما دست بردار خواهیم بود ؟ گهی خنده کنان رو به طرف مجاهدین نموده می فرمود : برادران بزنید . مترسید و یقین بدانید خون بهای احرار همان برقراری حقوق ملیت و پایداری اساس مشروطیت است و از هر قطره خون ما هزاران جوانان فداکار پا به میدان روزگار خواهند گذاشت و صفحات تواریخ و اوراق جراید نام نیک ما را در شما مشاهیر عالم ثبت و رقم خواهند کرد  و اعقاب و آیندگان ما البته به خونخواهی ما استبداد را از بیخ و بن خواهند انداخت. از سمت مجاهدین صدای زنده باد ملت ، زنده باد ستار خان سردارملی فضای گیتی را پر نموده بود. از جانب دیگر جناب خلیل افندی دراطراف سنگرها مجاهدین را خطاب می نمود «آرقاداشلار قورقمایون وورون ، یاشاسون مشروطه». در اینجا نتوان از حقیقت امر گذشت برادران و هم مسلکان «ژون ترک» ما همچنان رشادت و دلیریبه خرج دادند که قلم از تحریرش عاجز و زبان از تقریرش قاصر است . خیلی موقع داشت جنابان انوربیگ در تماشای این جنبش غیورانه احرار حاضر می بودند و میفرمودند که حقیقتاً ازهر قطره خون جناب مدحت پاشای شهید هزاران جوانان رشید پا به دایره انسانیت گذاشته و در قطع ریشه استبداد یک جهت شده اند .

            یکدفعه از اردوی خصم ناله و فغان بلند گردید معلومشد ازبزرگان استبدادیان مقتول شده و از قراریکه معلوم شد « شیر علی سلطان» نامی بوده است و در همان ساعت چهار نفر از سران انها در دست احرار گرفتار شد و سواره و پیاده رویهم ریخته مثل روباه فرار می کردند .

            در کنار رود قوطور انقدر دشمن کشته و زخمدار افتاده بود که از جریان خون انها رنگ آب تغییر داشت همینکه دشمنان فرار کردند احرار را نیز اشاره برگشتن رسید . یواش یواش به اردوگاه خویش بازگشتیم.

            معلوم شد ازاردوی ملی هفت نفر شهید و سه نفر خیلی خفیف زخمدارند . از طرف دشمن قدر متیقن بالغ بر یکصد نفر مقتول ، جمع کثیری مجروح گشته است و عده زیادی اسب تلف شده بود . در این محاربه قریب پنجاه راس اسب و بیست و یک قبضه تفنگ به غنیمت مجاهدین آمد. اسامی شهدای راه حریت و فدائیان عوالم انسانیت از این قرار است : علی اصغر، مشهدی ولی، ملا رسول، محمد علی، پاشا خان سلماسی، علیخان قراجه داغی، علی اصغر سواره سلماس.

            یک هم شهید آزادی جناب میرزا سعید سلماسی است . قلم اینجا رسید سر بشکست . لرزه بر اندامم افتاد . طاقتم طاق شد . سوگواری و شرح زندگانی این جوان رشید را به مدیران جراید و هم مسلکان محترم و حریت خواهان عالم حواله کردیم . قربانی آزادی اقل الحاج علی اصغر محمد زاده»

            بدین ترتیب طومار عمر شهید آزادی ، سعید سلماسی افتخارانه در حاشیه رود خوی پیچیده شده و پس از اتمام جنگ که جنازه ها را از میدان جمع آوری می کنند. در میان کشته شدگان پیکر بی جان میرزا سعید جوان را که در میدان کارزار افتاده بود می یابند . درحالیکه لباسهای فآخر و اشیاء قیمتی و تفنگ وی جلب توجه می کرد .

            مزدوران بر سر تصاحب این وسایل گرانبها با هم درگیر می شوند و  برای بدست آوردن انگشتر الماس وی انگشت نازنینش را هم می برند. در تصاحب اموال وی حتی دو نفر از اکراد سپاه ماکو کشته می شوند . این پیش آمد موجب سر وصدا و توجه دیگران شده و سرانجام موضوع به گوش عزو خان فرمانده سپاه ماکو که خواهر زاده سردار ماکو بود می رسد و ناچار این وسایل را به نامبرده تحویل می دهند. عزوخان با دیدن این وسایل نایاب تعجب کرده می پرسد شما که گفتید کسانی که در جنگ شرکت می کنند افراد بی سرو پا و دله دزد هستند . چنین کسانی چگونه می توانند چنین وسایلی را داشته باشند و دستور تحقیق می دهد تا معلوم گردد این شهید کیست ؟ پس از اطلاع از هویت وی دستور می دهند جنازه را بر سر جاده نوایی بگذارند و به کسانش اطلاع دهند تا جنازه را جهت دفن ببرند . از مجاهدین خوی مرحوم حاج عیسی خان سعیدی که از دوستان، همرزمان و جزو مکتب فیوضات بود به اتفاق حاج حسین تاجر باشی وشاید حاجی محمد علی دیلمقانی مامور انتقال جنازه سعید به خوی میشوند . در گورستان شوونه بسیاری از سرکردگان مشروطیت حضور داشتند و آیدین پاشا و ابراهیم آق نیز نطقی در بزرگواری ایشان ایراد نمودند و  پس از تغسیل و تکفین درقبرستان شهانق ( شوونه)  خوی نماز خوانده و دفن می کنند. ابراهیم آقا و آیدین پاشا از دوستان صمیمی مرحوم سعید سلماسی بودند که در پیشبرد امور فرهنگی سلماس هم نقش به سزایی داشتند. جلیل بخشی پور خبر از اهدای هدایایی برای کسانی که در امتحانات قبول شده بودند توسط آیدین پاشا در مدرسه سعیدیه سلماس می دهد.

            یک هفته بعد حاجی پیشنماز سلماسی به سواران رحیم خان قراجه داغی حمله کرد و در 23 صفر (25 اسفند) طسوج را گرفت و در چهرگان از روستاهای طسوج اردو زد . از آن طرف نیز مستبدین با محاصره چهرگان اکثر مجاهدین سلماسی و اورمیه ای ر ا قتل عام کردند و بتدریج مستبدین ادامه جنگ با مشروطه خاهان را به مصلحت ندیده عقب نشینی کردند . امیر حشمت به اورمیه رفته و انجمن آنجا را از نو دایر نمود . حیدر خان عمواوغلی نیز به رشت رفت و با قوای گیلانی رهسپار فتح تهران شد . ان زمان امور خوی به دست ابراهیم آقا قارصلی اداره می شد [40].

 

کودتای نافرجام صمدخان شجاع الدوله و نقش ابراهیم آغا در خنثی سازی آن

مرداد 1288 شمسی هدایت والی آذربایجان صمدخان شجاع الدوله را فرمانده عملیات علیه شاهسونان کرد و از تبریز یک سرکرده توپ با بیست قزاق و دسته ای سواره قره داغ فرستاد. ابراهیم آقا قارصی هم با دویست تن مجاهد سواره نزدفرستادند[41].

پس از دو سه روز ابراهیم آقا با سواران خود به تبریز برگشت و اعلام کرد که صمدخان عصیان کرده است و "بنام اینکه محمدعلی میرزا آذربایجان را به او سپرده برآنست که به کارهایی برخیزد."

ماوقع چنین بود که محمدعلی شاه طی نامه هایی از صمدخان خواهش کرده بود که چون به ایران باز می گردد صمدخان نیز بنیاد انجمن مشروطه را برافکند. صمدخان هم سرکردگان اردو  به جز ابراهیم آقای قارصی را جمع کرده و قضیه را به آنان گفت و آنان نیز هم قسم شدند تا بر سر شاهسون نروند و بجای آن آهنگ تبریز کنند.

"اگرچه این انجمن در نهان بود ابراهیم آقا آن را دریافت پیش از آنکه صمدخان سرکشی را آشکار گرداند و ایشان را دستگیر و نابود سازد شبانه سواران خود را برداشته از سراب گریخت و در راه نیز به قورخانه ای برخورد که از تبریز برای صمدخان فرستاده شده و آنها را هم باز گردانید.[42]"

   ابراهیم آقا چون 21  مرداد 1288 به تبریز رسید چگونگی را با رمز به تهران اطلاع داد و در 25 مرداد جریان را افشا نمود تا عین الدوله زودتر بازگردد و از دیگر سوی به فرماندهی امان الله میرزا که رئیس لشکرهای تبریز بود به بسیج مجاهدین تبریزی، گرجی و قفقازی پرداخت. صمدخان نیز به سعد آباد تبریز آمده و به قطع جاده های مواصلاتی تبریز پرداخت.

از سمت جنوب (مراغه، توفارقان ) گروهی از افراد صمدخان نیز به گوگان آمده راه خوار و بار را بر روی شهر بستند  از طرف تبریز نیز ابراهیم آقا با دسته ای از مجاهدین به مقابله اینان رفتند.

قشون ابراهیم آقا در گوگان و کسان صمدخان در دهخوارقان سنگر گرفتند و آماده جنگ شدند. دوم شهریور طی جنگی پس از دو سه ساعت ابراهیم آقا و همراهانش قشون صمدخان در دهخوارقان را شکست دادند و قشون صمدخان فرار کردند. نایب عباس حکم آواری و برادرش محمد دستگیر شدند. و از ازینسوی نیز نایب حسن خان نامی از سرکردگان گشته گردید. بدین ترتیب ابراهیم آقا اطراف تبریز را از یوغ عمال صمدخان آزاد کرد.

 

جنگ شام قازان و نقش ابراهیم آق در پیروزی آن

 

اول شوال  1327 / 24 مهر 1288 شمسی یک ساعت پیش از طلوع آفتاب صمدخان از قره ملیک به شام قازان (محل استقرار ) مجاهدین حمله کرد. رئیس کل مدافعین سنگرهای شام قازان ابراهیم آقای قارصلی بود . مهندس کریم طاهرزاده بهزاد وی را مردی خوش قیافه  و با تدبیر قید نموده است که برای مجاهدین سمت پدری داشت[43]. استقامت ابراهیم آقا و دسته اش ستودنی بود." چند تنی از ایشانم زانو به زمین گزارده باهم پیمان نهادند که تا دشمن را پس ننشانند از جای خود بر نخیزند و مردانه به جنگ و گلوله ریزی پرداختند[44]."

صمدخان نتوانست کاری از پیش برد و تا دو هفته تبریز در آرامش بود.

عکس زیر عصر روز جنگ برداشته شده است:

ردیف اول از چپ به راست: 1- اسلان گرجی 2- تکین گرجه که نامش فراموش شده

ردیف دوم از چپ به راست: میرزا حسین اردبیلی – سلطانعلی –قلی – یوسف خان که در زمان کسروی پایور شهربانی اورمیه بوده- محمدعلی خان(مهدوی در زمان کسروی در مالیه تبریز بوده )

ردیف سوم 1- ابراهیم اردبیلی - اسماعیل خویی- گیگو گرجی -عباسقلی الان براغوشی-تکین گرجی که نامش فراموش شده- از کسان ابراهیم آقا نامش فراموش شده است

روسها در 6 اردیبهشت 1288 به بهانه باز کردن راه آذوقه به اشغال آذربایجان پرداخته وارد تبریز شدند. مجاهدین نیز دستور عدم درگیری دریافت کرده از جنگ خودداری می کردند. روسها چون یقین نمودند کسی در برابرشان نخواهد ایستاد آزارشان را افزون کردند . در این میان احوال مجاهدان قفقازی بسیار سخت بود چرا که روسها هرکس از آنان را می یافتند به دار می کشیدند و بدین خاطر این مجاهدین هر کدام در گوشه ای پنهان شده بودند[45].

ابراهیم آقا همراه مجاهدین تبریز را ترک می کند

پس از آنکه روسها پس از چهار روز جنگ اعلان کردند هرکس از مجاهدان می تواند تبریز را ترک کند شب چهارشنبه 5 دی 1290 پیش از دمیدن آفتاب ابراهیم آقا همراه با چهار تن از یارانش (فارس الملک،صولت السلطان،هاشم خان و نصرت الله خان تبریز را به قصد سلماس و از آنجا به قصد پناهندگی به عثمانی ترک کردند. ابراهیم آقا پس از استقرار در استانبول دوباره به فعالیتهای انقلابی روی آورد . وی در جنگ بالکان شرکت فعالانه ای داشته و فرماندهی 900 آذربایجانی قارصی را بر عهده داشت. قوای وی جزو اولین نفراتی بودند که وارد ادیرنه شدند.  به گفته کسروی دخترانی از او در تهران می باشند.

 

کشته شدن آیدین پاشا بوسیله اکراد در قوشچی

در طی انقلاب مشروطیت عثمانی ها از راه باشقالان وارد آذربایجان شده و تا روستای قولونجی مابین ارومیه و سلماس پیش آمدند. آمدن عثمانی ها کردها را در قتل و غارت منطقه جری تر نموده بنابراین حاجی ناظم آقا (سید محمد قره باغی) به اورمیه رفته و از مردم اورمیه برای دفع عثمانی ها و کردها درخواست کمک کرد. در این جلسه مقرر شد حاجی ناظم آقا با جمع آوری قوا از روستاهای انزل با عساکر عثمانی به جنگ بر خیزد.

حاج ناظم اقا پس از مراجعت از شهر، ضمن مشورت با اطرافیانش، صلاح دیدند که در این کار بزرگ همکاری عمرخان شریفی رئیس ایل شکاک را هم همرأی و همراه نمایند و برای تحقق این موضوع با چند نفر از معتمدان خود به روستای زیمدشت رفتند و عمرخان به گرمی از ایشان پذیرا شد و در مذاکره موافقت خود را اعلام کرد و قرار گذاشتند در روز موعود که افراد حاج ناظم به قوشچی عزیمت می کنند او نیز با دویست سوار جنگی به یاری بشتابد؛ نزدیک غروب حاج ناظم آقا خداحافظی کرده و به قره باغ عازم شد؛ در بین راه حاج ناظم راه معمولی را تغییر داده و از راه غیر معمول به قره باغ برگشت وبعدا معلوم شد که عمرخان افرادی را قبلا در همان راه معمولی بر کمین گمارده و دستور ترور حاج ناظم را داده بود.

حاج ناظم آقا به جمع آوری قوا از روستاهای محال انزل پرداخت و با عده معدودی وارد روستای قوشچی گردید؛ در این احوال عساکر عثمانی برای برای احتراز از جنگ قوای خود را از روستاهای جمال آباد و گولان عقب کشیده و در قولنجی متمرکز شدند و با اعمال  پیکی به حاج ناظم آقا پیشنهاد کرده و خروج عساکر خود را از آذربایجان پذیرفتند؛ حاج ناظم آقا نیز با قبول پیشنهاد آنها ضمن ابراز خوشحالی از حصول مقصود فرد را برداشته و عازم قره باغ شد؛ فرمانده نیروی عثمانی که مکرر حیله به کار برده بود، بلافاصله با قوای خود به قوشچی حمله ور شد ؛ اهالی قوشچی به محض دیدن نیروی عثمانی به دفاع برخاسته و آتش جنگ شعله ور گردید، با شنیدن صدای تیراندازیها، حاج ناظم با افرادش از راه مراجعت کرده و به یاری اهالی قوشچی شتافتند و قشون عثمانی را به باغهای اطراف قوشچی به عقب رانده و آنها را به سوی کوه گارنا  راندند؛ قبلا گفته شد که عمرخان به حاج ناظم قول داده بود که با دویست سوار به یاریش بیاید؛ ولی در روز موعود جنگ عمرخان با دویست سوار به یاری لشکر عثمانی آمد و در جمال آباد مستقر گردید این موضوع موجب یأس و دلسردی افراد حاج ناظم آقا شد؛ ولی ایشان با بیانات شیوا و استشهاد از پیشوایان دینی و شهدای کربلا آنها را دلگرم و امیدوار کردند.

روز سوم، کربلائی عبداله کهنه شهری سلماسی و باقرخان قراچه داغی از سلماس با عده ای سوار وارد قوشچی شدند و موجب دلگرمی و جسارت افراد خوی گردیدند که با شوق و ذوق نه روز جنگ را بدین منوال ادامه دادند؛ روز دهم (معتمدان اورمیه) آیدین پاشا را با 50 سوار از اورمیه به یاری جنگیان قوشچی فرستاده بودند که در بین راه عمرخان با سوارانش راه را بر آنها بسته همه را قلع و قمع کرده جز نه نفر مجروح هیچکدام به قوشچی نرسیدند؛ پایان این ماجرا از نوشته ملا اسماعیل سپهر عینا نفل میشود:

حاجی ناظم فرمان داد تفنگداران سه قسمت شده ، قسمتی به طرف کارنا (محل اردوی عثمانی ها) و قسمت دیگر از کنار دریا و قسمت سوم در سنگرها زنجیر گشاده و پیشروی کردند؛ د عوا از هر طرف سر گرفت؛ آن روزی بود که صدای یا علی مردان، یا رب یا رب زنان به عرش رسیده ، آنچنان آتشباری و تیراندازی در کار بود،خیال کردی قیامت قیام کرده؛ آن دشت و صحرا (را) از پایین و بالا همه آواز تفنگ و صدای مردان پر کرده به قدر سه ساعت و نیم جنگ عسکر عثمانی را از پیش راندند، در همین هنگام همان نه نفر مجروح باقی مانده از 50 نفر آیدین پاشا که از شهر به یاری آنان فرستاده بودند، رسیدند ولی اکراد (جنازه) 41 نفر آیدین پاشا و کسانش را لخت کرده اسباب و اثاثیه خصوصا پیراهن وشلوار آنان را نیز بردند و هر دو گروه به جای خود رفته جنگ پایان یافت؛ آن روز به آخر رسید، فردای آن حاج ناظم آدم تعیین کرد جنازه های (41 نفر افراد آیدین پاشا ) را به قوشچی آورده دفن نمودند[46]؛ چند روز گذشته نماینده عثمانی وارد رضائیه گشته با حکومت به قولنجی آمده پس از مکالمات بسیار مقرر شد، عسکر به قولنجی برگشت و حاج ناظم (را) بنا به سیاست وقت تبریز بردند مدت کمی آنجا ماند، باز به قره باغ آمده مشغول کار خود بود؛ تا اینکه دفعه دوم ورود عثمانی، آقا به عتبه بوسی حضرت ثامن الحجج (امام) رضا رفته و مجاور قبر شریف گردید و ضامن غریبان به مهمانی قبول کرد،رحمة الله علیه و علی آله الطاهرین)[47].

 

 

                         عریضه شهربانو  مادر آیدین پاشا مبنی بر درخواست مجازات قاتلان فرزند خود 

از خوی22 ذی القعده 1328[48]

مقام منیع دارالشورای – شیدالله ارکانه-

کمینه، دو پسرم ابراهیم آقا و آیدین پاشا هنگام انقلاب کبیر ایران محض خدمت وطن عزیز به ایران عبور و در اجرای این (ناخوانا) مقدس با تمام جدیت (و) بدون شائبه اغراض و منافع شخصی، بذل مال و جان نموده اند.بحمدالله خدمات هر دو معروف و کالشمس فی رایقه النهار واضح و تشریح همه خدمات، اطاله و اظهار واضحات است. محض یادآوری عرض می نماید که خدمات آیدین پاشا در تبریز پر واضح و در حضور انجمن مقدس ایالتی و اهالی تبریز معین (و) جای شبهه نیست و خدماتی که در سلماس و اورمی در حفظ آن ولایت و استرداد اغنام نموده، بالخصوص در حضور مبارک مشهود است؛ و بحمدالله آنچه شایسته انسانیت و وطن خواهی است کما هو حقه به عمل آورده و تا یک درجه به مقصود خود نایل گشت.ا گرچه این دو پسرم از اول خود را فدای این وطن نموده و کمینه هم هم برای همین روز آنها را پرورانیده بودم که در طریق اجرای شریعت و حفظ وطن عزیز جان خود را بذل و با نیکنامی شهید شوند؛ ولی مسئله شهادت آیدین پاشا با وجود این مقدمات به درجه ای به عاجزه علیله مؤثر گشت (که آنچه از من کم شدی که از سلیمان کم شدی) (یر سلیمان هم پری و هم اهرمن به یک دستی) به جهت اینکه این مسئله با دسیسه چند نفر خائن ملت، و اغراض شخصی آنها اتفاق افتاد، که ظاهرا خود را طرفدار حریت قرار داده اند؛ ولی با طنا در اضمحلال آن می کوشند. من از بدیهی است که فقدان این حامی وطن به امنای دولت و ملت که پاداش دهنده نیکوکارانند، زیاد مؤثر و ناگوار بوده و به فوریت در فکر پاداش خیر شهدای دیار (و) باقی ماندگان آنها بوده و به خائنین مجازات لازم را خواهند فرمود؛ ولی آنچه به نظر کمینه رسیده و فی الجمله تسلی خاطر محزون خود را در آن می داند، در ضمن لایحه دیگر تقدیم داشت، امیدوارم که با قبولی عرایض معروضه این علیله تسکین جمعی محزون را فرمده و باقی فداکاران وطن امیدوار و زیاد از آنچه استدعا شده، آنچه به نظر مبارک می رسد، در پاداش خیر آنها و مجازات خائنین به عمل خواهد آورد.   

                                                                                      (امضا:) شهربانو، مادر مرحوم آیدین پاشا[49]

 

ابراهیم آقا و حسن بیگ در کسوت ریاست جمهوری و وزارت جنگ جمهوری جنوبغرب قفقاز

ابراهیم آقا و حسن بیگ تا زمانی که براساس معاهده برست لیتووسک شهرهای قارص، ارداهان و باتوم به عثمانی داده شدند به زندگی خود در استانبول ادامه داده و در آوریل 1918 وارد قارص شدند. در 26 آوریل 1918 قوای عثمانی وارد قارص شده و به حکومت روسیه در آنجا که از سال 1887 شروع شده بود پایان دادند. قوای عثمانی همزمان از قارص به طرف باکو و تبریز حرکت کردند. در 5 نوامبر 1918 با توجه به نبود قوای مسلح دولت جمهوری ترک آراز به مرکزیت ایغدیر تشکیل شدو همزمان در قارص نیز شورای اسلامی قارص برای سروسامان دادن به اوضاع نابهنجار منطقه تشکیل شد.  در 14 نوامبر 1918 دولت موقتی به رهبری فخرالدین اردوغان در قارص تشکیل شده و با تشکیل مجلسی ابراهیم اقا و برادرش حسن بیگ را همراه 14 نفر دیگر به شورای اداری قارص انتخاب نمودند. در 21 نوامبر 1918 فرمان عقب نشینی قوای عثمانی از منطقه قفقاز صادر شد. 30 نوامبر 1918 دومین کنگره قارص به مدت دو روز تشکیل و به برقراری حکومت ملی در قارص رای داده در 9 ژانویه 1919 در کنگره ارداهان اعضای مجلس به ریاست جمهوری ابراهیم آقا و وزارت جنگی حسن بیگ رای دادند. در این دولت دوازده نفر دیگر هم عضو بودند. دولت جنوب غرب قفقاز به صورت رسمی در 25مارت 1919 تشکیل شد.

با اشغال قفقاز توسط روسها 12 ژوئن اعضای این حکومت ملی را دستگیر و به جای آنان دستنشانده های خود را منصوب نموده شهر را به ارامنه تسلیم نمودند. ابراهیم آقا ، برادرش حسن بیگ و هفت نفر دیگر از اعضای موثر جمهوری جنوبغرب قفقاز به باتوم و سپس استانبول و از آنجا  در 2 ژوئن  1920 به جزیره مالتا تبعید شدند. جزیره مالتا از مارس 1919 با ورود علی احسان پاشا ( ژنرال مشهور در جبهه های نبرد با روسیه در آذربایجان و همچنین نبرد با انگلیسها در عراق ) تبعیدگاه 145 سرشناسای شده بود که بیم عملیات علیه انگلیس از سوی اینان می رفت. در جزیره مالتا ابراهیم آقا با احمد آقااوغلو سیاستمدار مشهورهم بند شده و دوستیشان تا سالهای بعد ادامه یافت. احمد آقا اوغلو 21 سپتامبر 1919 دستگیر و به مالتا تبعید شده بود. بر اساس دوستی این دو نفر توانستیم به باقی شرح حال ابراهیم آقا بپردازیم.  می 1921 ابراهیم آقا، حسن بیگ و هفت نفر از از اعضای جمهوری جنوب غرب قفقاز به ترکیه بازگشتند. ابراهیم آقا که پس از اعلان رسمی قانون اخذ نام خانوادگی  فامیل خود را به آیدین- نام برادر شهیدش- تعویض نمود از 1921 الی 1927 به شهرداری قارص انتخاب  شد. ابراهیم آقا در محکم شدن پایه های جمهوری ترکیه شرکت فعال داشت ولی هر روز با اتهامهای ناروایی مواجه می گردید. وی از دوستان بسیار نزدیک انور پاشا بوده و به احتمال بسیار زیاد از اعضای فعال جمعیت اتحاد و ترقی بوده است. به همین دلیل به خاط اختلاف در مواضع سیاسی با جناح آتاتورک ، وی متهم به خیانت به جمهوری تازه تاسیس ترکیه شده به غرب ترکیه تبعید گردید. قبل و همزمان با وی بسیاری از سرشناسانان فعال در جنگهای استقلال ترکیه دستگیر و یا محکوم به فعالیت اجتماعی شده بودند. وی بعدها گرچه توانست اتهام ضد انقلابی و خیانت به وطن را رفع کند ولی از نظر روحی بسیار شکسته گردیده از این تحقیر می نالید. از دیگر سو فلاکت اقتصادی نیز دامنگیر وی شد. کسی از ترس اتهام دوستی به وی کاری نمی داد تا اینکه پس از جستجوی فراوان در بازار به وی شغل بسیار محقری تکلیف گردید و سالیان بعد متاسفانه وی در سال 1948 وفات نمود. در سال 2003 به افتخار وی بنای یادبودی در قارص برپا شد. بسیاری از فامیلهای وی در شهرهای عثمانیه و الازیغ حالا با نام خانوادگی بیچر و جهانگیراوغلو زندگی می کنند. از سرنوشت حسن بیگ تا پایان عمرشان فعلا اطلاعی در دست نیست.



[1] tohidmelikzade@yahoo.com

[2]  در منابع روسی ، آذربایجانی و ایرانی هر دو مورد نوشته شده است.

[3]  موطن حیدرخان افشار امروزه مورد اختلاف مورخین می باشد. بی شک وی تبعیت ایرانی داشته و در روسیه بنام مهاجر شناخته می شدند. کسروی وی را از مردم سلماس دانسته و جمع کثیری وی را از اورمیه  و ایل افشار می دانند.

[4] رائین، اسماعیل، اسناد و خاطره های حیدرخان عمواوغلی، جلد دوم، تهران 1358، ص: 199

[5] تقی زاده حاج ملا علی را برادر مشهدی علی اکبر و مشهدی علی اشرف می داند و تاکید می کند که در سال 1326 در خانه آنان در گومری بوده است. ر. ج. تقی زاده، سید حسن، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، انتشارات فردوس تهران، 1379، ص: 234 رحیم رضا زاده ملک نیز بر این عقیده است.  رضازاده ملک، رحیم، چکیده انقلاب حیدرخان عمواوغلی ، انتشارات دنیا تهران، 1352، ص: 17

[6] همان، ص: 277

[7]  رائین، ص: 143 و 169 و 189

[8]  رضازاده ملک، ص: 17

[9]  همان، ص: 199

[10]  همان ، ص: 191

[11]  همان

[12]  شهر قارص در سال 1887 بر اساس معاهده آیاستافانوس به دولت روسیه واگذار شد و از آن سال به تدریج فعالیتهای زیرزمینی چپی در شهرهای مسلمان نشین شروع شد. قارص از روز  26 آوریل 1918 بر اساس معاهده برست لیتووسک دوباره تحت حاکمیت عثمانی قرار گرفت.

[13]  شهر گومری پس از شکست ایران دوره قاجار از آذربایجان جدا شده و  براساس معاهده گلستان به تصرف روسیه درامد. در زمان تزارها جزو روسیه بوده و در سال 1837 براساس دستور نیکولای اول تزار روسیه که به گومری سفر کرده بود به افتخار همسرش آلکساندروپول نامیده می شد. پس از استیلای روسها دستجات ارمنی در شهر مستقر می شوند و به تدریج بافت شهر از آذربایجانی به ارمنی تغییر می یابد. پس از انقلاب بلشویکی به لنیناکان تغییر نام یافت .آن زمان در حدود 200 خانوار ترک آذربایجانی از جمله خانواده حیدرخان عمواوغلی در آنجا ساکن بودند. این شهر امروزه در ارمنستان واقع شده و دومین شهر بزرگ ارمنستان محسوب می شود.

[14]  حسن زاده، ناصرالدین، خاطرات حیدرخان عمواوغلی، نشر نامک، تهران 1392، ص: 18

[15]  ترکچی، فاطمه و ططری، علی، اسناد بانوان در دوره مشروطیت، انتشارات مجلس شورای اسلامی، تهران 1390، ص: 131

[16]  رائین، اسماعیل، اسناد و خاطره های حیدرخان عمواوغلی، جلد دوم، تهران 1358، ص: 80

[17]  همان، ص: 81

[18]  همان، ص: 56

[19] منابع مشروطیت کل مجاهدین گرجی شرکت کنندهخ در جنگهای مشروطیت را هفتصد داوطلب گرجی  قید می کند.. رائین: ص 279

[20]همان، ص: 58

[21] آرتونیان، ک.س.، انقلاب ایران و بلشویکهای ماورای قفقاز، ترجمه محمد نایب پور، انتشارات موسسه تحقیقات و توسعه منابع انسانی، تهران، 1385، ص: 125

[22]  همان، ص: 56

[23] رائین، ص:60

[24]  رائین، ص:277

[25]  آرتونیان، ص: 120

[26]  آرتونیان، ص: 122

[27]  کریم طاهرزاده بهزاد ابراهیم آقا را چنین معرفی می کند: « مردی مسلمان و پرهیزکار و ایران دوست و یکی از معتقدین پابرجای اصول آزادی و مشروطه بود. روانشناسان می گویند: چهره مرد آینه قلب اوست. صفوت و صداقت ابراهیم آقا را از مشاهده او می شد تشخیص داد...» طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 391

[28]  حسن بیک برادر دیگر ابراهیم آقا در جنگها حاضر نمی شد و اواخر هم با دختر مجدالسلطنه عروسی کرد و گویا با ابراهیم آقا به قارص رفت. طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 392

[29] حسن زاده، ص: 18

[30]  کسروی ، تاریخ مشروطیت...، ص: 789

[31]  جلیل بخش پور در نسخه خطی کتاب خود می نویسد: این دو برادر هر کدام دسته ای داشتند و در راه مشروطیت از بذل جان و مال خود دریغ نمی کردند.

[32] حسن زاده، ص: 78

[33]  همان، ص: 79

[34]  ریاحی، محمدامین، تاریخ خوی، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ دوم 1378، ص: 442

[35]  کسروی ، احمد، تاریخ مشروطیت ایران، انتشارات امیرکبیر تهران، ص815

[36]  ملک زاده، مهدی ، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، جلد 4-5، انتشارات سخن، تهران، 1383، ص|: 1106

[37]  همان، ص: 866

[38]  به نوشته حیدرخان عمواوغلی « او یکی از کامل ترین و شکل گرفته ترین ایرانیان انقلابی بود که خود را فدای آزادی وطن کرد» . حسن زاده، ص: 23

[39] روستای حه شه ریت  HƏŞƏRİT  که در منابع فارسی حاشیه رود نوشته می شود در 12 کیلومتری شرق خوی قرار گرفته است. این روستا  در جنوب روستای نوایی و سر جاده قدیم تبریز - خوی قرار دارد. از کنار حاشیه رود، در پای کوهی کم ارتفاع واقع است که درآن سوی کوه روستای دیگری به نام چشمه قرار دارد. این کوه محل شهادت شهید راه آزادی میرزا سعید سلماسی می باشد. در جنوب حاشیه رود دشتی وسیع و حاصلخیز به نام «سلطان باسدی دوزی» یا دشت سلطان باسدی قرار دارد که از طرفی به کوههای غازان و از طرف دیگر به کوههای ولدیان می رسد. روستای سعید آباد در 3 کیلومتری غرب این روستا قرار دارد. رود آجی چای این دو روستا را از هم جدا کرده است.

[40]  ملک زاده دیلمقانی، توحید، تاریخ ده هزار ساله سلماس و غرب آذربایجان، انتشارات ائلدار تبریز، 1384، ص: 248

[41]  کسروی، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، انتشارات امیرکبیر تهران، ص201

[42]  همان ، ص: 202

[43]  طاهرزاده بهزاد، کریم، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص: 301

[44]  همان، ص: 212

[45]  کسروی: تاریخ هیجده ساله، ص: 50

دو روز بعد که این خبر در شهر شایع شد علاقمندان و دوستان آیدین پاشا جنازه خونین او را از محل حادثه با تجلیل و احترام وارد سلماس نموده و پس از یک روز نگهداری محترمانه در مسجد آخوند امین الاسلام با حضور بستگان آن مرحوم به خوی انتقال و در آنجا با احترام شایان از طرف هم کیشان و مجاهدان به خاک سپردند. نسخه خطی جلیل بخش پور. بخش پور تاریخ قتل آیدین پاشا را 5 محرم 1329 ذکر می کند که با توجه به نامه مرحوم آیدین پاشا به مجلس در 1328 تاریخ شهادت وی ناصحیح می نماید. [46]

[47] در ص 252 کتاب خطی (چانتا نوشته مجید سپه یار) در مورد (حاجی ناظم) آمده است: (شادروان حاج سید محمد ناظم التجار قره باغی... در زمان مشروطیت در نگهداری گردنه قوشچی بین اورمیه و سلماس مردانه کوشید و در شبیخونی که در گردنه قوشچی به قوای روسیه و عثمانی وارد آورد تلفات فراوانی به آنها رسید بعدها  فشار دول خارجی) به مشهد تبعید شده و در آنجا وفات یافت.... انزلی، حسن، اورمیه در گذر زمان، انتشارات دستان، چاپ اول 1384، ص: 484

[48]  3 آذر 1289

[49] ترکچی، ص: 2-131

۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۶
توحید ملک زاده دیلمقانی

 

بی تردید یکی از مناسبترین وسیله شناخت اوضاع فرهنگی و ائتنیکی یک منطقه و در عین حال پیچیده ترین وسایل شناخت آن ، مسأله نام و وجه تسمیه مناطق جغرافیایی می باشد که بررسی صحیح وجه تسمیه از طرفی می تواند به روشن شدن وضع اقوام در دوره های باستان کمک شایان توجه کند و بالعکس تعبیر اشتباه می تواند سبب گمراهی علمی گردد.

نخستین گام در هر تجزیه و تحلیل علمی،تعیین معنی کلمات است.بالطبع این امر مستلزم مقایسه و مقابله کلمات با کلمات دیگر زبانهای خویشاوند می باشد، ولی بدیهی است نخست باید مشخص نمود که زبان مورد نظر ما با کدام زبانها قرابت دارد. برای تشخیص این امر بررسی سوابق تاریخی منطقه و اسناد ومدارک کافی کمک شایان توجه می کند. در دوره معاصر برای اولین بار کسروی سعی در تحلیل اتیمولوژی اسامی جغرافیایی در آذربایجان نمود. ولی از آنجائیکه وی به تاریخ باستان آذربایجان توجهی نداشت و ریشه تمام لغتهای آذربایجان را فقط وفقط در داخل زبانهای هند و اورپایی جستجو می کرد نتوانست به معنای صحیح نام این مناطق جغرافیایی پی ببرد و می گوید:((اگر در آذربایجان هم به نامهای رودها و کوهها و آبادیها بپردازیم یک رشته از آن نامهاییست که معنای روشنی ندارد همچون تبریز و خوی و سلماس و اورمی و ویجویه و لیل آوا و الوار و آستارا و اوجان و ارس و ازناب و بسیاری مانند اینها[1]. ودر جایی می نویسد: ((ما هیچ مانندگی میانه انها با زبان های آریان نمی بینیم مانند خوی و سلماس و اورمی و مانند اینها[2])).

از دیگر سو با توجه به عدم بررسی علمی و صحیح اسامی خاص جغرافیایی در آذربایجان شاخه ای از اتیمولوژی (وجه تسمیه شناسی)با عنوان        FOLK etymology (وجه تسمیه عامیانه) در اکثر شهرهای آذربایجان به وجود آمد،که انواع و اقسام وجه تسمیه عامیانه و نه علمی در آذربایجان از این نوع می باشد. کسروی با انتقاد از این گونه تاریخ نگاری و بررسی وجه تسمیه شهرها و مناطق می نویسد:

 

« اعتراض ما بر مؤلفان اسلام از این رو است که بیشتر بلکه همگی شهرهای ایران و عراق را پدید آورنده پادشاهان دانسته و از قواعد مسلمه پنداشته‌اند که هر شهری را باید شهریاری بسازد و برخی پادشاهان بنیادگذاردن ده شهر بیشتر را منسوب کرده اند. شگفت تر  آنکه برخی مؤلفان فرنگی هم به نوشته‌های این مؤلفان قیمت داده به تقلید از ایشان ساختن برخی شهرها را به پادشاهان منسوب می سازند.»[3]

شهر سلماس نیز از این روش بررسی ناصحیح و غیر عملی برکنار نمانده و وجه تسمیه عامیانه های زیر گویای این موضوع می باشد.

 

نگاهی به وجه تسمیه های عامیانه سلماس:

الف)جمعی معتقدند که نام این شهر بدین علت سلماس شد : فردی به نام ((سلیم))در روزگاران قدیم حاکم سلمــاس بوده اسـت. او مــدتها در مقابل تهـاجم قشون عـثمانی مقاومت  می کند. سلیم که از قضا فردی مسیحی است؟ عاقبت شکست خورده دستگیر و در حضور مردم حلق آویز می شود و از آنجایی که فرمانده قشون به آویزان کردن سلیم      به ترکی فرما  می دهد: ((سلیمی آس)). از آن زمان به بعد نام این شهر :
((سلیمی آس)) یا همان ((سلماس))می شود.

در ردّ این وجه تسمیه عامیانه گفتنی است که برای اولین بار در تاریخ بعد از اسلام،نام سلماس در اوایل اسلام در سالهای 19 یا 20 هجری قمری به عنوان شهری که مالیات آن به بیت المال موصل ریخته می شده ثبت است وجالب اینکه در آن زمان نه دولت عثمانی وجود داشت و نه تاریخ سلماس – همان طوری که خواهیم دید – به یاد دارد که حاکم این شهر یک نفر مسیحی باشد آن هم به نام سلیم . بنابراین این قصّه سندیت تاریخی ندارد و ساخته عوام می باشد.

ب)عده ای نام شهر سلماس را مشتق از نام پادشاه آشور ((سلمنصر))می دانند. اعتماد السلطنه در این مورد می نویسد:

 ((بانی این شهر علی التحقیق،سلماسار سیّم است از پادشاهان بنی عآشور که هشتصد سال قبل از تولد حضرت عیسی علیه السلام بوده و به کثرت حروب و لشکرکشی شوق و اشتغالی تمام داشته است.در بدو جلوس بر سریر سلطنت موروث از بلاد ونقاط حکام و عُمال بر اوعاصی شدند من جمله ملوک ارمن بودند و فرمانگزاران آتروپاتان که امروز به لفظ آذربایجان موسوم و مشهور گردیده است.

سلماسار بدواً لشکر به تنظیم ارمن و آتروپاتان کشید و آن حدود را در تحت اطاعت خود در آورد و در این مدت قلعه ای در سرحد آرمن و آتروپاتان به نام خویش بنا نهاد و در آنجا ساخلوی دائمی قرار دادند که همیشه محل اقامت دسته ای از قشون بود.  اما اسم آن قلعه از کثرت استعمال تغییر یافته،سلماسار را سلماس خواندند[4].)).

 گرچه از حمله سلمنسر/سالماسار به قبایل اورارتو و ویران کردن سرزمینشان کتیبه هایی در دست است[5] ولی در هیچ جای دنیا سابقه ندارد که ملتی، نام دشمن را نام شهرش  قرار دهد. جدای آن چنانچه در تاریخ سلماس خواهیم دید شهر بزرگ اولهو در زمان اورارتو در مکان فعلی سلماس قرار داد و در تاریخ سلماس از استقرار آشوریهای استیلاگر در زمان اورارتوها و آذربایجان نشانی نیست و بنابراین وجه تسمیه فوق نیز دور از واقعیت است.

ج)عده ای نیز نام سلماس را مشتق از نام سلم پسر پسر فریدون اساطیری می دانند. در حالیکه می دانیم بر طبق اساطیر بخش روم از آن سلم بوده در حالیکه سلماس در هیچ دوره ای از تاریخ باستان سلماس در اختیار روم نبوده است.

 

د)عده ای نیز سلماس را مشتق از فعل   ((سالماق)) در ترکی به معنی ((انداختن))می دانند،که نمی تواند مبنای بررسی وجه تسمیه سلماس باشد.

ﻫ)عده ای سلماس را مشتق از کلمه ((سولماز)) می دانند. سولماز در ترکی به معنی ((پژمرده نمی شود))می باشد.

با اینکه سلماس در طی تاریخ و در طی قرون و اعصار گذشته علیرغم روبرو شدن با حوادث وحشتناک هستی را از کف نداده و ((سولماز))می تواند وجه تسمیه مناسبی برای سلماس باشد ولی این مسأله نمی تواند مبنای صحیح برای وجه تسمیه شهر باستانی سلماس باشد.

و) اولیاء چلبی جغرافیدان عثمانی قرن 17 میلادی ضمن دیدار از سلماس می نویسد : 

      « قلعه سلماس یعنی شهر دئلماس بانی اولیه‌اش بوذر جمهر است. در وادی بابرکتی واقع است. بخاطر کثرت گاو و گوسفند و فراوانی لبنیات  بوذر جمهر نام دئلماست به آن شهر داده‌است (دل + ماست). هولاکو ضمن اردوکشی به بغداد علیه عباسیان این شهر را تاراج کرده است سپس وزیر جهانشاه به نام سلماس! این شهر را تعمیر کرده و نام سلماس به آن شهر داده است[6]

نوشته های شگفت‌انگیز اولیاء چلبی درباره سلماس را خواندیم و تنقید این نوشته عجیب و عاری از حقیقت را به خوانندگان محترم ارجاع می کنیم.

 

وجه تسمیه نوین سلماس:

( سلماس در ترکی باستان به معنای

 الهه شادی بخش

 می باشد )

 

مورد دیگری که در طی بررسی های علمی درباره وجه تسمیه سلماس کاملاً ناشناخته مانده و می تواند اساس بررسی وجه تسمیه نوین سلماس باشد بررسی اشتقاق سلماس از کلمه((آس)) می باشد.کلمه "آسAS" یا "آز AZ  که" در اسامی خاصی مانند ((سیواس)) ((آستارا/ آس+تارا))((آذربایجان/ آذ+ آر+بای+جان) ) ((آسپاراخان)) ((میناس))و غیره نیز دیده می شود نام یکی از اقوام باستانی و مهشور ترک می باشد که در طی تاریخ بسیار درخشیده اند.

کلمه ((آس)) مشتق از کلمه آشینا / آسینا  Asina  می باشد.آشینا یا آسینا گرگ باستانی ترکان می باشد که در بسیاری از داستانها و اساطیر ترکان باستان نقش مادر،راهنما و هدایت گر دارد. بر طبق این اعتقاد گرگ خاکستری یا(بوز قورد)قبل از دآمداری ترکان مقدس، شمرده می شده و همین اعتقاد امروزه به اشکال مختلف در میان ترکان معاصر از جمله آذربایجانیان دیده می شود مانند (قورد الی)((دست گرگ))که برای شفای بیماران به کار میرود و خواب دیدن گرگ که نشانه سرور و خوشبختی است و غیره[7] .

در کتیبه های باستانی ترکان- کتیبه های اورخون و کول تیگین – مربوط به قرن(Vll)میلادی به کرات از آسها نام برده شده است. در کتیبه کول تیگن در خط 24-23 داریم:

ترکی باستان :  Cöldi Az ari byltum. Özom Az Jirim,any bil.

(ترکی 1300 سال پیش):چوئلده آز اری بولتوم.  اوزوم آز ییریم.آنی بیل.

ترکی معاصر:آز چولرینده،آز((ار))((کیشی))تاپدیم،بیل منیم یئریم آزدیر.

فارسی :در سرزمین آس،مرد آز را پیدا کردم، بدان که من از سرزمین آز/آس هستیم.

همچنان که مشاهده گردید، ((آس / آز))اولی مفهوم مکانی و ((آس / آز))دومی به معنی ((انسان یا قبیله))می باشد. با نظری به مندرجات سنگ مزار کول تیگین معلوم می شود که مردمان قبایل ((آز/آس))اسبان خود را نیز به این نام می خواندند.کلمه آذر به نوشته قربان مراغه لی در کتاب دیوان لغات الترک محمود کاشغری ((پدر گرامر نوین ترکی)) تحریر در قرن چهارم هجری – به معنی خوش نیت، شاد، خوش طالع می باشد که در زمان های باستان به ((الهه شادمانی)) و ((الهه محبت))نیز اطلاق می شود.[8]

جزء اول کلمه سلماس یعنی سالم /Salm نیز می تواند از مصدر ((سالماق))به معنی انداختن باشد. با توجه به توضیحات فوق می توان سلماس را به معنی ((الهه شادی بخش))یا ((الهه محبت ده))تعبیر و تفسیر کرد. چرا مردمان باستان این نام را برای شهر ما انتخاب کرده اند تحقیقات مفصل آینده می تواند پاسخگوی این سوال باشد.

 

 

افسانه مجعول  زاورند :

 نام قدیم سلماس زاورند نبوده است

 

دیر زمانی است در اکثر کتب تاریخی جدید منطقه، نام ارمنی ((زارواند/زاروند))نام قدیم (سلماس) قید می شود . شگفت اینکه این موضوع حتی در کتا ب درسی جغرافیای استان آذربایجان غربی نبز  دیده می شود.

پاره ای کتابها مدعی هستند که این نام یعنی((زاروند))  در میان مردم سلماس رایج بوده و توسط آذربایجانیان و اهالی سلماس به کار برده  می شد.

گفتنی است اساس این ادعاها بی پایه می باشد. نام سلماس در هیچ دوره تاریخی ((زاروند))نبوده و بالطبع مورد استعمال اهالی سلماس نبوده و آنچه که از قول پاره ای جهانگردان ومورخین نقل می گردد بکلی بی پایه می باشد چرا که نام سلماس به عنوان شهری مالیات ده در آذربایجان در سالهای 19 و 20 هجری قمری در کتب معتبر تاریخی ثبت گردیده است و علاوه بر آن در هیچ منبع معتبر تاریخی این نام واهی برای سلماس دیده نشده است. بنابراین این موضوع که نام قدیم سلماس ((زاروند)) بوده کاملاً بی پایه و بی اساس بوده و وظیفه تمام سلماسی های متعهد می باشد که به حیات این افسانه واهی و مجهول پایان دهند.

 

 

 

نام قدیم سلماس

مطالعه تاریخ نشان می دهد نام اولیه شهر سلماس در حدود سه هزار سال قبل اولهو Olho  بوده که این شهر در غرب سلماس امروزی جای داشته است. پس از نابودی این شهر توسط آشوریها شهر دیگری در این منطقه ایجاد می گردد که به استناد منابع رومی((سیمباسا/  سیمباکا )) نامیده می شد. ((سیمباسا))ی دو هزار سال قبل مندرج درکتب تاریخی بسیار شبیه سلماس می باشد. پس از اسلام نام سلماس به عنوان شهری معتبر در آذربایجان تثبیت می گردد. درجنگهای صفوی – عثمانی ، شهر سلماس بکلی تخریب و اهالی آن کوچ می کنند. با اینحال شکوه و عظمت پیشین سلماس قدیم سبب می گردد علیرغم نابودی شهر، نام  سلماس برای کل منطقه باقی بماند. بنابراین از اواسط صفویه تا اوایل دوره قاجار در منابع تاریخی اگر از سلماس نامی برده شده منظور منطقه سلماس است نه شهر سلماس. این موضوع در کتب مختلف تاریخی و جغرافیایی به صراحت آمده است.  در اوایل قاجارآبادی دیلمقان حصار کشی شده به عنوان مرکز سلماس انتخاب می گردد. مرکزیت دیلمقان برای منطقه سلماس تا سال 1309 شمسی معتبر بود تا اینکه زلزله مشهور این سال به حیات دیلمقان پایان داد.

چند ماه بعد به کوشش حکومت وقت زمینی در شمال دیلمقان(محل شهر فعلی سلماس) به اهالی داده شد و پس از ترسیم نقشه و شروع احداث خانه ها و ادارات دولتی نام شهر جدید الأحداث((شاهپور))نام گذاری گردید. پس از روی کار آمدن حکومت دمکرات در آذربایجان از سال 1324 شمسی نام شاهپور به سلماس تبدیل و تا اواخر سال 1325 (پایان عمر حکومت دمکرات آذربایجان) این نام استعمال گردید.  پس از تصرف آذربایجان توسط ارتش شاه  نام سلماس دوباره به شاهپور عوض شد و این نام تا سال 1357 شمسی همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت تا اینکه مردم سلماس طی یک راهپیمایی در اربعین حسینی (جمعه 29 دی 1357) نام شهر خویش را دوباره سلماس نامیدند[9].

وجه تسمیه مناطق جغرافیایی سلماس(روستاها،کوهها،رودها و اقوام)

 

آختاخانا :(آفتاخاناAftaxana - Axtaxana )

نام روستایی در سلماس مرکب از دو کلمه آختا+ خانا.آختادر زبان ترکی به معنی اسب می باشد.میرزا مهدی خان استرآبادی در کتاب وزین ((سنگلاخ))آختا،را نوعی اسب دانسته است[10] . بنابراین کلمه آختا خانا را می توان به مفهوم سرزمین اسب یا زیستگاه و خانه اسب تعبیر نمود. با توجه به استقرار هوریها در تاریخ باستان سلماس،کلمه آختاخانا نشانی از ا ستمرار سنت پرورش اسب در سلماس.  امروز کلمه آفتاخانا نیز برای نامیدن روستای فوق الذکر به کار می رود. این تبدیل ناشی از تکامل زبان ترکی در زیر شاخه تکامل صداها می باشد می دانیم که در زبان ترکی صداهای((ف))و ((خ))قابل تبدیل می باشند مانند تبدیل آغشین/آخشین به افشین.

آرزین Arzın :

نام نهری از رودخانه زولا که از وسط شهر سلماس می گذشت.

وجه تسمیه این کلمه به روشنی معلوم نیست ولی می توان کلمه آرز/ ارس/آس را در ساختمان کلمه به خوبی دید.

آغ اسماعیل Ağ İsmayıl :

  نام روستایی در سلماس.مرکب از کلمه آغ +اسماعیل .در زبان ترکی ،آغ به معنی سفید می باشد ولی در معنای مجازی اهمیت و بزرگی کلمه را نیز می رساند.

آغ برزه Ağ Bərzə :

نام روستایی در سلماس.مرکب از دو کلمه آغ+برزه.در زبان ترکی،آغ به معنی سفید می باشد.مفهوم جزءدوم کلمه آغ برزه به خوبی معلوم نیست . در آذربایجان شمالی نیز شهری به نام برزع/ بردع وجود دارد.

 

آغ زیارت Ağ ziyarət :

نام روستایی در سلماس،کنار دریاچه اورمیه مرکب از دو کلمه آغ + زیارت.ر.ج توضیحات فوق شاید به سبب وجود زیارتگاهی،روستای آغ زیارت وهمچنین نام آن شکل گرفته است.

آوقان داغ  Avqan Dağ :

  آوقان داغ یا آغ وان داغ،نام کوهی در جنوب سلماس.آوقان در تاریخ باستان به اقوام آلبان گفته می شد به عبارت دیگرترکان  آلبان ساکن در شمال آذربایجان،خود را آوقان می نامیدند.داغ نیز در زبان ترکی به مفهوم کوه می باشد بنابراین می توان آوقان داغ را به مفهوم((کوه آلبان))ها نیز دانست. گفتنی است آلبانها اولین آذربایجانیانی بودند که مسیحی گشتند. آنان عمدتا گریگوری مذهب بودند. امروزه اکثر کلیساهای منسوب به ارامنه در آذربایجان عبادتگاههای ترکان گریگوری مذهب بوده است.

 

اخیان Əxyan :

نام روستایی در سلماس.مرکب از دو کلمه((اخی)) و ((آن))  . اخی بنا به نوشته های محمود کاشغری در کتاب((دیوان لغات الترک))و یوسف بالا ساغون لو در کتاب ((قوتاد قو بیلیگ)) در اصل به شکل ((اقی))بوده و تحقیقات زبان شناسان نشان می دهد در حین مشتابهت ظاهری با کلمه((اخ))(برادر)عربی،هیچ ارتباط بین دو کلمه اخی عربی و اقی ترکی وجود ندارد[11]. با  ر شد تصوف در شرق و انتقال مکتب تصوف شرق به آذربایجان و آناتولی سنت اخی گری که ریشه در اجتماع اقوام ترک زبان داشت به وجود آمد که در نوشته های تاریخی و سفر نامه های مختلف ازجمله سفر نامه ابن بطوطه به تفصیل صحبت شده است. اخی ها گروهی از مردم بودند که با شکلهایی منظم به افراد مظلوم ، فقیر و نیازمند به انحاء و اشکال مختلف کمک  می کردند. شاید این نام در سلماس یادگاری از همان سنت معروف  ((اخی گری))باشد.

 

اره ویلƏrəvil :

 نام بلندترین کوه و قله سلماس به ارتفاع 3409 متر در غرب سلماس. مرکب از دو کلمه اره/اره ن/ اره ته و ویل : اره شاید بازمانده ای از کلمه اره ته یا تمدن باستان سومری در آذربایجان باشد و اره ن نیز در ترکی قدیم معنای جوانمرد و مرد دلیر می دهد. کما اینکه امروزه نیز کله ((ار))به مفهوم شوهر در ترکی امروز بین سلماس و آذربایجان است.  ویل هم در توپونیم های بسیاری در آذربایجان تکرار شده است:اردبیل،دبیل و ... و به نظر می رسد مفهوم سرزمین را  می رساند.به نظر می رسد که اره ویل به مفهوم سرزمین جوانمردان باشد.

اصلانیک  Əslanik :

نام روستایی در غرب سلماس.کلمه اصلان به خوبی مشاهده می گردد. اصلان یا ارسلان در زبان ترکی به مفهوم شیر(حیوان)می باشد.

انبت  Ənbət :

نام کوهی در غرب سلماس در نزدیکی شهر  کهنه شهر. تحقیقات در مورد معنای این نام ادامه دارد.

 

اوچ قارداش Üç qardaş :

نام کوهی در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه اوچ((عدد سه))و قارداش به ((معنای))برادر اوچ قارداش به معنای سه برادر می باشد.  نام این کوه از افسانه مشهور قارنی یاریق سلماس گرفته شده است.

اولهÜlə, Üləq :

نام روستایی در جنوب غربی سلماس در نوشته های اداری((اولق))نوشته می شود این کلمه شباهت بسیار زیادی به نام باستانی سلماس در دوران اورارتو (4000سال قبل)یعنی اولهو olho/ اولخوolxo  دارد. چنین به نظر می رسد کلمه اوله تغییر شکل یافته اولهو باشد که تا امروز  به حیات 4000ساله خود ادامه می دهد. جالب اینکه این که این روستا در محلی واقع است که گمان می رود شهر باستانی سلماس در آنجا بوده باشد.

 

 

ایستی سو isti su  :

نام روستا و آبگرمی در جنوب سلماس در سر راه به اورمیه. مرکب از دو کلمه ایستی + سو .در زبان ترکی به مفهوم (گرم)و (آب)می باشد.چنین به نظر می رسد نام این روستا آب گرم موجود در این روستا اخذ شده است.

باری Bari :

نام روستایی در جنوب سلماس در محال انزل،کنار دریاچه اورمیه.به نظر می رسد از کلمه((بارماق/ وارماق)) در ترکی باشد وارماق به مفهوم ((رسیدن))می باشد.

باغچه جیک Bağçacik:

نام روستایی در جنوب شرق سلماس در کنار رود زولا.محصولات سیفی آن مشهور بوده و عمده سبزیجات سلماس و شهرهای اطراف از آنجا به دست می آید.مرکب از دو کلمه ((باغچه))و ((جیک))می باشد.(جیک)/ جوق پسوند تسغیر در گرامر زبان ترکی می باشد به نظر می رسد با توجه به مزارع صیفی در منطقه این نام برای این روستا در نظر گرفته شده است.

 

 

باخشی کندی Baxşı kəndi :

نام روستایی در جنوب شرق سلماس مرکب از دو کلمه((بخشی/باخشی))و((کند)). بخشی یا باخشی در لهجه های ترکی دیگر(قزاق و قرقیز) باقسی و باکسی گفته می شود و آن عبارت است از گروهی افراد که جوامع قدیم ترک به مقام روحانیت امور مذهبی،وکالت،قضاوت و طبابت اشتغال داشته و با آواز خوانی و پاره ای اعمال ریتمیک همراه با ساز و قوپوز به درمان افراد بیماری می پرداختند. این نام در میان ترکان اوغوز به ((اوزان))تبدیل شده است.اوزان نیز در آذربایجان از قرن 10به بعد به ((عاشیق))تغییر نام داده است. کند نیز در ترکی به معنای روستا می باشد.

بکیشلو Bəkkışli :

نام روستا و کوههایی در شرق سلماس.در نوشته های اداری به صورت((برگشاد))نوشته می شود. بکیشلوها تیره ای از ترکان افشار می باشند که در سلماس سکنی  گزیده اند. بی شک نام این روستا از نام این قبیله اخذ شده است.

بوروش قالان Buruş qalan :

نام روستایی در غرب سلماس مرکب از دو کلمه((بوروش))و ((قالان)) می باشد.  در ترکی((بوروش))به معنای((پیچیده))و ((فالان))به معنای((مانده))می باشد.

تحقیقات در مورد علت نامیدن این روستا به بورش قالان ادامه دارد.

بوی داش Boy Daş :

نام روستایی در جنوب شرق سلماس کنار دریاچه اورمیه در محال انزل . بوی در زبان ترکی دو معنا دارد یکی((قبیله))و دیگری((طول)). داش نیز علاوه بر مفهوم((سنگ))معنای((هم))را می رساند.پس بوی داش به معنای هم اندازه  و هم قبیله می باشد.مانند قارداش((قارینداش))و یولداش((همراه)).

 

 

پالان توکن Palan Tökən :

 نام کوهی در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه((پالان))و((توکن)). توکن در زبان ترکی از مصدر ﺗﺆکمک به معنای ((ریختن))می باشد.پس    می توان پالانﺗﺆکن را به معنای ((پالان ریز))تعبیر کرد . شاید شیب زیاد این کوه سبب اطلاق این کلمه به این کوه شده است . تحقیقات در مورد علت نامیدن این روستا به پالانﺗﺆکن ادامه دارد.در ارض روم ترکیه نیز این نام دیده می شود.

پته ویرPətəvir  :

  نام روستایی در جنوب شرقی سلماس دارای بستانها و باغات میوه. مرکب از دو کلمه ((پته))و ((ویر))در ترکی قدیم . ما به کلمه ((بیتیک))به معنای دفتر و حتی بیتیک جی به معنای دفتر دار بر می خوریم. پته شکل امروزین بیتیک به معنای ((پاره کاغذ،بُن،کوپن
برگ و...))می باشد. وئر نیز از مصدر وئرمک به معنای ((دادن))می باشد. پس پته ویر به معنای ((جواز برگه را بده))می باشد.شاید در زمانهای قدیم جواز عبور از شهری به شهر دیگر از اینجا صادر می شده است.

پیر چاوش Pir çavuş :

 نام کوهی در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمه ((پیر))و چاوش)). پیر در فرهنگ عمومی آذربایجان به افراد عالی مقام مذهبی و عرفانی که به درجات عالی پرهیزکاری رسیده اند اطلاق می شود. چاوش نیز به کسی گفته می شود که در صف اول کاروان زایرین اوراد و شعارهای مذهبی سر می دهد.چاووش نام شخصی نیز می تواند باشد.

پیر چوپان Pir çoban :

نام کوهی در غرب سلماس.(پیر.ر.ج توضیحات فوق)چوبان کلمه ایست ترکی الاصل.

پیه جوک Pəyəcük :

نام روستایی در جنوب شرقی سلماس.پیه جوک از دو کلمه ((پیه))به معنای طویله و جوک که علامت تصغیر در گرامر زبان ترکی است تشکیل شده است.با توجه به رواج دآمداری در این منطقه اطلاق این نام به این روستا چندان خالی از لطف نمی باشد.

 

تمر Təmər :

نام روستایی در جنوب شرقی سلماس . تمر/تامار/تامیر اشکال قدیم کلمه((ده میر))((آهن))می باشند.قلعه مشهور ((زینجیر قالا))در کوهی در نزدیکی این روستا قرار دارد.شاید به علت استحکام این قلعه نظامی،نام ((ده میر/تمر))به آن گذاشته شده است. اهالی تمر از ترکان قاجار هستند.

تیز خراب Tız Xarab :

نام روستایی در جنوب شرقی سلماس.تیز در زبان سومریها به معنای تپه بوده و در دیوان لغات الترک به تَیِز به معنای تپه آمده است .قسمت میانی پای انسان نیز در ترکی((دیز)) گفته می شود که شاید اشاره ای است به برجسته بودن این قسمت.این کلمه در زبان فارسی به صورت دیز و دژ آمده است.[12]پس می توان تیز خراب را به معنای تپه خراب،دژ خراب تعبیر کرد.

چوبان لی Çobanlı:

نام روستایی در شرق سلماس،مرکب از دو کلمه چوبان و پسوند مالکیت لی.چوپان به نوشته دکتر محمد زاده کلمه ایست ترکی الأصل.چوبان لی ها به نوشته پروفسور بهارلی در اصل از طایفه چینی بوده و در آذربایجان آنسوی ارس به نام ((خان چوبان))مشهور هستند.

چهریق Çəhrıq :

نام روستا و قلعه ای در غرب سلماس.محل استقرار سیمیتقو.  فعلاً از قلعه چهریق خبری نیست و کل آن در اثر جنگهای مکرر سیمیتقو با نیروهای دولتی به کلی تخریب شده است. اطلاعات دقیق درباره این قلعه در انتهای کتاب آمده است.

چیمن لر Çımənlər :

 نام کوهی در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه چیمن و پسوند جمع((لر/ لار))کلاً به مفهوم ((چمنها)).

حاتم دره سی Hətəm Dərəsi :

نام دره ای در جنوب شرقی سلماس در گردنه قوشچی با درختانی در خور توجه.شاید این نام از نام ((حاتم))اخذ شده است.مردم سلماس این دره را ((حه ته م)دره سی می گویند.

حبشی  Həbəşi :

نام روستایی در شرق سلماس در محال لکستان.تحقیقات در مورد وجه تسمیه حبشی ادامه دارد.

حق وئران Həqveran :

نام روستایی در غرب سلماس.مرکب از دو کلمه حق و((وئران))از مصدر دئرمک به معنی دادن.می توان مفهوم این اسم را به((حق دهنده))تعبیر کرد.

 

 

 

حمزه کندی Həmzə Kəndi :

نام روستایی در شرق سلماس.کند در زبان ترکی همان ((روستا))
می باشد.حمزه کندی به معنی روستای حمزه می باشد.شایدنام این روستا از نام شخصی به نام((حمزه)) اخذ شده است.

خانادام Xanadam :

نام روستایی در شرق سلماس.مرکب از دو کلمه خانا و دام که هر دو در زبان ترکی به معنی خانه می باشد.

خان تختی Xantəxti :

نام روستا و قلعه ای در جنوب شرقی سلماس.به مفهوم((تخت خان))می باشد فعلاً از قلعه مورد بحث اثری نیست. در زمانهای قدیم محل استقرار گروهی از قوای روس در منطقه بوده است. این محل بعدا به پاسگاه ژاندارمری تبدیل شد.

خانقاه  Xənəyə:

نام روستایی در جنوب غربی سلماس.اجاق ((پیر میرانPİRMİRAN )) در این روستا قرار دارد.شاید نام روستا به سبب خانقاه شخص فوق نامگذاری شده است.در بیشتر جاهای آذربایجانی به نام خانقاه برمی خوریم.

خسروآ Xosrova :

نام روستایی در جنوب غرب سلماس.در نوشتجات اداری به صورت((خسرو آباد))نوشته می شود مرکب از کلمه ((خسرو))و((اووآ)) اووآ در زبان ترکی معنی جا و مکان را می دهد مانند یوکسک اووآ،چوخور اووا و غیره.

 

خورخورا  Xorxora :نام نهر و روستایی در جنوب غرب سلماس.این نام در کتیبه های قدیم آشوری به شکل هارهار  Har Har  دیده شده است.با توجه به قدمت این نام تحقیقات در مورد وجه تسمیه خور خورا ادامه دارد.

درزه کولان Dərzə kulan :

نام روستایی در سلماس.در مکاتبات اداری به صورت((درزه کنان))نوشته می شود.تحقیقات در مورد وجه تسمیه این روستا ادامه دارد.

دیریش Diriş :

نام روستایی در جنوب سلماس.چمن آن مشهور و در ادبیات مردم سلماس تحت عنوان((دیریش چیمه نی))نامیده می شود.به نظر می رسد دیریش شکل دیگری از کلمه ((ته ریش))در ترکی قدیم باشد که در ترمی قدیم باشد که معنای ((نجات دهنده،نگهدارنده،و جمع کننده))آمده است.شکل نوین از این کلمه می تواند ده رله مک((جمع کننده))باشد.در قرن ششم میلادی نام خآقان ترک ﮔﺆگ تورک با نام ((ایل ته ریش))یا جمع کننده یا جمع کننده ایل آمده است.

دئرعلی چای ِDerəli çay:

نام رودی در سلماس که از کوههای شمال غرب سلماس سرچشمه گرفته و به دریاچه اورمیه می ریزد.نام این رودخانه شاید از نام جغرافیایی ((دئرعلی))اخذ شده باشد.

دئریک Derik :

نام روستایی در غرب سلماس.شاید نام این روستا از((دیر))به معنای مکان مذهبی اخذ شده است.در دوره اورارتوها به کلمه باش دیریک (باش داراغ) بر می خوریم شاید کلمه دئریک از این نام اخذ شده باشد.

 

ریک آوا Rik ava – İlk ava :

نام روستایی در شمال سلماس.در مکاتبات اداری به شکل((ریگ آباد))تحریف شده در حالیکه این روستا نه تنها اثری از ریگ نمی باشد بلکه آبادان و پر آب نیز می باشد.آوا یا اووآ در ترکی مفهوم سرزمین را می رساند مانندچوخوراووا،یوکسک اووا.معنی قسم اول کلمه ((ریگ))معلوم نیست شاید همان ایلک ترکی باشد.تحقیقات در مورد وجه تسمیه ریک آوا ادامه دارد.

زولا Zola :

نام رود اصلی سلماس.زولا در اصل زولاق بوده در زبان ترکی به معنی باریکه ((ق آن در طی زمان حذف شده است)).

زئوه جیک Zevəcik :

نام روستایی در جنوب غرب سلماس.با توجه به اینکه در زبان ترکی،تپه و جاهای مرتفع (ذیروه)نامیده می شود به نظر می رسد این روستاها به سبب قرار گرفتن در مکانهای مرتفع زئوه نامیده     می شوند.

سارنا Sarna :

نام روستایی در جنوب غربی سلماس.در مکاتبات اداری((سرنق))نوشته می شود.تحثقیقات در مورد وجه تسمیه این روستا ادامه دارد و لی نام این روستا بسیار شبیه به نامهای اورارتویی می باشد.

ساری چیچک  Sari Çiçək :

نام کوهی در غرب سلماس.مرکب از دو کلمه ساری به معنی زردو چیچک به معنای شکوفه و گل.پس ساری چیچک به معنای شکوفه زرد می باشد.

ساری داشSarı daş:

نام کوهی در غرب سلماس مرز ترکیه .مرکب از دو کلمه ساری به معنای سنگ می باشدپس ساری داش به سنگ زرد می باشد.

ساورا Savra :

نام روستایی در غرب سلماس.در زبان مردم سلماس ساورا نیز گفته می شود و در مکاتبات اداری((سوره))نوشته می شود.تحقیقات در مورد وجه تسمیه سوره/ساورا/ساورا ادامه دارد.به نظر می رسد این کلمه با نامهای اورارتویی ((ساردور))((روسا))(چهار هزار سال قبل) ارتباط دارد.

سرای ملک Sərə Merih :

نام روستایی در شمال سلماس.سرای و ملک به معنای خانه و پادشاه و خان و می توان نام این روستا را ((خانه ملک))معنا کرد.

سلطان احمد Sulta  Əhməd :

نام روستایی در جنوب شرق سلماس در محال لکستان،به نظر می رسد سلطان احمد نام یکی از رﺅسای این لک ساکن سلماس بوده است.

سیلاب Silav :

نام روستایی در شمال غرب سلماس در محال کوره سینلی.تحقیقات در مورد وجه تسمیه ادامه دارد.

شکریازی Şəkər yazı :

نام روستایی در شمال شرق سلماس واقع در محال کوره سینلی مرکب از دو کلمه شکر و یازی به معنای نوشته و محوطه خارجی. به نظر می رسد شکریازی به معنی((نوشته شیرین))باشد.گفتنی است نام یکی از آهنگهای موسیقی عاشیقی ((شکر یازی می باشد).

شورﮔﺅلŞor göl :

 نام روستایی در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمه شور و ﮔﺅل به معنی برکه و دریاچه می باشد.می توان شورﮔﺅل را به برکه شور معنا کرد.

 

شیره کی Şirəki :

نام روستایی در شمال غرب سلماس.واقع در محال کوره سینلی.به نظر می رسد((شیره کی))شکلی دیگر از نام طایفه سیراق / شیراق باشد.شیراق/سیراق ها 4-3 صد سال قبل از میلاد در مناطق آسیای مرکزیکوبان- آذربایجان- قفقازمی زیستند. چنین به نظر می رسد که سیراقها وابسته به ترکان ساق/ ساک بودند که در چند صد سال قبل از میلاد نام اجداد خویش (سیر/شیر)آق را بر خود نهاده بودند. نام سیراقها در کتیبه های ترکی سده ششم میلادی نیز آمده است.در خطوط 3 و4 کتیبه تونیوقوق، ((سیر/شیر)ها قومی ترک زبان معرفی شده اند. سیراقها بعدها وارد ترکیب ترکان اوغوز شدند. نام شهر((شیروان))مربوط به این طایفه می باشد.کوه معروف اورمیه((سیر داغیSIR DAĞI )) نیز به این طایفه مربوط است.

شیروانی Şirvani:

نام روستایی در غرب سلماس.ر.ج توضیحات فوق.

صدقیان Sədəğan :

نام روستایی در شرق سلماس. واقع در محال لکستان.در ساختمان کلمه لغت ((صدیق))دیده می شود .تحقیقات در مورد وجه تسمیه این روستاادامه دارد.

صوفی آباد  Sofı abad:

نام روستایی در غرب سلماس. در ساختمان این کلمه،لغت صوفی دیده
می شود که بی ارتباط با تصوف نمی باشد. امروزه از اهل تصوف در این مکان اثری دیده نمی شود.

علی بولاغی Əli bulağı :

نام روستایی در سلماس.مرکب از دو کلمه علی و بولاغ.بولاغ در زبان ترکی به معنی چشمه می باشد.پس علی بولاغی به مفهوم ((چشمه علی)) می باشد.تحقیقات در مورد علت نامیده شدن این چشمه به ((علی))ادامه دارد.

ایه ن Əyən :

نام روستایی در شمال غرب سلماس. ایه ن در ترکی از فعل ایمک به معنای کج کردن است. ایه ن یعنی کج کننده .تحقیقات در مورد وجه تسمیه عیان ادامه دارد.

 

قاباق تپه Qabax təpə :

نام کوهی در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمه قره(سیاه)و قای.قای هم به معنی سنگ سخت و محکم می باشد و هم نام قبیله ای مشهور از ترکان اوغوز می باشد سلاطین عثمانی از این طایفه بودند .می توان قره قای را به معنای کوه سیاه محکم با قای(نام قبیله)سیاه تعبیر کرد.

قره سو Qərə su :

نام نهری در جنوب شرق سلماس.نرکب از دو کلمه قره به معنی سیاه و سو به معنای آب سیاه.

قره قیشلاق Qərə qişlaq :

نام روستایی در جنوب شرق سلماس واقع در محال لکستان مرکب ازکلمات قره (سیاه)و قیشلاق به معنی اسکان زمستانی ایلات .شاید این منطقه محل اسکان زمستانی عشایر لک بوده و سپس به روستا تبدیل شده است.

قیزیل داغQızıl dağ :

نام کوهی در شمال سلماس.مرکب از دو کلمه قیزیل(سرخ)و داغ(کوه).کلاً به معنای کوه قرمز رنگ.به نظر می رسد رنگ سرخ این کوه باعث نامیده شدن قیزیل داغ شده است.

قیزیل کند Qızıl kend :

نام روستایی در سلماس.توضیحات فوق.

کانیان Kanyan :

نام روستایی در شمال شرق سلماس:در تلفظ محلی کانقیان kangyanlı (بانون غنه)تلفظ می گردد و بی ارتباط با کلمه کانقیان لی/ کانقلی و کنگرلو نمی باشد.برای اطلاع بیشتر ر.ج ماده کنگرلو.

ﻛﺆچه میش Köçəmiş :

نام روستایی در جنوب سلماس.در ساختمان ﻛﺆچه میش،کلمهﻛﺅچمک دیده می شود که حاکی از استقرار نظام ((کوچ))در این روستا و یا اهالی آن بوده است.

 

 

کلشانKəlaşan :

نام روستایی در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه کل((به معنی گاونر))و آشان از مصدر آشماق معنای واژگون شدن بر طبق اظهار نظر معمرین منطقه،این نقطه از سلماس،زمین نامساعد و گل آلود داشته است.

کئچل داغ Keçəl dağ :

نام کوهی در جنوب سلماس.داغ به معنای کوه می باشد بنابراین کئچل داغ به مفهوم کوه عریان می باشد.

کنگر لی Kəngərli :

نام روستایی در شرق سلماس واقع در محال لکستان.کنگر شکل دیگری از کلمه   قانقاار     می باشد.کنگرلی ها یکی از مشهورترین و قدیمی ترین ترکان ساکن آذربایجان می باشند. درباره کنگرلی ها ر.ج به فصل صفویه ایل لک.

کوره سینلی Kürəsinli :

 نام طایفه ای بزرگ در سلماس.کوره سین/ گیرسون نام منطقه ای در اناطولی می باشد.برای اطلاع بیشتر(رجوع کنید)موضوع  کوره سینلی درفصل صفویه.

کهنه شهر  Kğhnə şəhər

نام قصبه ای در غرب سلماس امروزین.مکان این قصبه بعد از زلزله سال 1309به مکان امروزین آن منتقل شد. در مکاتبات فارسی تازه شهر می نویسند. 

گوبهGübə :

نام روستایی در سلماس.گوبه در ترکی به معنای بخیه می باشد.

گولنGəvlən  :

نام روستا و تفریحگاهی در جنوب سلماس.سر راه سلماس به اورمیه.در نوشتجات اداری((گولان))نوشته می شود.مرکب از دو کلمه ﮔﺅو / گه وکه در زبان سومری به معنی گاو می باشد .این کلمه بعدها وارد زبانهای دیگر من جمله فارسی شده است.پسوند((لان))پسوندی است.در ترکی و اسامی حیوانات وحشی به کارمیرودمانندایلان،آصلان،طرلان،قاپلان،پاخلان((فلامینگو)) بنابراین معنی آن گاو وحشی می شود.در عین حال اگر رسم الخط دیگر آن یعنی قولان/گولان را در نظر بگیریم معنی اسب نر را می دهد که در متن های قدیم ترکی من جمله اوغوز نامه اویغوری به کرات دیده می شود.این اسم نیز یکی از اسامی قدیم در سلماس می باشد.

گولوزان Gülüzan :

نام روستایی در جنوب غرب سلماس.مرکب از دو کلمه ﮔﺆل (گل)و اوزان که نام قدیم عاشیق ها قبل از دوره صفویه می باشد. بی شک این روستا در سده های قدیم خواستگاه عاشیق های آذربایجان بوده است.امروزه از صنعت عاشیق در این محل خبری  در دست نیست. از  زمان اورارتو ها ما کلمه گیلزان را داریم . این دو کلمه بسیار به هم شبیه اند.

ﮔﺆیرچین قالاGöyərçin Qala :

نام روستا و قلعه ای در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه ﮔﺆیرچین به معنی کبوتر می باشد. علت نامیدن این روستا با ﮔﺆیرچین قالا معلوم نیست و تحقیقات در این مورد ادامه دارد. قلعه و صخره معروف کاظم داشی در این منطقه قرار دارد. در نوشتجات دوره صفوی به صورت گوگرچیلینگ آمده است.

لک Lək :

نام طایفه ای بزرگ در سلماس که عمدتاً در شرق سلماس ساکن هستند. برای اطلاع از سرنوشتِ این ایل ر.ج فصل صفویه.

مافی کندی Mafıkəndi:

نام روستایی در شرق سلماس.مافی ها تیره ای از افشارها بودند که در سلماس ساکن بودند مافی کندی یعنی روستای مافی می باشد.

محلم Məhləm :

نام روستایی در جنوب غرب سلماس. در ترکی به دوا و درمان((محلم ))می گویند مثلاً در جمله((بینه،سینه نین محلمی دیر))یعنی لبو درمان سینه تنگی است.که عمدتاً داورهای گیاهی مد نظر می باشد.

 

مغانجیق Moğancıq :

نام روستایی بر سر جاده سلماس به خوی.مرکب از دو کلمه مغان+( طایفه ای از آذربایجانیان که روحانیون زرتشتی عمدتا از این طایفه می باشد.) و پسوند ((جوق))که علامت تصغیر می باشد شاید اسکان طایفه((مغان))در این منطقه سبب نامیدن این منطقه به مغانجیق شده است در صورت صحت این امر،این مکان می تواند یکی از باستانی ترین نقاط سلماس باشد.برای  اطلاع از سرنوشت مغان ر.ج فصل مادها.

مغول Moğul :

نام روستایی در شمال شرق سلماس است.شاید نام این روستا بی ارتباط با طایفه مغولها نباشد.

میناس Minas :

نام روستایی جنوب شهر سلماس.مرکب از دو کلمه مین به معنای و ((آس))که در وجه تسمیه سلماس به تفسیر شرح داده شده است.

وردان Vərdan :

نام روستایی در شمال غرب سلماس.از مصدر وارماق به معنی گئتمک ((رفتن))چگونگی این نام به روستای نامبرده معلوم نیست.تحقیقات در مورد وجه تسمیه آن ادامه دارد.

هفتوان  Həftvan :

نام روستایی در جنوب سلماس.تحقیقات در مورد وجه تسمیه این روستا ادامه دارد.

ﻫﺆده ر Hödər :

نام روستا و قلعه ای در شمال غرب سلماس. ﻫﺆده ر تحریفی از خزر می باشد.این امربا تبدیل((خ))و((ﻫ))به هم و ((د))و((ز)) به هم حاصل می گردد. دخمه ﻫﺆده ر در کوههای این روستا قرار دارد.

یالقیز آغاج Ylgız ağac :

نام روستایی در شرق سلماس واقع در محال لکستان.مرکب از دو کلمه یالقیز((تنها))و آغاج (درخت)به معنای تک درخت.

 

یاوشانلو Yavçanlı :

نام روستایی در شرق سلماس واقع در محال لکستان.یاوشان نام گیاهی خوشبو در مراتع آذربایجان می باشد.شاید یاوشانلو تیره ای از ترکان لک بوده که با استقرار در سلماس نام خویش براین روستا نهاده اند.

 

یئنگی جی Yengi cə :

نام روستایی در سلماس .مرکب از دو کلمه یئنگی که در ترکی به معنای تازه می باشد و شکل نوین آن یئنی می باشد.یئنگی دنیا= قاره آمریکا وجه یا چه پسوندی است برای اسامی.

یونجالوق Yoncaliq dağ :

نام کوهی در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمه یونجا (یونجه)و پسوندمکانی لوق.کلاً به معنای یونجه زار . به احتمال شهر اورارتویی اولهو / اولخو در دامنه این کوه قرار دارد.

 

  همانطوریکه مشاهده شد اکثریت قریب به اتفاق مناطق جغرافیایی سلماس ریشه ترکی دارند شاید تحقیقات ریشه‌ای در زمینه پروتوتورکولوژی دست ما را در تجزیه و تحلیل اسامی جغرافیایی آذربایجان آزاد کند. برای مطالعه بیشتر درباره علم ایتمولوژی و توپونیم شناسی به منابع زیر مراجعه نمایید:

1 – زهتابی، م.ت. ، ایران تورکلری نین اسکی تاریخی I    و II جیلد ، تبریز

2 – غیب الله یئف ، غیاث‌الدین ،‌ آذربایجان تورکلری نین تشکلّو تاریخینده‌ن  ،  باکی 1992

 

آثار باستانی سلماس

1 – آثار باستانی کوه پیرچاوش میناس

2 – تپه قبرستان حق نظر وردان

3 – تپه حمزه کندی

4 – خرابه های شورگل

5 – قبرستان قدیمی آخته‌خانه

6 – قبرستان قدیمی مسحیان

7 – تپه شوریک

8 – کلیسای قدیمی وانگ

9 – کلیسای قدیمی

10 – کلیسای قدیمی قزیلجه

11 – کلیسای هفتوان

12 – کلیسای قدیمی ماریعقوب (ماریاتوس)

13 – محوطه باستانی هدر

14 – تپه آوب روستای هدر

15 – تپه تمر

16 – محوطهشهر قدیمی دیلمان

17 – قباق تپه

18 – محوطه باستانی گرنوگوگ (کوه نخود)

19- قلعه های باستانی قارنی یاریخ، هوده ر ، کافیر قلعه ، زینجیر قلعه

20 – گؤل کهنه شهر

21- تپه های باستانی اطراف کهنه شهر 

 

 



[1] کسروی ، کاورند کسروی  ، ص  323

[2]  همان ص 323

کسروی ، احمد ،‌ چهل مقاله کسروی ،‌ به کوشش یحیی ذکا ، تهران 1355 ص 117-1

[4] - اعتماد السلطنه،قبراط الماس فی ترجمه سلماس

 

[5] دیاکرنوف،تاریخ جهان باستان ج 1 شرق، ص 242

[6] ز.بایراملی ، ب.عزیزلی، آذربایجان اولیاء چلبی نین 1654 نجو ایل سیاحتنامه‌سی ، باکی 2000 ص 91

 

1-      [7] برای مطالعه بیشتر ر.ج  تورک میتولوژی‌سی ، بهاءالدین اؤگل- آنکارا

                     بؤیوک تورک داستان لاری ، خیرالدین کالکان دلن ، آنکارا 2002

[8] سیدوف ،میرعلی،آذربایجان خالقی نظین سوی ﻛﺆکونو دوشونورکن،ص16

[9] روزنامه کیهان یکشنبه 1 بهمن سال 1357 ص7

[10] سنگلاخ،ص 18

[11] چارشیلی،تاریخ عثمانی ج.ص 125 و دانشنامه ایران و اسلام ماده اخی -

[12] دیوان لغات الترک،محمود کاشغری،ص549

۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۳
توحید ملک زاده دیلمقانی

دکتر توحید ملک زاده دیلمقانی tohidmelikzade@yahoo.com   

به سبب نقش فراوان سعید سلماسی در انقلاب مشروطیت و ارتباط وی با مشروطه خواهان ، نویسندگان وآزادیخواهان باکو و استانبول ، شهادت وی در آذربایجان آنسوی ارس و  عثمانی انعکاس وسیعی داشت .

درجمهوری  آذربایجان ، محمد امین رسول زاده جوان ( بعداً اولین رئیس جمهور آذربایجان در سال 1918 تا 1920 م و حتی رئیس جمهور در میان ملل مسلمان ) که در روزنامه ترقی چاپ باکو در آذربایجان خبرنگاری می کرد اخبار شهادت وی را انعکاس داده و توانست گوشه ای از حیات اجتماعی – سیاسی وی را بازگو کند .

در روزنامه ترقی از قول محمد امین رسول زاده داریم :« آن جوان بی همتا در راه وطن نه تنها مطبعه اش بلکه جانش را نیز فدا کرد . قلمش را شکستند ، چاپخانه اش را ویران کردند . اما گرفتن غیرت و همتش از وی نا ممکن بود . برای قلم زدن بازوی انهایی که قلمش را شکستند شمشیر برگرفت و تفنگ برداشت . دریافت که برای آزادانه قلم زدن ابتدا باید بسیار شمشیر زد  و تیر اندازی کرد . سعید در راه جانبازی چنان پای فشرد که به درجه شهادت در میدان حریت نایل شد . سعید مرد !

اما باور کنید که سعید ها نمی ممیرند . در جریان صحبتی که با یک جوان ایرانی هم سرشت این مجمع غیرت و همت داشتم ، سخن به مطبعه شهید حریت مرحوم سعید کشید . مصاحبم آهی سوزناک از دل بر آورد و گفت : ما همیشه به سعید می گفتیم که از این مطبعه نور مدنیت برخاسته سراسر ایران را فرا خواهد گرفت . اما حروف همان مطبعه را ذوب کرده گلوله ریختند و بر سینه های یاران ما زدند . ))[1]

 

 

 

دکتر علی بیگ حسن زاده روشنفکر و صاحب امتیاز مجله فیوضات ، هم مرام و هم مسلک سعید سلماسی نیز در کتاب «سیاست فروسات» اصول و تئوری انقلاب مشروطیت و شکوه های آذربایجان از استبداد محمد شاه و ناصر الدینشاه و محمد علیشاه را درقالب گفتگو بین انها و میرزا سعید طرح و به روان پاک سعید سلماسی تحت عنوان « شهید آزادی ، سعید سلماسی نامینا اتحاف اولونور« تقدیم کرده است . این نوشتجات در نشریات «ارشاد»، «ترقی» ،و «حقیقت» چاپ باکو در سالهای 1910 – 1908 چاپ شده است . در مجله فیوضات نیز اشعار ترکی میرزا سعید چاپ می شد .

 

در مجله ساتیریک «آری» به معنی زنبور که از 18 دسامبر 1910 تا 12 مارس 1911 در شهر باکو به مدیریت علی محمد علی یف و سردبیری داداش بنیاد زاده منتشر می شد میرزا سعید سلماسی به عنوان شاعر و مجاهد معرفی شده است . پس از شهادت وی ، ژورنال «آری» تصویر سعید سلماسی را دریک صفحه کامل همراه با این جمله چاپ نموده است : « خوی ایله سلماس محاربه سینده 1909 نجو ایل ده حرین اوغروندا فدای جان ائده ن میرزا سعید سلماسی جنابلاری نین تصویری دیر [2])).

گفتنی است داداش بنیاد زاده در سال 1909 – 1908 از طرف مجاهدین باکو و تفلیس جهت کمک به مجاهدین آذربایجان آمده و شخصاً با سعید سلماسی مصاحبت داشته و هم جسارت و هم طبع ادبی وی را ستوده است.

علیقلی مشدی علی اکبر اوغلی نجف مشهور به غمگسار که از نمایندگان برجسته ادبیات ساتیریک آذربایجان بوده (1880 – 1919) با میرزا سعید سلماسی رفاقت داشته است . وی که از سال 1905 تا 1912 در بحبوحه انقلاب مشروطیت آذربایجان در جلفا مشغول کار بود موقع مسافرتهای میرزا سعید سلماسی به  باکو و تفلیس با وی بارها دیدار کرده و با وی ارتباط عمیقی برقرار کرده و همین ارتباط سبب شد تا بعد از شهادت میرزا سعید سلماسی درباره همفکر خویش مقالاتی بنویسد . نطق های آتشین آن شیر مرد سلماسی در روزنامه های وقت از جمله مکافات (خوی) ، انجمن (تبریز) و فریاد (اورمیه) باآب و تاب فراوان به چاپ می رسید و اقدامات وی به اطلاع کلیه مجاهدین آذربایجانی می رسید . حاجی علی اصغر محمد زاده در گزارش جنگ 14 صفر 1327 که منجر به شهادت میرزا سعید سلماسی شد در انتهای مطلب می نویسد :

 « اسامی شهدای راه حریت و فداییان عوالم انسانیت از این قرار است ، مشهدی ولی ملا رسول ، محمد علی ، پاشا خان ، علیخان سلماسی ، قنبر قراجه داغی ، علی اصغر سواره سلماس یکی هم شهید سعید آزادی جناب آقا میرزا سعید سلماسی (قلم اینجا بشکست لرزه بر اندامم افتاد ، طاقتم طلق شد ، سوگواری و شرح زندگانی این جوان رشید را به مدیران جراید و هم مسلکان محترم و حریت خواهان عالم حواله کردیم .)

احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه» علاوه بر شرح جانبازیها و مجاهدتهای وی در راه آزادی عکس سعید سلماسی را در کتاب خود منعکس کرده است . درشرح عکس میرزا سعید سلماسی ، مجاهد تبریزی قید شذه است که عاری از حقیقت است . شاید چون این عکس در تبریز برداشته شده است « مجاهد تبریزی» لقب گرفته است .

مهندس کریم طاهرزاده بهزاد نیز که از مبارزان خط مقدم جبهه های جنگ تبریز بود در کتاب «قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران» سعید سلماسی را در مسلک نویسندگان عمده و سخنگویان قید کرده و در ص 448 کتاب خویش مختصری از بیوگرافی وی را آورده است . وی می نویسد : ((... در این هنگام شادروان سعید سلماسی ، یک دسته از آنان (جمعیت ترقی عثمانی) را به فرماندهی خلیل بیگ عموی انورپاشا که سپس ملقب به خلیل پاشا گردید . با خود همراه گردانیده به یاری مجاهدین خوی آمد . ایشان در جنگهای خونینی که با کردان می رفت شرکت می نمودند . خود سعید نیز تفنگ به دوش در سنگرها می جنگید و با شور و شگفتی که مایه تحسین همگی بود کوششها می کرد . جای افسوس و دریغ است که این جوا ن ناکام در یکی از جنگها کشته شد.)

 

اسماعیل امیر خیزی در کتاب «قیام آذربایجان و ستارخان» درباره سعید می نویسد :« سعید جوانی بود خون گرم و پر حرارت ، پس از به توپ بستن شدن مجلس به استامبول رفت و مدتی در آنشهر اقامت نمود با جوانان حزب ژون ترک اشناشده و از افکار ایشان متاثر می گردد . در موقع انقلاب ایران با چند نفر از افراد ژون ترک به ایران آمده با مجاهدین خوی وسلماس به همکاری مشغول می شود . سعید با آنکه اهل کسب و تجارت بود  ولی سرپر شور داشت و همیشه سخن از انقلاب می گفت : از سخنان اوست که پیوسته ورد زبانش بود ( انقلاب ، دائماً انقلاب) . در قریه سعد آباد یا سعید آباد پنج کیلومتری شرق خوی ، اردویی از مجاهدین در تحت ریاست مرحوم ابراهیم آقا تشکیل یافته بود که از تجاوز دشمنان آزادی جلوگیری کند و در یک فرسخی سعدآباد قریه ای بود به نام حاشیه رود یا حه شه ریت که مرکز قوای استبدادیان بود . گاهگاهی زد و خوردی در بین فریقین روی می داد .

در این ایام چند نفر افراد حزب اتحاد و ترقی با سعید از استانبول به ایران آمده بودند که به اردوی ابراهیم آقا ملحق شوند . اسامی چند نفر در اینجا نوشته می شود .

اسمعیل افندی ، مصطفی افندی ، یعقوب افندی ، خلیل افندی ، شخص اخیر بعد به درجه پاشایی رسید . پس از ورود ایشان به اردوی ابراهیم آقا ، شب 16 صفر پنج ساعت از شب گذشته به دستور ابراهیم آقا به حاشیه رود حمله می بردند جنگ سختی روی می دهد . در بحبوهه جنگ با صدای بلند را به جنگ تشجیع می کرد و فریاد می زد « یاشاشون حریت» و خلیل افندی هم می گفت : « آرقاداشلار قورقمایون ، وورون ، یاشاسون مشروطه» . در این جنگ هر چند فتح و غلبه با مجاهدین بود وبه نوشته روزنامه مکافات خوی قریب به یکصد نفر از استبدادیان کشت هشده بود و از آزادیخواهان فقط هفت نفر ، اما در میان این هفت نفر یکی هم مرحوم سعید سلماسی بود . خدایش بیامرزد . کشته شدن سعید موجب تاثر کلیه آزادیخواهان شد . مرحوم سعید را جوانان آزادیخواه سلماس از ته دل دوست می داشتند تا زنده بود غالب سوگندهای ایشان به جان سعید بود و بعد از مرگش به روح سعید . مرحوم سعید جوانی شجاع و سخنور بود . نطق های آتشین می کرد.  قبل از انقلاب در تلگراف خانه و میدان مشق تبریز نطقهای مهیج می کرد . حتی شب در تلگرافخانه صدای انفجاری شنیده شد که مردم متوحش شدند . سعید به آواز بلند گفت نگران نباشید چیز مهمی نبود ، بعد معلوم شد که چیزی از مواد محترقه در جیبش بوده که منفجر شده است و بنده (اسماعیل امیر خیزی) هم با اعضای انجمن ایالتی در یکی از اتاقها بودیم که سعید را  آنجا آوردند . رنگ رویش اندکی تغییر یافته بود مرحوم بصیر السلطنه گفت کمی نمک بیاورید که میرزا سعید بلیسد . گفت :

من به این چیزها تنزل نمی کنم . بهر صورت جوان فداکار و هنرمند و درستکار و حقیقت پرست بود .» و یک قطعه شعر ملمع از وی ذکر می کند : « اینک چند بیت از اشعاروی مندرج در جریده فریاد اورمیه به مدیریت آقای آقازاده

 اضطراب

بازم تویی ؟ فدای نگاه طرل تو

گل ای مدام گریه و فغان ایدن وطن !

بازم چرا غریق خیال و تاثری؟

هر شب اخان سرشک تاثر نه دیر نه ده ن؟!

بی خواب و بی حضوری چشمان حسرتت .

ائیلر لیال عشقیمی بر باد ای وطن!

ای خسته طبیب جو ، ای باغ خاطرات

ای سبزه زار شوقی سو سوزدان سولان چمن

آهی که از درون من آید معانیش

مقصود موز خلاص وطن دیر وطن وطن ؟!

ایام دی گذشت و صباح بهار ماست

اوغرووندا حاضیریز کی ائده ک بذل جان و تن

 برای اولین بار شرح مبسوطی ازبیوگرافی میرزا سعید سلماسی توسط دکتر بازرگان در مجله یادگار سال سوم و شماره دهم منشتر شد .

پرداختن به بیوگرافی سعید سلماسی تا سال 1358 شمسی یعنی تاریخ انتشار کتاب                 « فداکاران فراموش شده» مسکوت ماند . ولی در این کتاب علاوه بر بیوگرافی میرزا سعید سلماسی عکسهایی از میرزا سعید سلماسی ، میر عیسی سعیدی خویی و اسدالله احمدزاده دهقان چاپ شده است .

در انسیکلوپدی آذربایجان چاپ باکو نیز بیوگرافی سعید سلماسی به عنوان آزادیخواهی مشروطه طلب درانقلاب آذربایجان آمده است .

محقق ارجمند صمد سرداری نیا در مجله وزین وارلیق چاپ تهران به تاریخ خرداد – تیر – مرداد 1365 نیز به صورت مبسوطی به شرح زندگانی سعید سلماسی پرداخته است و نام میرزا سعید سلماسی در عرصه تاریخ و مشاهیر آذربایجان دوباره احیا گردید . ایشان همچنین همین بیوگرافی را دوباره در کتاب «مشاهیر آذربایجان» که عمدتاً بیوگرافی رجال آذربایجان در عصر مشروطیت می باشد به چاپ رساندند . گفتنی است مقالات « میرزا سعید سلماسی و میرزا محمود غنی زاده سلماسی » صمد سرداری نیا توسط پروفسور حمید محمد زاد در شهر باکو به ترکی ترجمه و درنشریه «معلم» آن شهر نیز چاپ شد .

 

 

 

سعید سلماسی بانی  شعر نو

پس از چاپ مصاحبه مجله ایران فردا با شمس لنگرودی و طرح مسائلی درباره شعر نو در شماره 26 آن مجله محقق ارجمند رضا همراز تبریزی طی مقاله ای تحت عنوان « آذربایجان زادگاه شعر نو» سعید سلماسی را نخستین سراینده شعر نو در آذربایجان و ایران معرفی می نماید . به نوشته ایشان  بنا به شهادت آثار و اوراق مطبوع یکی از نخستین شاعرانی که توانست خود را از قید و بند قافیه و ردیف خلاص نماید مجاهد مشروطه زنده یاد – سعید سلماسی – است که برای نخستین بار و پس از چاپ این مقاله « کیومرث کرم یافتی» طی مقاله ای کرمانشاه را زادگاه شعر نو دانسته و طی مقاله ای تحت عنوان «زادگاه شعر نو آذربایجان یا کرمانشاه» منکر اشعار نو سعید سلماسی شد که محققین ارجمند صمد سرداری نیا و رضا همرازی تبریزی در مقام پاسخ گویی ایستادند که اولین مقاله در ندای آذرابادگان ، سه شنبه 24 اذر 1377 توسط صمد سرداری نیا چاپ شد ولی جوابیه رضا همرازی تبریزی در مجله ایران فردا چاپ نشد که تمام این مقالات در همین کتاب آورده شده است . صمد سرداری نیا در مقابل سخنان سخیف «کیومرث کرم یافتی» با کمال صراحت نوشت : « نویسنده محترم که ازهر گونه تعصب قومی به دور هستند این اظهارات نظرشان را باید  حمل بر بی اطلاعی و عدم شناخت ایشان از سعید سلماسی دانست . هر چند که زندگینامه او در کتاب «مشاهیر آذربایجان» به قلم راقم این سطور خوانده اید . رضا همراز تبریزی نیز در مقاله ای تحت عنوان « سعید سلماسی ، مجاهدی شاعر وشاعری مجاهد» چاپ در روزنامه مهد آزادی تبریز پس از بیان بیوگرافی سعید می نویسد : « مجاهد وشاعر مورد بحث ما با سن کم خود لختی رابه آرامش ندید و سراسر عمر پر از حادثه خود را برای آزادی ، عدالت ، عمران و ... سپری کرد . گروهی سعید را به حق واعظ گمنام مشروطه خواندند که با نطق های به جای مانده از این دلاور به انها حق می دهیم . زیرا وی در نطق هایی که در مجالس وعظ و اجتماعات می کرد همگان را تشویق به مبارزه با استبداد می کرد ... »[3]

             رضا همراز تبریزی میرزا سعید سلماسی را از جمله موجدین مکتب تجدد می خواند و می نویسد : « از دیگر اشعار سعید که درتملک می با شد توان گفت که وی اولین شاعر نوگرای ایرانی می باشد که بارقه های تجدد در آن به خوبی هویدا است . او تجدد ادبی را پی ریزی کرد و بعد از خودش شعرایی چون میرزا جعفر خامنه ای ، میرزا تقی خان رفعت و ... در باورر شدن آن کوششها نمودند تا اینکه توانستند مکتبی با نام مکتب « مکتب تجدد در آذربایجان» بنیان نهند .))

 

 

 

محمد رضا مهرزاد صدقیانی محقق ارجمند سلماسی نیز در کتا ب با ارزش «مشاهیر سلماس» که می توان آنرا اولین کتاب مشاهیر برای یک شهر آذربایجان نامید به تفصیل به بیوگرافی سعید سلماسی اشاره نمود و اشعاری از وی را دراین مجموعه آورده است . این بیوگرافی تلخیصی از مقالات قبلی محققین ارجمند آذربایجان  می باشد .

 

 

 

 

اقدامات میرزا سعید سلماسی در سلماس و آذربایجان

1)تأسیس دبستان سعیدیه :

الف»دوره اول دبستان سعیدیه:

پس از اعلان مشروطیت توسط مظفرالدینشاه قاجار،میرزا سعید سلماسی از طریق استانبول به اورپا و کشور فرانسه مسافرتی نمود و درباره اوضاع فرهنگ وپیشرفت روبه تزاید آنان در عرصه های علم و ادب و سیاست مطالعاتی نموده و در پاریس چندی اقامت می نماید.در همین عین در پاریس چندی اقامت می نماید، در همین حین در پاریس با مردی ادیب و فاضل به نام عمر ناجی که از جمله بزرگان مشروطه خواهان عثمانی بود آشنا میشود و ناجی بیگ را تشویق به عزیمت به آذربایجان و تأسیس مدرسه ای به سبک علمی و اروپایی در سلماس می کند.  عمر ناجی یا ناجی بیگ به چند دلیل این پیشنهاد را می پذیرد:

اولاً: وی از بزرگان حزب اتحاد و ترقی عثمانی بوده از شهر سالونیک به فرانسه گریخته و اقدامات خود را از شهری دور از عثمانی دنبال می کرد.

ثانیاً: وی همیشه تحت تعقیب مأموران خفیه سلطان عبدالحمید بود و بیم آن می رفت هر آن در پاریس شکار شود.

ثالثاً: علاقه سرشار وی به توسعه علم و تمدن و فرهنگ مثال زدنی بود.

رابعاً: آذربایجان نزدیکترین نقطه به عثمانی و مکانی تقریباً امن برای فعالیتهای سیاسی بود.

بنابراین«ناجی بیگ»در اواخر سال 1907 میلادی و به نظرمان پائیز سال 1285 شمسی با اقدامات میرزا سعید سلماسی تصمیم به مهاجرت به سلماس گرفت.

میرزا سعید سلماسی در طی اقامت در پاریس دست بکار شده و با صرف هزینه های فراوان پاسپورت جعلی به نام ناجی بیگ تهیه کرد  و با نام مستعار وی را از فرانسه به شهر پطرزبورگ در روسیه و سپس به تفلیس آورده و با همکاری دوستان روشنفکران در آن سوی ارس ، ناجی بیگ به سلامتی از مرز جلفا گذشته وارد سلماس شد.

در آن موقع در سلماس انجمن مشروطه خواهان برپا شده بود و روحانی مبارز حاجی پیشنماز سلماسی با درایت تمام زمام امور سلماس را در دست داشت. ورود ناجی بیگ به سلماس با استقبال انجمن و مردم دیلمقان مواجه شد و از همان روزهای آغازین ورود ناجی بیگ به سلماس، میرزا سعید سلماسی ساختمان حسینیه یا عماراتی را به عنوان اولین مدرسه به سبک نوین در سلماس خریداری کرده و مدیریت این مدرسه را به ناجی بیگ سپرد. ناجی بیگ نیز با هزینه میرزا سعید سلماسی :

اولاً: اونیفورم های زیبا و متحد الشکل با علایمی متحد الشکل تهیه نموده.

ثانیاً: حدود 40 نفر از دانش آموزان دیلمقان را جهت تحصیل در مدرسه جذب نمود.

ثالثاً: صندوقی با سرمایه میرزا سعید جهت پرداخت حقوق کارمندان و شاگردان بی بضاعت دیلمقان تأسیس نمود.

رابعاً: معلمینی از سلماس و تبریز استخدام کرد،نظیر ملااسماعیل نجفی،میرزا احمد بصیرت تبریزی و محمد قلی میرزا و ...

خامساً: به همت میرزا سعید سلماسی اولین هیئت علمی سلماس تحت عنوان ((هیئت معارف سلماس))با عضویت میرزا عبدالرزاق پیامیار،عبدالصمد اسماعیل زاده،علی محمد جواد زاده،حاج محمدرضا صیرفی زاده و علی دائی تأسیس نمود.

هیئت معارف اسلامی در اولین جلسه خود به پاس زحمات و تحمل هزینه های گزافی که از طرف میرزا سعید خان سلماسی صورت گرفته بود نام این مدرسه را ((سعیدیه))انتخاب کرد.

مدرسه سعیدیه اولین مدرسه به سبک نوین سلماس بود که با کادر علمی توانال و مدیریت و هدایت قوی ادیبی از عثمانی و با روشی اورپایی و حمایت مادی و معنوی فرهنگ دوست ثروتمند میرزا سعید سلماسی در عماراتی زیبا در دیلمقان تأسیس شد. بعدها شاگردان این مدرسه جزو بزرگان فرهنگ و ادب آذربایجان گردیدند. (ساختمان مدرسه دو طبقه بود و عکس منحصر بفردی از آن باقیست که در کتاب آمده)

پس از درگذشت مظفرالدین که فرمان مشروطه را صادر کرده بود به دنبال استبداد صغیر و به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی در تهران توسط محمدعلیشاه تهاجم به آذربایجان آغاز شد. سلماس نیز معروض هجوم وحشیانه اردوی استبداد قرار گرفت و مشروطه خواهان هرکدامن به سمتی پراکنده شدند. میرزا سعیدسلماسی به استانبول رفت، حاجی پیشنماز سلماسی و بلال آقا کهنه شهری به تبریز رفتند و دیلمقان در اختیار مستبدین قرار گرفت و سردار ماکو به حکومت ماکو، خوی و سلماس منصوب شد و اردوی مستبدین وارد دیلمقان شده(1287 شمسی) و ناجی بیگ و کل هیئت معارف سلماس را دستگیر و تحت نظر به خوی فرستاد.

 

 

 

 

طرز دستگیری و انتقال ناجی بیگ به خوی جالب بود و چنین برخوردی کینه عمیق مستبدین را با علم و دانش و پیشرفت و تنویر افکار را بیان می کند نقل می کنند:

مستبدین ناجی بیگ را پس از دستگیری رو به پشت سوار الاغ کرده و پس از گرداندن در کوچه بازار دیلمقان روانه خوی نمودند.

در خوی عزوخان خواهرزاده سردار که در قساوت و خونریزی مشروطه خواهان شهره عام و خاص بود طبق معمول وی را به اعدام محکوم نمود ولی شهبندر خانه عثمانی در خوی با اعلام اینکه وی تبعه عثمانی بوده و اعدام وی عواقب سوئی در پی خواهد داشت مانع از اعدام ناجی بیگ شد.  وی پس از آزادی به استانبول رفت.گفتنی است یکماه پس از کودتای محمد علیشاه در عثمانی مشروطه اعلام شده بود و طرفداران حزب اتحاد و ترقی دست اندرکار امورات مملکت شده بودند.

بدین ترتیب اولین دوره مدرسه سعیدیه با دو سال فعالیت تمام شد.

 

ب)دوره دوم مدرسه سعیدیه:

پس از مقاومت مشروطه خواهان آذربایجان و خلع محمدعلیشاه از سلطنت، مدرسه سعیدیه دوباره دایر و مدیریت دبستان به عهده میرزا رضای سلماسی گذاشته شد.

میرزا رضای سلماسی که از معاریف آن دوره سلماس بود به تدریج نظام مدرسه را سامان بخشید و شاگردان مدرسه را جمع آوری نمود و شروع به کار کرد. پس از میرزا رضا سلماسی، میرزا حسن رشدیه که از معاریف برجسته تبریز و آذربایجان و صاحب اولین کتاب درسی برای ترکان به نام ((آنادیلی)) بود مدیر مدرسه سعیدیه شد. دو سال فعالیت مدرسه با ورود قوای روس به آذربایجان و در اواخر زمستان 1290 شمسی با ورود انها به دیلمقان به اتمام رسید و تمام فعالین و مشروطه خواهان سلماس همراه با مجاهدین تبریزی به عثمانی پناهنده تبریزی به عثمانی پناهنده شدند.

ج)دوره سوم مدرسه سعیدیه:

با شروع جنگ جهانی اول،قوای عثمانی با پیشتازی مشروطه خواهان آذربایجانی به آذربایجان آمده و قوای روس از آذربایجان آخراج به تدریج نظام اجتماعی- فرهنگی آذربایجان سر و سامان گرفت.

در دیلمقان نیز مدیریت مدرسه سعیدیه به میرزا ابوالحسن خان شبستری واگذار گردید و معلمینی چون میرزا ستار تبریزی، میرزا حسین خان افتخار و ملااسماعیل نجفی جهت تدریس به مدرسه سعیدیه دعوت شدند.

فعالیت فرهنگی این مدرسه تا اواخر سال 1296 و اوایل سال 1297 شمسی که سلماس به تصرف جیلوها و ارامنه مسلح درآمد ادامه داشت و با تصرف دیلمقان در سال 1297 توسط مسیحیان و جیلوها ی مهاجم ، میرزا ابوالحسن خان شبستری مدیر مدرسه سعیدیه و میرزا حسین خان افتخار و جمع کثیری از شاگردان و نو آموزان مدرسه سعیدیه قتل عام و بنای ساختمان سعیدیه هدف توپ جیلوها قرار گرفت و نابود شد و بدین ترتیب دور سوم مدرسه تمام می شود .

 

د) دوره چهارم مدرسه سعیدیه :

پس از حادثه جیلولوق ،مدرسه سعیدیه (البته تنها نامی از این مدرسه بر جای مانده بود ) توسط مرحوم عبدالرزاق خان پیامیار دوست دیرین میرزا سعید اداره می شد . در حادثه سیمیتقو و کشتار اهالی سلماس توسط اکراد ، عبدالرزاق پیامیار و جمعی کثیر از اهالی سلماس به تبریز مهاجرت کرده و مدرسه تعطیل می شود .

 

و) دوره پنجم مدرسه سعیدیه :

پس از استقرار آرامش در آذربایجان و سلماس و سرکوب اکراد سیمیتقو، در سال 1301 شمسی مدرسه به مدیریت میرزا احمد خان ثریا افتتاح شد و پس از چندی نام مدرسه به دبستان پهلوی تغییر می کند .

در سال 1302 مرحوم پیامیار که در تبریز به سر می برد از طرف فرهنگ آذربایجان به ریاست فرهنگ سلماس انتخاب می شود و با مساعی ایشان در سال 1307 نام سعید بر روی مدرسه دخترانه ای که در سلماس تاسیس شده بود گذاشته می شود .

 

 

پس از زلزله سال 1309 و تاسیس شهر جدید سلماس نام میرزا سعید سلماسی در مدرسه دخترانه بنام سعید تثبیت می شود که متاسفانه اوایل انقلاب اسلامی دوباره نام سعید از تابلوی مدرسه بناحق و بی هیچ دلیل منطقی حذف می شود . جا دارد مسئولین آموزش و پرورش سلماس با احیاء نام سعید سلماسی بر روی مدرسه ای ،نام و یآد وی را در خاطره ها زنده کنند . و شورای شهر می بایستی خدمات این قهرمان و مبارز راه آزادی نام او را درقالب میدان یا خیابان یا ... زنده کند تا مردم سلماس تکیه گاه فرهنگی خود را بهتر و بیشتر بشناسند .

2)کمک به تاسیس روزنامه های مشروطه خواه آذربایجان

میرزا سعید سلماسی همگام با فعالیتهای سیاسی آنی لز فعالیت مشروطه غافل نبود بنا بر این با کمکهای مادی و معنوی خویش به مطبوعات ان دوره آذربایجان به خصوص روزنامه های «انجمن» ارگان انجمن ایالتی آذربایجان و «محاکمات» به مدیریت میرزا محمود غنی زاده سلماسی ، دوام انها را بیمه کرد . وی با همت سید حسین شریف زاده و با همکاری حاجی علی دوافروش مجاهد معروف تبریزی ، مدتی نیز روزنامه «شورای ایران» را که در زمینه سیاسی و خبری بود در سال 1326 قمری در تبریز منتشر کرد. این روزنامه وابسته به انجمن مشورت بود.  طاهرزاده بهزاد محل اداره این روزنامه را درمغازه های مجیدالملک کوچه بن بست نوشته است .

نقش سعید سلماسی در تاسیس اداره روزنامه فریاد اورمیه نیز انکار ناپذیر است .

 

         3)  تاسیس اولین کتابخانه عمومی و قرائتخانه سلماس

میرزا سعید سلماسی پس از ورود به سلماس به تاسیس اولین کتابخانه عمومی در سلماس پرداخت و با تهیه کتب مختلف چاپی و خطی ازداخل و خارج کشور به غنای فرهنگی منطقه پرداخت .

در کنار این اقدامات تاسیس قرائتخانه سلماس نیز از اقدامات مثبت وی تلقی می شود . این قائتخانه که «امکدار» نامگذاری شده بود جزو اولین تاسیسات فرهنگی سلماس و آذربایجان محسوب می شود . این کتابخانه در طبقه دوم مدرسه سعیدیه قرار داشت . متاسفانه کتابخانه و امکانات ان همگی در تهاجم جیلو ها درسال 1297 شمسی از بین رفت .

 

4) تاسیس اولین صندوق سلماس

در شماره (1) در بحث مدرسه سعیدیه به تاسیس اولین صندوق رفاه فرهنگی سلماس اشاره شد که سرمایه آن از طریق میرزا سعید سلماسی تامین می شد و اولین اقدام جالب و بشر دوستانه از نوع خود در آذربایجان محسوب  می شد .

 

5) تاسیس اولین داروخانه سلماس

میرزا سعید سلماسی پس از بازگشت از استامبول با خود داروخانه مجهزی آورد که در جنگهای مشروطه خواهان سلماسی و همچنین تهاجم جیلوها به سلماس و قتل عام اهالی مورد استفاده مردم سلماس قرار گرفت اما عمر زیاد نداشت و اساس آن به تاراج رفت .

 

6) تاسیس چاپخانه سربی به نام امید ترقی

میرزا سعید سلماسی پس از بازگشت از تفلیس « حدود سالهای 1284 شمسی » بنا بر مصلحت همفکران و روشن اندیشان تصمیم به آوردن چاپخانه ای سربی به آذربایجان کرد . این چاپخانه که درنوع خود بینظیر و از نظر تکنولوژیکی در موقعیت ممتازی بود جزو اولین چاپخانه های سربی آذربایجان محسوب می شود . گفتنی است که قرار بود این مطبعه سربی دردیلمقان نصب شود . به طوریکه روزنامه ملی در شماره 16 به تاریخ 22 شوال 1324 قمری دراین باره می نویسد : « اهالی سلماس می خواهند یک جمعیت خیریه تشکیل داده هفته ای چند روز برای نشر معارف و ترتیب مدارس و مکاتب و رواج امتعه داخله  و تاسیس مطبعه ، صحبت و مذاکره نمایند [4]. ولی پس از مشورت بسیار با توجه به مرکزیت فرهنگی و سیاسی تبریز برای آذربایجان و علی الخصوص در راه مبارزات مشروطیت معاریف و انجمن مشروطه سلماس تصمیم به واگذاری این چاپخانه به تبریز گرفتند تا به نحو احسن در راه مبارزات اهالی آذربایجان برای آزادی و مشروطه به کار گرفته شود . میرزا سعید سلماسی نام این چاپخانه را به امید ترقی و پیشرفت «امید ترقی» نام نهاد .

خدمات این چاپخانه به فرهنگ آذربایجان و مبارزات سیاسی آذربایجانیان غیر قابل انکار است و در عمر اندک خویش توانست با چاپ روزنامه ها و کتب مفید دربعد فرهنگی مبارزات مردم آذربایجان گام بردارد . این چاپخانه در سال 1326 در جنگهای داخلی تبریز بین استبداد و مشروطه خواهان توسط مستبدین غارت شد . روزنامه انجمن در این باره نوشت :

 « خیابان مجد الملک که مرکز تبریز و اولین نقاط معموره و محل تفرج اهالی شهر و مرکز خیلی از موسسات مدینه ازقبیل کارخانه چراغ برق و مطبعه امید ترقی و کتابخانه تربیت و غیره و غیره بود . روز سه شنبه اول ماه جمادی الثانی 1326 به تصرف سواران دولتی و اشرار محله های شتربان و سه ماه و نیم سرخواب رفته و سه ماه و نیم تمام با نهایت دقت و اعتنا در دست داشتند و از همان روزی که آنجا را متصرف شدند تمام مغازه های معتبر و کارخانه ها و غیره که در آنجا بودند غارت نموده تا رسیدند به درو پنجره وبعد از آنکه انها را هم بردند و دیوارش را آتش زده ، سوزانده ، حتی حروفات سربی مطبعه امید ترقی که به راستی امید ترقی آذربایجان منحصر بدان پارچه های سربی بود برده و هنگامی که گلوله توپ حضرات تمام شده همه انها را گداخته و بهشکل گلوله در آورده و بر روی این ملت بیچاره انداختند .))

گداختن حروف سربی چاپخانه امید ترقی و استفاده از انها بهشکل گلوله انعکاس وسیعی در سطح مردم و مطبوعات منطقه داشت و نفرت عمومی رازا اعمال میتبدین سبب شد . دراین باره محمد امین رسول زاده می نویسد :

 « ... در جرین صحبتی که با یک جوان ایرانی همسرشت این مجمع غیرت و همت داشتم سخن به مطبعه شهید حریت مرحوم سعید کشید  مصاحبم آهی سوزناک از دل برآورد و گفت ما همیشه به سعید میگفتیم که از این مطبعه نور مدنیت برخاسته و سراسر ایران را فرا خواهد گرفت ، اما حروف همان مطبعه را ذوب کرده و گلوله ریختند و بر سینه های یاران ما زدند .»

 پس از پاکسازی تبریز از مستبدین چاپخانه امید ترقی دوباره احیاء شد . در روزنامه انجمن داریم :

 « از آلات و آهن پارچه های مطبعه امید ترقی که سابقاً به غارت رفته است نزد هر کس بوده باشد در بازارچه خیابان به مطبعه مذکور آورده قیمت آن را بگیرد » . [5]

 در نمره 37 روزنامه انجمن به آگهی دیگری بر می خوریم :

« اعلان : مجلد خانه مطبعه امید ترقی ازتاریخ نمره محرم 1327 دایر بوده و مشتریان خود را قبول می نماید . هر گونه جلد سازی وسایر کارهای متعلق به آن  را در کمال نظافت درست کرده و از عهده بر می آید . محل اداره : بازارچه خیابان ، جنب گمرک ، اداره مطبعه امید ترقی » .

به نوشته یحیی شیدا همین چاپخانه بعدها « نقطه عطفی در تاریخ آذربایجان گشت تا جایی که آزادیخواهان شبنامه و اعلامیه ها و حتی روزنامه (تجدد) که به مدیریت زنده یاد خیابانی نشر می یافت در این چاپخانه به چاپ می رسید [6].))

 



[1]  رسول زاده ، محمد امین ، گزارشهایی از انقلاب مشروطه ایران ، رئیس نیا ، تهران ، 1377

[2] آخوندوف ،ناظم ، آذربایجان طنز روزنامه لری (1920 – 1906 ) ، ص 313

[3] رضا همراز تبریزی ، روزنامه مهد آزادی ،22 مرداد 1378 شماره 1879

[4] انجمن ، نمره 46 ، 9 شهر جمادی الاول 1327 ،ص4

[5] انجمن ، نمره 37 ، شنبه 14 محرم 1327 ، ص 4

[6] روزنامه مهد آزادی ، 25/10/69 ، ادبی ، شاعیرده ن خاطر ه سن ازادلیق سوه ئن

۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۱
توحید ملک زاده دیلمقانی